رمان شاهزاده اهریمن پارت64
#رمان_شاهزاده_اهریمن_پارت64
روزی ک بعد چند روز اومدی دنبالم فراموش نمیکنم، خیلی خوشحال بودم ک فراموشم نکردی، من اون روز با شهرام بودم فقط دعا دعا میکردم نخوای منو تنها بذاری برا ی بارم ک شده تنهام نذاری و بمونی ولی تو مث همیشه قضاوتم کردیو نموندی، من اونقدر برات بی ارزشو کم بودم ک حتی نیومدی بپرسی ک با شهرام چ غلطی میکنم..
تو اون روز فکر کردی ندیدمت ولی نمیدنی هرجای دنیاهم ک باشی با چشمام نه بلکه با دلم میبینمت ولی حالا تو برنااا، دیگه هیــــــچ وقــــــت نمیخوام ببینمت فهمــــیـــدی؟؟ هــــــیــــچ وقـــــت.....
بهت زده فقط رفتنشو نگاه میکرد..
باورش نمیشد ولی حرفای آرش راست بود،اون هیچ وقت اون طوری ک امیرو قبول داشت ب آرش اعتماد نداشت از نظر برنا آرش ی فرد خودخواه و فرصت طلبو حسودی بود، حتی الانم با وجود اینکه اون فیلمو دید بازم بهش شک داشت چون معتقد بود هرکاری از آرش برمیاد.
امیر: نمیخوای بری دنبالش؟
برنا: چی؟
امیر: میگم نمیخوای بری دنبالش؟
برنا: نه.
امیر: چرا؟ مگه دوستت نیست، چرا ی بارم شده باورش نمیکنی؟
برنا: اگه دروغ باشه چی؟
امیر: اینقدر باهات حرف زد فیلمشو نشونت داد بعد تو میگی دروغه؟
کلافه دستی ب صورتش کشید
برنا: نمیدونم نمیدونم، امیر تو یکی فعلا بس کن ب انداره کافی اعصابم شخمی هست.
امیر: میخوای بریم سراغ شهرام؟
متعجب سرشو بلند کرد
برنا: شهرام؟ بریم سراغ اون ک چی بشه؟
امیر: خب اگه بریم سراغ اون شاید چیزای بگه ک تورو از این بلاتکلیفی دربیاره..
***
برنا: اینجاست؟
امیر: آدرسش ک همینو میگه.
+: خیل خب تو اینجا بمون من میرم تو
×: دیونه شدی؟؟ میخوای تنهایی بری تو؟ اگه بلایی سرت بیارن چی، از سرو روی اینجا میباره ک محل فساده..
+: برا همین میگم فقط من میرم، این طوری اگه اتفاقی ام افتاد برای یکی از ماها بیوفته یکی دیگه هست ک نجاتش بده.
و حالا تو اینجا میمونی، ک اگه چیزی شد میری کمک میاری.
×: ولی
+: امیر لطفا کاری ک میگمو بکن، ب اندازه کافی دلشوره دارم تو دیگه بیشتر نکن..
×: باشه فقط میری مراقب باش.
+: حواسم هست..
ن میتونست دعا کنه حرفای آرش دروغ باشه ن میتونست دعا کنه راست باشه، چون هرکدوم از اینا ب ی نحوی مشکل زا بودن..
اگه آرش دروغ میگفت یعنی طبق معمول ی گندی بالا آورده و میخواد ما براش درست کنیم، اونم نه ی گند معمولی، ی چیزی ک حاضر شده حتی امیرم ازش خبر داشته باشه ولی این قضیه براش تموم بشه، و فکر نمیکنم حتی بعد تموم شدنش ب راحتی بیخال ما بشن..
ولی اگه راست گفته باشه، بازم ی مشکل دیگه است چون این وسط پای آبروی آرش وسطه و ممکنه خیلی بد براش تموم بشه، اونوقته ک من باید برم بمیرم ک تمام این چند ماه ادعای دوستی میکردم ولی خودم اولین کسی بودم ک ازش غافل شدم
*: هی پسر، اینجا مگه طویله باباته ک سرخرو کج کردی میری!!
میدونست نباید با اینا دهن ب دهن بشه چون فقط اوضاع رو بدتر میکنه.
ی نفس عمیق کشید
+: من با شهرام کار داشتم، شهرام ملکی، بهم گفتن اینجاست، کار واجبی باهاش دارم باید حتما ببینمش.
*: از حرف زدنو ریختت معلومه بچه مایه داری اره؟
+: میشه فقط بگید شهرام کجاست؟
خیره خیره نگاش کرد، نمیتونست ریسک کنه و کاری باهاش کنه چون خوب میدونست اذیت کردن افراد شهرام عاقبت خوبی براش نداره..
*: اون پله هارو میبنی؟
سرشو تکون داد
×: آره
*: همین پله هارو برو بالا آخرین اتاق دست چپ، اونجا شهرامو میبنی.
+: ممنون..
سمت پله ها قدم برداشت.
هر لحظه ک به در نزدیک میشد دلشورش بیشتر میشد در حدی رسید ک میخواست راهی ک اومده برگرده. وقتی پشت در رسید واقعا میخواست اینکارو بکنه ولی یهو در جلوش باز شدو محکم چشاشو بست..
&: به به مهمان ناخوانده ما شمایی پس، خبر دادن دو روزه یکی در ب در دنبالم میگیره ولی فکر نمیکردم اون ی نفر توع فسقل بچه باشی. حالا چرا چشاتو بستی بیا تو..
بهت یاد ندادن ک نباید مث بز زل بزنی ب بقیه؟ حالا چرا مث چوب خشک وایسادی بیا بشین دیگه.
ب خودش ک اومد کلافه دستی ب گردنش کشید
+: کارم اونقدر طول نمیکشه فقط میخوام ی چیزی ازت بپرسم.
ی تای ابروش انداخت بالا
&: جدی؟
پس حتما کارت خیلی گیره ک اومدی اینجا.. خب بپرس، اگه چیزی باشه ک بتونم جواب بدم بهت میگم درغیراین صورت شرمندم...
+: چیز خاصی نیست ک نتونی جواب بدی، البته برای تو.
&: خب میشنوم.
+: تو آرش میشناسی؟آرش وفایی، هم سنو اندازه خودمه. تو اونو میشناسی؟؟
&: میشناسم. بقیش!؟
لبشو با زبون خیس کرد
+: راستش ی چیزای ازش شنیدم میخوام بدونم راسته یا نه؟
&: چیکارشی؟
+: دوستشم.
&: گفتن این چیزا چ دردی از تو دوا میکنه؟
+: برا من هیچی، فقط میخوام اگه چیزی میدونی دربارش بهم بگی، درواقع فقط میخوام کمکش کنم..
روزی ک بعد چند روز اومدی دنبالم فراموش نمیکنم، خیلی خوشحال بودم ک فراموشم نکردی، من اون روز با شهرام بودم فقط دعا دعا میکردم نخوای منو تنها بذاری برا ی بارم ک شده تنهام نذاری و بمونی ولی تو مث همیشه قضاوتم کردیو نموندی، من اونقدر برات بی ارزشو کم بودم ک حتی نیومدی بپرسی ک با شهرام چ غلطی میکنم..
تو اون روز فکر کردی ندیدمت ولی نمیدنی هرجای دنیاهم ک باشی با چشمام نه بلکه با دلم میبینمت ولی حالا تو برنااا، دیگه هیــــــچ وقــــــت نمیخوام ببینمت فهمــــیـــدی؟؟ هــــــیــــچ وقـــــت.....
بهت زده فقط رفتنشو نگاه میکرد..
باورش نمیشد ولی حرفای آرش راست بود،اون هیچ وقت اون طوری ک امیرو قبول داشت ب آرش اعتماد نداشت از نظر برنا آرش ی فرد خودخواه و فرصت طلبو حسودی بود، حتی الانم با وجود اینکه اون فیلمو دید بازم بهش شک داشت چون معتقد بود هرکاری از آرش برمیاد.
امیر: نمیخوای بری دنبالش؟
برنا: چی؟
امیر: میگم نمیخوای بری دنبالش؟
برنا: نه.
امیر: چرا؟ مگه دوستت نیست، چرا ی بارم شده باورش نمیکنی؟
برنا: اگه دروغ باشه چی؟
امیر: اینقدر باهات حرف زد فیلمشو نشونت داد بعد تو میگی دروغه؟
کلافه دستی ب صورتش کشید
برنا: نمیدونم نمیدونم، امیر تو یکی فعلا بس کن ب انداره کافی اعصابم شخمی هست.
امیر: میخوای بریم سراغ شهرام؟
متعجب سرشو بلند کرد
برنا: شهرام؟ بریم سراغ اون ک چی بشه؟
امیر: خب اگه بریم سراغ اون شاید چیزای بگه ک تورو از این بلاتکلیفی دربیاره..
***
برنا: اینجاست؟
امیر: آدرسش ک همینو میگه.
+: خیل خب تو اینجا بمون من میرم تو
×: دیونه شدی؟؟ میخوای تنهایی بری تو؟ اگه بلایی سرت بیارن چی، از سرو روی اینجا میباره ک محل فساده..
+: برا همین میگم فقط من میرم، این طوری اگه اتفاقی ام افتاد برای یکی از ماها بیوفته یکی دیگه هست ک نجاتش بده.
و حالا تو اینجا میمونی، ک اگه چیزی شد میری کمک میاری.
×: ولی
+: امیر لطفا کاری ک میگمو بکن، ب اندازه کافی دلشوره دارم تو دیگه بیشتر نکن..
×: باشه فقط میری مراقب باش.
+: حواسم هست..
ن میتونست دعا کنه حرفای آرش دروغ باشه ن میتونست دعا کنه راست باشه، چون هرکدوم از اینا ب ی نحوی مشکل زا بودن..
اگه آرش دروغ میگفت یعنی طبق معمول ی گندی بالا آورده و میخواد ما براش درست کنیم، اونم نه ی گند معمولی، ی چیزی ک حاضر شده حتی امیرم ازش خبر داشته باشه ولی این قضیه براش تموم بشه، و فکر نمیکنم حتی بعد تموم شدنش ب راحتی بیخال ما بشن..
ولی اگه راست گفته باشه، بازم ی مشکل دیگه است چون این وسط پای آبروی آرش وسطه و ممکنه خیلی بد براش تموم بشه، اونوقته ک من باید برم بمیرم ک تمام این چند ماه ادعای دوستی میکردم ولی خودم اولین کسی بودم ک ازش غافل شدم
*: هی پسر، اینجا مگه طویله باباته ک سرخرو کج کردی میری!!
میدونست نباید با اینا دهن ب دهن بشه چون فقط اوضاع رو بدتر میکنه.
ی نفس عمیق کشید
+: من با شهرام کار داشتم، شهرام ملکی، بهم گفتن اینجاست، کار واجبی باهاش دارم باید حتما ببینمش.
*: از حرف زدنو ریختت معلومه بچه مایه داری اره؟
+: میشه فقط بگید شهرام کجاست؟
خیره خیره نگاش کرد، نمیتونست ریسک کنه و کاری باهاش کنه چون خوب میدونست اذیت کردن افراد شهرام عاقبت خوبی براش نداره..
*: اون پله هارو میبنی؟
سرشو تکون داد
×: آره
*: همین پله هارو برو بالا آخرین اتاق دست چپ، اونجا شهرامو میبنی.
+: ممنون..
سمت پله ها قدم برداشت.
هر لحظه ک به در نزدیک میشد دلشورش بیشتر میشد در حدی رسید ک میخواست راهی ک اومده برگرده. وقتی پشت در رسید واقعا میخواست اینکارو بکنه ولی یهو در جلوش باز شدو محکم چشاشو بست..
&: به به مهمان ناخوانده ما شمایی پس، خبر دادن دو روزه یکی در ب در دنبالم میگیره ولی فکر نمیکردم اون ی نفر توع فسقل بچه باشی. حالا چرا چشاتو بستی بیا تو..
بهت یاد ندادن ک نباید مث بز زل بزنی ب بقیه؟ حالا چرا مث چوب خشک وایسادی بیا بشین دیگه.
ب خودش ک اومد کلافه دستی ب گردنش کشید
+: کارم اونقدر طول نمیکشه فقط میخوام ی چیزی ازت بپرسم.
ی تای ابروش انداخت بالا
&: جدی؟
پس حتما کارت خیلی گیره ک اومدی اینجا.. خب بپرس، اگه چیزی باشه ک بتونم جواب بدم بهت میگم درغیراین صورت شرمندم...
+: چیز خاصی نیست ک نتونی جواب بدی، البته برای تو.
&: خب میشنوم.
+: تو آرش میشناسی؟آرش وفایی، هم سنو اندازه خودمه. تو اونو میشناسی؟؟
&: میشناسم. بقیش!؟
لبشو با زبون خیس کرد
+: راستش ی چیزای ازش شنیدم میخوام بدونم راسته یا نه؟
&: چیکارشی؟
+: دوستشم.
&: گفتن این چیزا چ دردی از تو دوا میکنه؟
+: برا من هیچی، فقط میخوام اگه چیزی میدونی دربارش بهم بگی، درواقع فقط میخوام کمکش کنم..
۷.۲k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.