عشق بی پایان ( پارت 23)
$: شب بخیر لیا
%: شب بخیر تهیونگ
$: آه.. راستی لیا، میخواستم جواب سوال جونگ کوک و بهت بگم
%: نه... نه... تهیونگ خب میدونی واقعا لازم نیست
$: شاید تو نخوای بدونی یا شاید برات مهم نباشه ولی اگر من بخوام باهات زندگی کنم باید باهات روراست باشم
%: ز... زندگی؟
_ : اهم اهم
$: تو از کی اینجا بودی
_ : از اولش
%: خیلی فوضولی
_ : نه پس، برم بیرون بذارم هرکاری میخواین بکنین آره؟
%: چرا حرف مفت میزنی
$: تقصیر خودش نیست بنده خدا، یه وقتایی اون بالا ارور میده و کنترلش خارج میشه
_ : هوی....درس حرف بزن... اون خواهرمه اگر من نخوام هیچ کس با کسی ازدواج نمیکنه
%: ازدواج؟ چی میگی تو؟ ساعت چنده؟ از 2 گذشته نه؟ فک کنم به خاطر گذشتن ساعت خوابش باشه، آخه دیگه خیلی خیلی داره هزیون میگه
$: جونگ کوک بعدا باهات کار دارم
%: تهیونگ... جواب اون موضوعو فردا بهم بگو هوم؟
$: باشه، پس... برو بخواب، شب بخیر
%: شب توهم بخیر
_ : یاااا... پس من چی؟ من برادرتم .. اول باید به من بگی شب بخیر بعد به اون
%: من دیگه میرم، شما راحت باشید😊
_ : تهیونگ... به نظرت کجای حرف منو نفهمید؟ 😐
$: باور کن منم هیچی از حرفات نفهمیدم
_ : نمیشه من همین امشبو برم پیشش بخوابم 🙄
$: به نظرم بیا بریم بخوابیم، اینجوری خیلی حالت بهتر میشه
_ : بدون بغل اون خوابم نمیبره😔
$: اوییییی... حرف چرت نزن.... خوبه به قول خودت خواهرته، بفهم چی میگی..... وایسا ببینم... تو شبا اونو بغل میکردی 😳
_ : اونموقع که نمیدونستم خواهرمه
$: ببینم تست دی ان ای دادین؟
_ : اگه نداده بودیم از کجا باید میفهمیدم؟
$: اگه خواهرت نباشه چی
_ : اگه نباشه که تو بدبخت میشی... چون اگه نباشه با من ازدواج میکنه اگرم که باشه خوب یه جورایی... شاید حالا اجازه دادم باهاش ازدواج کنی، البته احتمالش 10 درصده، پس زیاد امیدوار نباش😏
$: یادم نمیاد برای ازدواج تا حالا اجازه ی برادر نیاز بوده باشه 🙄
_ : ما توی خانوادمون رسم اینجوریه
$: آهان... اونوقت چه رسمی؟
_ : اجازه ی برادر دیگه
$: توعم به موقش اجازه میدی،اصلا نگران اون نباش
_ : اونوقت چرا من باید اجازه بدم؟
$: خودت میفهمی 😉.....
💜💜💜💜💜💜💜
%: شب بخیر تهیونگ
$: آه.. راستی لیا، میخواستم جواب سوال جونگ کوک و بهت بگم
%: نه... نه... تهیونگ خب میدونی واقعا لازم نیست
$: شاید تو نخوای بدونی یا شاید برات مهم نباشه ولی اگر من بخوام باهات زندگی کنم باید باهات روراست باشم
%: ز... زندگی؟
_ : اهم اهم
$: تو از کی اینجا بودی
_ : از اولش
%: خیلی فوضولی
_ : نه پس، برم بیرون بذارم هرکاری میخواین بکنین آره؟
%: چرا حرف مفت میزنی
$: تقصیر خودش نیست بنده خدا، یه وقتایی اون بالا ارور میده و کنترلش خارج میشه
_ : هوی....درس حرف بزن... اون خواهرمه اگر من نخوام هیچ کس با کسی ازدواج نمیکنه
%: ازدواج؟ چی میگی تو؟ ساعت چنده؟ از 2 گذشته نه؟ فک کنم به خاطر گذشتن ساعت خوابش باشه، آخه دیگه خیلی خیلی داره هزیون میگه
$: جونگ کوک بعدا باهات کار دارم
%: تهیونگ... جواب اون موضوعو فردا بهم بگو هوم؟
$: باشه، پس... برو بخواب، شب بخیر
%: شب توهم بخیر
_ : یاااا... پس من چی؟ من برادرتم .. اول باید به من بگی شب بخیر بعد به اون
%: من دیگه میرم، شما راحت باشید😊
_ : تهیونگ... به نظرت کجای حرف منو نفهمید؟ 😐
$: باور کن منم هیچی از حرفات نفهمیدم
_ : نمیشه من همین امشبو برم پیشش بخوابم 🙄
$: به نظرم بیا بریم بخوابیم، اینجوری خیلی حالت بهتر میشه
_ : بدون بغل اون خوابم نمیبره😔
$: اوییییی... حرف چرت نزن.... خوبه به قول خودت خواهرته، بفهم چی میگی..... وایسا ببینم... تو شبا اونو بغل میکردی 😳
_ : اونموقع که نمیدونستم خواهرمه
$: ببینم تست دی ان ای دادین؟
_ : اگه نداده بودیم از کجا باید میفهمیدم؟
$: اگه خواهرت نباشه چی
_ : اگه نباشه که تو بدبخت میشی... چون اگه نباشه با من ازدواج میکنه اگرم که باشه خوب یه جورایی... شاید حالا اجازه دادم باهاش ازدواج کنی، البته احتمالش 10 درصده، پس زیاد امیدوار نباش😏
$: یادم نمیاد برای ازدواج تا حالا اجازه ی برادر نیاز بوده باشه 🙄
_ : ما توی خانوادمون رسم اینجوریه
$: آهان... اونوقت چه رسمی؟
_ : اجازه ی برادر دیگه
$: توعم به موقش اجازه میدی،اصلا نگران اون نباش
_ : اونوقت چرا من باید اجازه بدم؟
$: خودت میفهمی 😉.....
💜💜💜💜💜💜💜
۶۴.۴k
۲۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.