پارت۶۱۳
پارت۶۱۳
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
_هوم ارمان واقعا ملی قابل شناسایی نبود؟
_/نه جدی نفهمیدم...
_اها..
ارمان بلوز شلوارشو دراورد...شلوارم تنگ بود ترجیح دادم بدون شلوار باشم تا با این شلواره بخوابم...
ارمیتا_گرسنه نیستی عشقم؟
_/چرا اتفاقا خیلی...
ارمیتا:غذا میشه اینجا؟
_/اره الان میگم میارن واسمون ...
ساعت تقریبا ۹ شب بود انقدر مشغول بودیم که ناهار خوردن یادمون رفته بود...
_عشقم چی میخوری؟
_/چی دارن...
_همه چی...
_/جدی مگه رستورانع!
_اره افراد اینجا بیرون نمیرن اینجا زندگی میکنن ...گه گاهی برای تفریح یا دیدن خانوادشون مرخصی میگیرن...
_/عجب...پیتزا میخوام...
_باشه عزیزم...
ارمان زنگ زد گفت بیارن اتاقش چقدر خشک جدی بود...غذامونو اوردن ...خیلی خوشمزه بود...توقع نداشتم انقدر خفن باشه...بعد از خوردن غذا رفتیم دراز کشیدیم رو تخت...ارمان بغلم کرد...
_دلم تنگ میشه بری...
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
_هوم ارمان واقعا ملی قابل شناسایی نبود؟
_/نه جدی نفهمیدم...
_اها..
ارمان بلوز شلوارشو دراورد...شلوارم تنگ بود ترجیح دادم بدون شلوار باشم تا با این شلواره بخوابم...
ارمیتا_گرسنه نیستی عشقم؟
_/چرا اتفاقا خیلی...
ارمیتا:غذا میشه اینجا؟
_/اره الان میگم میارن واسمون ...
ساعت تقریبا ۹ شب بود انقدر مشغول بودیم که ناهار خوردن یادمون رفته بود...
_عشقم چی میخوری؟
_/چی دارن...
_همه چی...
_/جدی مگه رستورانع!
_اره افراد اینجا بیرون نمیرن اینجا زندگی میکنن ...گه گاهی برای تفریح یا دیدن خانوادشون مرخصی میگیرن...
_/عجب...پیتزا میخوام...
_باشه عزیزم...
ارمان زنگ زد گفت بیارن اتاقش چقدر خشک جدی بود...غذامونو اوردن ...خیلی خوشمزه بود...توقع نداشتم انقدر خفن باشه...بعد از خوردن غذا رفتیم دراز کشیدیم رو تخت...ارمان بغلم کرد...
_دلم تنگ میشه بری...
۴.۰k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.