عشق اجباری p21
مرد شماره ۱:وای امروز خوشانسیم
مرد شماره ۲:اگه رئیس اینو ببینه مطمعنم یه پول خوب گیرمون میاد
مرد شماره ۱:تا اون موقع باید هواسمون بهش باشه و ....
مرد شماره ۲:و چی؟
مرد شماره ۱:و یکمم باهاش خوش بگذرونیم
مرد شماره ۲:چی؟باهاش خوش بگذرونیم؟
مرد شماره ۱:بیخیال رئیس فردا میاد تا اون موقع مال ماست
ا/ت:خواهش میکنم ولم کنین
مرد شماره ۱:دهنتو ببندو لباساتو دربیار
ا/ت:چ...چی؟
مرد شماره ۲:یه همچین دختر جذابی بزور گیرمون اومده بعد اونوقت ولش کنیم به حال خودش؟
...جونگ کوک...
اون عو*ضیا میخوان چه گو*هی بخورن؟من نمیزارم باه ا/ت دست هم بزنن
(جونگ کوک به صدای بلند میگه)
جونگ کوک:شماها به اون دختر چیکار دارین؟
مرد شماره ۱:تو دیگه چه خ*ری هستی؟
جونگ کوک:ولش کن
مرد شماره ۱:اگه نکنم چی؟
جونگ کوک:بزودی میفهمی
...ا/ت...
وقتی کوک رو دیدم خیلی ذوق کردم اون اومده نجاتم بدم!کوک نزدیک اون دوتا مرد شد و حسابی کتکشون زد و بعد به هم بستشون و اومد سراغ من
جونگ کوک:حالت خوبه؟
ا/ت:آ..آره
(جونگ کوک ا/ت رو کول میکنه و سوار ماشین میکنه)
ا/ت:ممنون که نجاتم دادی اگه تو نبودی اونا بهم تجا*وز میکردن
جونگ کوک:نگران نباش دیگه جات امنه
ا/ت:چجوری این لطفتو جبران کنم؟
جونگ کوک:نیازی به جبران نیست
(ا/ت نزدیک جونگ کوک میشه و گونه جونگ کوک رو میبوسه)
ا/ت:من همراهت به کره میام (لبخند)
(جونگ کوک تعجب میکنه)
جونگ کوک:واقعا؟
ا/ت:اره!
جونگ کوک:اما چرا؟
ا/ت:راستش من فکر میکردم تو دوسم نداری و داشتی بهم دروغ میگفتی اما وقتی دیدم به خاطر من اومدی تا نجاتم بدی...دیگه این حسو نداشتم
جونگ کوک:این حرفت خیلی برام ارزش داشت ا/ت...راستش منم یه معذرت خواهی بهت بدهکارم بخاطر اینکه پار___
ا/ت:پارسال رو فراموش کن کوک مهم الانه مهم نیست چقدر اون موقع ناراحتم کردی مهم اینه الان فهمیدم که ...
جونگ کوک:فهمیدی چی؟
ا/ت:فهمیدم که "یه نفر منو دوست داره" (بغض)
جونگ کوک:ا/ت دیگه ناراحت نباش باشه؟الان میبرت خونتون
ا/ت:من میخوان بیام خونه تو
جونگ کوک:باشه پس میریم خونه من
(ا/ت و جونگ کوک بعد از چند دقیقه به خونه میرسن و شب رو باهم میگذرونن)
...ایشا...
از وقتی فهمیدم جونگ کوک بخاطر ا/ت منو طلاق داده حسابی عصبانی شدم ولی مهم نیست قراره برم از دوتا نوچه ام ا/ت رو بگیرم
(فردا)
...ایشا...
به متروکه ای که قرار بود ا/ت رو ببرم رفتم که دیدم نوچه هام به هم بسته شدن
ایشا:اینجا چه خبر؟!
مرد شماره ۱:ق...قربان ما اون زنی که گفته بودین رو دزدیدیم ولی
ایشا:ولی چی؟ (فریاد)
مرد شماره ۱:ولی یه مرد اومد و اون خانوم رو برد
...ایشا...
یعنی کار کی میتونه باشه؟نکنه کوک بوده؟
ایشا:اون مرد چه شکلی بود؟
مرد شماره ۱:یه مرد هیکلی یکی از دستاش هم تتو داشت و پرسینگ داشت
#فیک
مرد شماره ۲:اگه رئیس اینو ببینه مطمعنم یه پول خوب گیرمون میاد
مرد شماره ۱:تا اون موقع باید هواسمون بهش باشه و ....
مرد شماره ۲:و چی؟
مرد شماره ۱:و یکمم باهاش خوش بگذرونیم
مرد شماره ۲:چی؟باهاش خوش بگذرونیم؟
مرد شماره ۱:بیخیال رئیس فردا میاد تا اون موقع مال ماست
ا/ت:خواهش میکنم ولم کنین
مرد شماره ۱:دهنتو ببندو لباساتو دربیار
ا/ت:چ...چی؟
مرد شماره ۲:یه همچین دختر جذابی بزور گیرمون اومده بعد اونوقت ولش کنیم به حال خودش؟
...جونگ کوک...
اون عو*ضیا میخوان چه گو*هی بخورن؟من نمیزارم باه ا/ت دست هم بزنن
(جونگ کوک به صدای بلند میگه)
جونگ کوک:شماها به اون دختر چیکار دارین؟
مرد شماره ۱:تو دیگه چه خ*ری هستی؟
جونگ کوک:ولش کن
مرد شماره ۱:اگه نکنم چی؟
جونگ کوک:بزودی میفهمی
...ا/ت...
وقتی کوک رو دیدم خیلی ذوق کردم اون اومده نجاتم بدم!کوک نزدیک اون دوتا مرد شد و حسابی کتکشون زد و بعد به هم بستشون و اومد سراغ من
جونگ کوک:حالت خوبه؟
ا/ت:آ..آره
(جونگ کوک ا/ت رو کول میکنه و سوار ماشین میکنه)
ا/ت:ممنون که نجاتم دادی اگه تو نبودی اونا بهم تجا*وز میکردن
جونگ کوک:نگران نباش دیگه جات امنه
ا/ت:چجوری این لطفتو جبران کنم؟
جونگ کوک:نیازی به جبران نیست
(ا/ت نزدیک جونگ کوک میشه و گونه جونگ کوک رو میبوسه)
ا/ت:من همراهت به کره میام (لبخند)
(جونگ کوک تعجب میکنه)
جونگ کوک:واقعا؟
ا/ت:اره!
جونگ کوک:اما چرا؟
ا/ت:راستش من فکر میکردم تو دوسم نداری و داشتی بهم دروغ میگفتی اما وقتی دیدم به خاطر من اومدی تا نجاتم بدی...دیگه این حسو نداشتم
جونگ کوک:این حرفت خیلی برام ارزش داشت ا/ت...راستش منم یه معذرت خواهی بهت بدهکارم بخاطر اینکه پار___
ا/ت:پارسال رو فراموش کن کوک مهم الانه مهم نیست چقدر اون موقع ناراحتم کردی مهم اینه الان فهمیدم که ...
جونگ کوک:فهمیدی چی؟
ا/ت:فهمیدم که "یه نفر منو دوست داره" (بغض)
جونگ کوک:ا/ت دیگه ناراحت نباش باشه؟الان میبرت خونتون
ا/ت:من میخوان بیام خونه تو
جونگ کوک:باشه پس میریم خونه من
(ا/ت و جونگ کوک بعد از چند دقیقه به خونه میرسن و شب رو باهم میگذرونن)
...ایشا...
از وقتی فهمیدم جونگ کوک بخاطر ا/ت منو طلاق داده حسابی عصبانی شدم ولی مهم نیست قراره برم از دوتا نوچه ام ا/ت رو بگیرم
(فردا)
...ایشا...
به متروکه ای که قرار بود ا/ت رو ببرم رفتم که دیدم نوچه هام به هم بسته شدن
ایشا:اینجا چه خبر؟!
مرد شماره ۱:ق...قربان ما اون زنی که گفته بودین رو دزدیدیم ولی
ایشا:ولی چی؟ (فریاد)
مرد شماره ۱:ولی یه مرد اومد و اون خانوم رو برد
...ایشا...
یعنی کار کی میتونه باشه؟نکنه کوک بوده؟
ایشا:اون مرد چه شکلی بود؟
مرد شماره ۱:یه مرد هیکلی یکی از دستاش هم تتو داشت و پرسینگ داشت
#فیک
۱۹.۶k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.