part5
(_بسه بهتره اماده شی بریم دلم میخواد هرچی زود تر تمومش کنیم
+ مطمئن باش حست دو طرفس)
......................................................................
دو روزی میشد که ماموریت رو شروع کرده بودیم ولی به جایی نرسیده بودیم گرمای ظهر تابستون واقعا رو مخ بود یه نگا به چویا کردم که بی خیال در حال راه رفتن بود رفتم نزدیکش گفتم:
_چوویااااا من خسته شدم هوا هم خیلی گرمههه
+ خوب! چیکار کنم
_بیا یکم استراحت کنیم
+بیا نشونت بدم
راه افتادم که دیدم وایساده رو کردم سمتش و گفتم
_اهههه چویاا بیا دیگه برا چی خشکت زدهه
دنبالم با شک راه افتاد احتمالا فک کرده میخوام بالایی سرش بیارم البته فکر بدی هم نیس ولی نمیشه موری سان موهام رو میکنه
..............................................................
+تو تقلببببب کردددیی
_اههه چویااا برای بار چندمه داریم بازی میکنیم و تو هر بار داری میگی تقلب کردم....
پرید رو دستگاه بازی و انگشتش رو گرفت سمتم
+ وقتییی میگمممم تقلبب کردی یعنی کردی من هیچ وقت تو این بازی نباختم
_ اوهه بازی کردی تا بحال فککردم دفعه اولته که انقدر بد بازی میکردی
خواست چیزی بگه که نگاهش به پشتم افتاد چشماش چهارتا شد و خودش رو پرت کرد پشت دستگاه بازی تا معلوم نباشه با کنجکاوی سرم رو نزدیکش بردم و گفتم
_همممم برا چی قایم شدی
+ هیسسسس دازایییی ساکت باششش
اههه حتما این جوجه هویجی به کسی بدهکار بوده و اونا هم الان اینجا بودن بزار کرم بریزم بعد خودم نجاتش بدم شاید دیدش بهم عوض شد (خنده شیطانی* ) صدام رو صاف کردم و بلند گفتمم
_ اوهههه ناکاهارا چوویااا تو واقعا تو این بازییی خیلییی بدیی باید بیشتر تمرین کنیی
به وضوح پریدنش رو از شک دیدم خودم رو اماده کردم که با دوتا غول تَشَنی که داشتن از کنارمون رد میشدن درگیرشمکه اونا بی تفاوت از کنارمون رد شدن در عوض یه دختر مو صورتی تند اومد از گردن چویا اویزون شد صب کنن چیییی من الان مستقیم باعث شدم دوس دخترش رو ببینه! ಠ_ಠ اهههه برای اولین بار از کرم ریختنم پشیمون شدم وایسا ببینم من چم شده به من چه اصلا با صدای عذاب اور و جیغ جیغوی دختر به سمتشون نگا کردم
~چوووویااا کجااا بودیییی چراا چند روزه نیومدی خونهه هااا
+ اوهه اوهه ببخشید درگیر یه ماموریت بودم باید اینو انجام بدم وقتی برگشتم برای اینکه از دلتون در بیارم با هم میریم بیرون چطوره ؟!
عههه پس این فقط برای من ادا تنگا رو در میاره با دوس دخترش اوکیه ارهه
/اما چه ماموریتی چویا یادت رفته قرار بود به مافیا حمله کنیم تا دوستامون رو ازاد کنیم ؟!
تازه حواسم به پسری که کنارشون بود جمع شد
+ببخشید بچه ها فعلا تا یه مدت نمیتونیم حرکتی بزنیم
/چرااا اونا تو زندان هایی مافیا دارن عذاب میکشننن
+نترس کاری باهاشون ندارن
/از کجااا میدونییی
+ چون...
دیگه داشتن میرفتن رو اعصابم بلند گفتم ..
خب خب یکم فیکو بروز کردیم البته این ایده چویا بود از این به بعد برای هر فیک یه استوریم میزارم تا بهتر بتونین مجسم کنید پس الانم اگه فیکو خوندی بدو برو استوریو چک کن اگه نبود یه نگا به هایلایتا بنداز 😉
لایک و کامنت یادت نره:)
+ مطمئن باش حست دو طرفس)
......................................................................
دو روزی میشد که ماموریت رو شروع کرده بودیم ولی به جایی نرسیده بودیم گرمای ظهر تابستون واقعا رو مخ بود یه نگا به چویا کردم که بی خیال در حال راه رفتن بود رفتم نزدیکش گفتم:
_چوویااااا من خسته شدم هوا هم خیلی گرمههه
+ خوب! چیکار کنم
_بیا یکم استراحت کنیم
+بیا نشونت بدم
راه افتادم که دیدم وایساده رو کردم سمتش و گفتم
_اهههه چویاا بیا دیگه برا چی خشکت زدهه
دنبالم با شک راه افتاد احتمالا فک کرده میخوام بالایی سرش بیارم البته فکر بدی هم نیس ولی نمیشه موری سان موهام رو میکنه
..............................................................
+تو تقلببببب کردددیی
_اههه چویااا برای بار چندمه داریم بازی میکنیم و تو هر بار داری میگی تقلب کردم....
پرید رو دستگاه بازی و انگشتش رو گرفت سمتم
+ وقتییی میگمممم تقلبب کردی یعنی کردی من هیچ وقت تو این بازی نباختم
_ اوهه بازی کردی تا بحال فککردم دفعه اولته که انقدر بد بازی میکردی
خواست چیزی بگه که نگاهش به پشتم افتاد چشماش چهارتا شد و خودش رو پرت کرد پشت دستگاه بازی تا معلوم نباشه با کنجکاوی سرم رو نزدیکش بردم و گفتم
_همممم برا چی قایم شدی
+ هیسسسس دازایییی ساکت باششش
اههه حتما این جوجه هویجی به کسی بدهکار بوده و اونا هم الان اینجا بودن بزار کرم بریزم بعد خودم نجاتش بدم شاید دیدش بهم عوض شد (خنده شیطانی* ) صدام رو صاف کردم و بلند گفتمم
_ اوهههه ناکاهارا چوویااا تو واقعا تو این بازییی خیلییی بدیی باید بیشتر تمرین کنیی
به وضوح پریدنش رو از شک دیدم خودم رو اماده کردم که با دوتا غول تَشَنی که داشتن از کنارمون رد میشدن درگیرشمکه اونا بی تفاوت از کنارمون رد شدن در عوض یه دختر مو صورتی تند اومد از گردن چویا اویزون شد صب کنن چیییی من الان مستقیم باعث شدم دوس دخترش رو ببینه! ಠ_ಠ اهههه برای اولین بار از کرم ریختنم پشیمون شدم وایسا ببینم من چم شده به من چه اصلا با صدای عذاب اور و جیغ جیغوی دختر به سمتشون نگا کردم
~چوووویااا کجااا بودیییی چراا چند روزه نیومدی خونهه هااا
+ اوهه اوهه ببخشید درگیر یه ماموریت بودم باید اینو انجام بدم وقتی برگشتم برای اینکه از دلتون در بیارم با هم میریم بیرون چطوره ؟!
عههه پس این فقط برای من ادا تنگا رو در میاره با دوس دخترش اوکیه ارهه
/اما چه ماموریتی چویا یادت رفته قرار بود به مافیا حمله کنیم تا دوستامون رو ازاد کنیم ؟!
تازه حواسم به پسری که کنارشون بود جمع شد
+ببخشید بچه ها فعلا تا یه مدت نمیتونیم حرکتی بزنیم
/چرااا اونا تو زندان هایی مافیا دارن عذاب میکشننن
+نترس کاری باهاشون ندارن
/از کجااا میدونییی
+ چون...
دیگه داشتن میرفتن رو اعصابم بلند گفتم ..
خب خب یکم فیکو بروز کردیم البته این ایده چویا بود از این به بعد برای هر فیک یه استوریم میزارم تا بهتر بتونین مجسم کنید پس الانم اگه فیکو خوندی بدو برو استوریو چک کن اگه نبود یه نگا به هایلایتا بنداز 😉
لایک و کامنت یادت نره:)
۷.۱k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.