زمآني بآ تّــؤ..
زمآني بآ تّــؤ..
«از نگاهش فهمیدم زیاد تعجب نکرده بر عکس من همینجوری به هم خیره شده بودیم که یهو اون سکوتو شکست»
jk' عا خوشهالم دوباره میبینمتون
Chang' هی دختر تو این پسرو از کجا میشناسی؟
a.t' عا چیزه خب
jk' همکلاسی هستیم
Mrs.Jeon' اها فکر کنم جونگ کوک به مدرسه شما انتقالی گرفته خیلیم خوب
a. t' منم از دیدنتون خوشبختم ممنون «اروم»
jk' سرتکون داد
«همگی نشستن و مشغول غذا خوردن بودن منم همینجوری با غذام بازی میکردم که یهو گوشی اون پسره جونگ کوک زنگ خورد»
jk' یه لحظه ببخشید
« و رفت بیرون منم حوصلم سر رفته بود یه چند ساعتی بود بر نگشته بود منم که خیلییی فضول نه ببخشید کنجکاو بودم رفتم دنبالش دیدم کنار استخر وایساده رفتم پشت دیوار که منو نبینه یکم که بیشتر نزدیک شدم با چیزی که دیدم برق از سرم پرید!»
قشنگام ببخشید دیر شد..
«از نگاهش فهمیدم زیاد تعجب نکرده بر عکس من همینجوری به هم خیره شده بودیم که یهو اون سکوتو شکست»
jk' عا خوشهالم دوباره میبینمتون
Chang' هی دختر تو این پسرو از کجا میشناسی؟
a.t' عا چیزه خب
jk' همکلاسی هستیم
Mrs.Jeon' اها فکر کنم جونگ کوک به مدرسه شما انتقالی گرفته خیلیم خوب
a. t' منم از دیدنتون خوشبختم ممنون «اروم»
jk' سرتکون داد
«همگی نشستن و مشغول غذا خوردن بودن منم همینجوری با غذام بازی میکردم که یهو گوشی اون پسره جونگ کوک زنگ خورد»
jk' یه لحظه ببخشید
« و رفت بیرون منم حوصلم سر رفته بود یه چند ساعتی بود بر نگشته بود منم که خیلییی فضول نه ببخشید کنجکاو بودم رفتم دنبالش دیدم کنار استخر وایساده رفتم پشت دیوار که منو نبینه یکم که بیشتر نزدیک شدم با چیزی که دیدم برق از سرم پرید!»
قشنگام ببخشید دیر شد..
۶۵۶
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.