بازی عشق 🧠🫀
Part 22
ات : حالا که کار نداریم میشه راجب اون مسافرتی که گفتی توضیح بدی
کوک : اره ، خب ما میخوایم بریم ب جزیره جو جو با دوستم تهیونگ و نامزدش یونا
ات : آها
کوک : فک کنم نامزدش هم سن خودته
ات : اووو چه خوب
کوک : میای دیگه درسته؟؟
ات : اره چرا که نه
کوک : راستی پسرعموت دیگه مزاحم نشد؟؟
ات : نه رفت آمریکا از شرش راحت شدمم
کوک : راستی بابات که بهت گیر نداد بخاطر اینکه اونجوری دستت رو گرفتم
ات : نه چیزی نگفت من اصن برا اون مهم نیستم ( این جمله رو گفت ی بغضی تو گلوش گیر کرد )
کوک : اها ببخشید ناراحت کردم
ات : نه مشکلی نیست
۱۰ مین بعد
ات ویو
امروز سرم بدجور درد میکنه بدنم میلرزه فک کنم بخاطر گریه های دیشبه همین جوری داشتم با خودم فک میکردم که گوشیم زنگ خورد
ات : بلع
پدر ات : سلام کجایی
ات : شرکت دیگه
پدر ات: اها باید بری بدرقه ته یانگ میخواد بره امریکا
ات : هاا مگه نرفته اصن چرا من باید برم بدرقه خودت برو
پدر ات: میخوام فقط مطمئن باشم که میره امریکا دروغ نمیگه خودمم اینجا کار دارم نمی تونم برم فقط ب تو می تونم اعتماد بکنم
ات : باش باش اه
قطع میکنه
ات ویو
ایشششششش حالم ازش بهم میخوره بدرقه اش هم باید برم اهههه
ات : کوک
کوک : جانم چیزی شده؟؟
ات : من میشه مرخصی ساعتی بگیرم
کوک : چیزی شده؟؟
ات : خب چیزه بابام میگه باید برم. بدرقه ته یانگ میخواد بره امریکا مجبورم برم چون بابام گفته حالا مرخصی میدی
کوک : خب بابات گفته مجبوری فقط مشکلی نداری که باهاش روبرو شب اگه میخوای بیام باهات
ات : خب میترسم چون اون از قبل هم تهدیدم کرد میشه باهم بیای
کوک: ارع چرا که نه
ات : ممنون
کوک : کی باید بریم
ات : الان
کوک : اوکی بریم
۵۶ مین بعد
ات : حالا که کار نداریم میشه راجب اون مسافرتی که گفتی توضیح بدی
کوک : اره ، خب ما میخوایم بریم ب جزیره جو جو با دوستم تهیونگ و نامزدش یونا
ات : آها
کوک : فک کنم نامزدش هم سن خودته
ات : اووو چه خوب
کوک : میای دیگه درسته؟؟
ات : اره چرا که نه
کوک : راستی پسرعموت دیگه مزاحم نشد؟؟
ات : نه رفت آمریکا از شرش راحت شدمم
کوک : راستی بابات که بهت گیر نداد بخاطر اینکه اونجوری دستت رو گرفتم
ات : نه چیزی نگفت من اصن برا اون مهم نیستم ( این جمله رو گفت ی بغضی تو گلوش گیر کرد )
کوک : اها ببخشید ناراحت کردم
ات : نه مشکلی نیست
۱۰ مین بعد
ات ویو
امروز سرم بدجور درد میکنه بدنم میلرزه فک کنم بخاطر گریه های دیشبه همین جوری داشتم با خودم فک میکردم که گوشیم زنگ خورد
ات : بلع
پدر ات : سلام کجایی
ات : شرکت دیگه
پدر ات: اها باید بری بدرقه ته یانگ میخواد بره امریکا
ات : هاا مگه نرفته اصن چرا من باید برم بدرقه خودت برو
پدر ات: میخوام فقط مطمئن باشم که میره امریکا دروغ نمیگه خودمم اینجا کار دارم نمی تونم برم فقط ب تو می تونم اعتماد بکنم
ات : باش باش اه
قطع میکنه
ات ویو
ایشششششش حالم ازش بهم میخوره بدرقه اش هم باید برم اهههه
ات : کوک
کوک : جانم چیزی شده؟؟
ات : من میشه مرخصی ساعتی بگیرم
کوک : چیزی شده؟؟
ات : خب چیزه بابام میگه باید برم. بدرقه ته یانگ میخواد بره امریکا مجبورم برم چون بابام گفته حالا مرخصی میدی
کوک : خب بابات گفته مجبوری فقط مشکلی نداری که باهاش روبرو شب اگه میخوای بیام باهات
ات : خب میترسم چون اون از قبل هم تهدیدم کرد میشه باهم بیای
کوک: ارع چرا که نه
ات : ممنون
کوک : کی باید بریم
ات : الان
کوک : اوکی بریم
۵۶ مین بعد
۹.۲k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.