رمان خانواده پات سی و دو
رمان خانواده پات سیودو
شخصیت ها : ا/ ت ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
لباسمو در اوردم و فقط صوتین داشتم و خواستم دوباره کیس مارک بزنم که نگبان مدرسه داد زد
نگبان : کیه اون تو ؟
منم سریع بلند شدم لباسمو پوشیدمو
گفتم : اقا لطفا کمک کنید ما این تو گیر افتادیم ...کمککککک کنیدددد لطفاااااا
اون وو
چیشد ؟؟؟
چرا پرید ؟؟
چرا دوباره لباس پوشید چرا داره جیغ جیغ میکنه ؟
نگبان : الان میام
اه پس یکی اومده کمکمون سریع لباس پوشیدمو رفتم کنارش و
گفتم : اقا لطفا سریع تررررر ...لطفاااا
سوزی: خواهش میکنم کمکمون کنیدددد
بعد چند دقیقه نگبان اومد و با کلید اضطراری درو باز کرد و ما اومدیم بیرون سوزی تا در بازش شروع کرد به گریه کردن
گفتم : چیشده چرا گریه میکنی؟
سوزی: من ...هق.....خیلی ...هق... ترسیده بودم ...هق
اون وو : اروم باش چیزی نیست ما الان بیرونیم
سوزی : هق ...میشه ازت .....هق .... یه خواهشی کنم
اون وو : بگو
سوزی : میشه اتفاقای داخل اتاقو فراموش کنی ؟
اینو گفت حس کردم قلبم هزار تیکنه شده و به فکر فرو رفتم و جواب ندادم بعد چند دقیقه
سوزی : اهای....با توعم ....میشه جواب بدی .....برام این کارو انجام میدی دیگه ؟
گفتم : اره
و بدون توجه بهش سرمو گذاشتم پایین و رفتم خونه
( ۵ دقیقه بعد تو خونه )
ا/ت : چیشده تا الان کجا بودی میدونی از نگرانی داشتم میمردم بابات کل سئولو زیر و رو کرد
اون وو : ببخشید ( سرد )
ا/ت : چیشده کجا بودی؟
اون وو : هیجا ولکن (سرد)
ا/ت : ازت پرسیدم کجا بودی؟ ( اعصبانی )
اون وو : میشه بس کنی تو یه اتاق کوفتی گیر کرده بودم تو مدرسه ( اعصبانی با داد )
دیگه به مامان اهمیتی ندادم و سرمو گذاشتم پایینو رفتم تو اتاق و از عصبی بودن دندونامو بهم فشار میدادم و با حس درد تو قفسه سینم خوابیدم
( چند ساعت بعد تو مدرسه )
صب پاشودم لباسمو پوشیدمو رفتم تو مدرسه سوزی دوباره به مین هو چسبیده بود و این حوصمو در میاورد ماجرا رو برای بین و کوک تعریف کردم و اون دو تا تنگ میخواستن پاشن برن سوزی و دوست پسرشو له کنن و من واقعا پشیمون شدم که بهشون گفتم و با هزار بدبختی رازیشون کردم تا بشیننو صداشون در نیاد تا اخر سال سوزی هیچی رو به روی خودش نیاورد و مثل اینکه کلا فراموش کرده بود و ....
شخصیت ها : ا/ ت ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
لباسمو در اوردم و فقط صوتین داشتم و خواستم دوباره کیس مارک بزنم که نگبان مدرسه داد زد
نگبان : کیه اون تو ؟
منم سریع بلند شدم لباسمو پوشیدمو
گفتم : اقا لطفا کمک کنید ما این تو گیر افتادیم ...کمککککک کنیدددد لطفاااااا
اون وو
چیشد ؟؟؟
چرا پرید ؟؟
چرا دوباره لباس پوشید چرا داره جیغ جیغ میکنه ؟
نگبان : الان میام
اه پس یکی اومده کمکمون سریع لباس پوشیدمو رفتم کنارش و
گفتم : اقا لطفا سریع تررررر ...لطفاااا
سوزی: خواهش میکنم کمکمون کنیدددد
بعد چند دقیقه نگبان اومد و با کلید اضطراری درو باز کرد و ما اومدیم بیرون سوزی تا در بازش شروع کرد به گریه کردن
گفتم : چیشده چرا گریه میکنی؟
سوزی: من ...هق.....خیلی ...هق... ترسیده بودم ...هق
اون وو : اروم باش چیزی نیست ما الان بیرونیم
سوزی : هق ...میشه ازت .....هق .... یه خواهشی کنم
اون وو : بگو
سوزی : میشه اتفاقای داخل اتاقو فراموش کنی ؟
اینو گفت حس کردم قلبم هزار تیکنه شده و به فکر فرو رفتم و جواب ندادم بعد چند دقیقه
سوزی : اهای....با توعم ....میشه جواب بدی .....برام این کارو انجام میدی دیگه ؟
گفتم : اره
و بدون توجه بهش سرمو گذاشتم پایین و رفتم خونه
( ۵ دقیقه بعد تو خونه )
ا/ت : چیشده تا الان کجا بودی میدونی از نگرانی داشتم میمردم بابات کل سئولو زیر و رو کرد
اون وو : ببخشید ( سرد )
ا/ت : چیشده کجا بودی؟
اون وو : هیجا ولکن (سرد)
ا/ت : ازت پرسیدم کجا بودی؟ ( اعصبانی )
اون وو : میشه بس کنی تو یه اتاق کوفتی گیر کرده بودم تو مدرسه ( اعصبانی با داد )
دیگه به مامان اهمیتی ندادم و سرمو گذاشتم پایینو رفتم تو اتاق و از عصبی بودن دندونامو بهم فشار میدادم و با حس درد تو قفسه سینم خوابیدم
( چند ساعت بعد تو مدرسه )
صب پاشودم لباسمو پوشیدمو رفتم تو مدرسه سوزی دوباره به مین هو چسبیده بود و این حوصمو در میاورد ماجرا رو برای بین و کوک تعریف کردم و اون دو تا تنگ میخواستن پاشن برن سوزی و دوست پسرشو له کنن و من واقعا پشیمون شدم که بهشون گفتم و با هزار بدبختی رازیشون کردم تا بشیننو صداشون در نیاد تا اخر سال سوزی هیچی رو به روی خودش نیاورد و مثل اینکه کلا فراموش کرده بود و ....
۵۰۳
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.