قلب آبی( پارت ۹)
ذهن ا/ت:
اون خودش بود... از حرکت هاش معلوم بود.. اون کارمند گفت تند راه میرفت و سرشو مداوم حرکت میداد ... داشت توی کوچه راه میرفت و صورتش پوشیده بود.. خب! من نمیتونم همینجا صاف نگاهش کنم پس خودمو مثل طعمه باید بندازم وسط ...
ا/ت: تهیونگ یه لحظه همینجا واستا دنبالم نیا باشه؟ من سریع میام!
تهیونگ : خب باشه...
ذهن ا/ت:
باید برم توی اون کوچه ی تاریک حالا که تنهام باید خودمو هدف بعدی اون قاتل بکنم تا بتونم باهاش در بیفتم پس توی اون کوچه تاریک راه رفتم که فهمیدم داره کسی نزدیکم میشه.. نزدیکه که حمله ور بشه ولی نمیتونه... دستشو گرفتم و پرت کردمش زمین و اون داروی توی دستش رو کش رفتم و شروع کردم به زدنش تا افتاد زمین، دارو رو گذاشتم تو جیبم و نمیدونستم الان باید با این چی کار کرد پس رفتم پیش تهیونگ
از زبان تهیونگ:
چند وقت بود ا/ت رفت گفت صبر کن... الان اومد..
تهیونگ: چه خوب برگشتی! بریم خونه؟
ا/ت: ام.. چیزه.. میشه یه دقیقه با من بیای؟ باید یه چیزی ببینی..
° چند دقیقه بعد...
تهیونگ: این دیگه چیهههه ( با داد و تعجب)
ا/ت: این همون قاتله.. حالا که نمیشه فقط نگاهش کنیم باید سریع کولش کنیم و ببریمش دفتر پلیس تا ازش بازجویی کنن و این دارو هم بدیم برسی کنن
تهیونگ: ببینم راست میگی! نمیشه که..
ا/ت: بدو تا بیدار نشده باید ببریمش دفتر پلیس
...
اون خودش بود... از حرکت هاش معلوم بود.. اون کارمند گفت تند راه میرفت و سرشو مداوم حرکت میداد ... داشت توی کوچه راه میرفت و صورتش پوشیده بود.. خب! من نمیتونم همینجا صاف نگاهش کنم پس خودمو مثل طعمه باید بندازم وسط ...
ا/ت: تهیونگ یه لحظه همینجا واستا دنبالم نیا باشه؟ من سریع میام!
تهیونگ : خب باشه...
ذهن ا/ت:
باید برم توی اون کوچه ی تاریک حالا که تنهام باید خودمو هدف بعدی اون قاتل بکنم تا بتونم باهاش در بیفتم پس توی اون کوچه تاریک راه رفتم که فهمیدم داره کسی نزدیکم میشه.. نزدیکه که حمله ور بشه ولی نمیتونه... دستشو گرفتم و پرت کردمش زمین و اون داروی توی دستش رو کش رفتم و شروع کردم به زدنش تا افتاد زمین، دارو رو گذاشتم تو جیبم و نمیدونستم الان باید با این چی کار کرد پس رفتم پیش تهیونگ
از زبان تهیونگ:
چند وقت بود ا/ت رفت گفت صبر کن... الان اومد..
تهیونگ: چه خوب برگشتی! بریم خونه؟
ا/ت: ام.. چیزه.. میشه یه دقیقه با من بیای؟ باید یه چیزی ببینی..
° چند دقیقه بعد...
تهیونگ: این دیگه چیهههه ( با داد و تعجب)
ا/ت: این همون قاتله.. حالا که نمیشه فقط نگاهش کنیم باید سریع کولش کنیم و ببریمش دفتر پلیس تا ازش بازجویی کنن و این دارو هم بدیم برسی کنن
تهیونگ: ببینم راست میگی! نمیشه که..
ا/ت: بدو تا بیدار نشده باید ببریمش دفتر پلیس
...
۶.۰k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.