part: 37
هانا: سفارش بدیم
اونوو: چی سفارش بدیم
هانا: من که نظری ندارم
اونوو: جاجانگمیون و مرغ سوخاری سفارش بدیم
هانا: اره
مینوو:ب بادیگاردا بگیم بگیرن
اونوو: من الان میرم بشون میگم
اونوو پاشد رف به بادیگاردا گف که غذا بگیرن و اومد دراز کشید رو مبل
هانا: با اینکه از بچگی بوسان بزرگ شدم ولی الان حس میکنم تا حالا اینجا نیومدم
اونوو: بخاطر اینکه بعد ایدل شدنمون دیگه خیلی کم تونستیم بیایم به شهرهای خودمون
مینوو همینطور که داش با موهام بازی میکرد گف
_حالا که بهش فکر میکنم با ایدل شدنمون خیلی چیزا از دست دادیم وچیزای دیگه جایگزینشون شدن
هانا: بخدا بعضی وقتا ازینکه ایدل شدنو انتخاب کردم پشیمون میشم
نه دیگه مث قبلا میتونیم راحت همه جا بگردیم نه میتونیم اونقدی که دوس داریم غذا بخوریم عینه چی ازمون کار میکشن خواب درس حسابی نداریم
ایدل بودن فقط جلو دوربین قشنگ و رویاییه که تازه فهمیدم
اونوو و مینوو هم حرفمو تایید کردن
هانا: راستی ی فیلم خوب پیدا کردم عاالیه
اونوو: اسمش چیه
هانا: قهرمان ضعیف کلاس غذا بخوریم بعد ببینیمش
مینوو: من اینو هی میخواستم ببینم ولی وقت نمیشد
اونوو: لایو بریم
هانا: فعلا از گرسنگی دارم میمیرم غذا بخوریم بعد
مینوو: موقعی که غذا میخوریم لایو میگیریم
مام موافقت کردیم بعد نیم ساعت غذا هارو اووردن و منو اونوو اصن یادمون رفته بود میخوایم لایو بگیریم و سریع نشستیم رو زمین و غذاهایی که رو میز بودنو بازکردیم تا اومدیم بخوریم داد مینوو درومد
با حالت اعتراض گف
_نخورین احمقا میخواستیم لایو بگیریم
خلاصه بین اومد لایوو شروع کرد
منو اونوو جفت هم نشسته بودیم و دقیقا دوربین روبه رومون بود بینم ی گوشه از میز نشست که نزدیک دوربین باشه
هم لایو میگرفتیم هم غذا میخوردیم ولی منو اونوو بیشتر غذا میخوردیم و بین
مینوو جای دوتامون حرف میزد
انقد تند تند خوردم گیر کرد تو گلوم نوشابع جلو دست مینوو باز بود سریع برداشتم و ازش خوردم
هانا: ایی نزدیک بود خفه شم
بین
مینوو: من ازون خورده بودم
هانا: اشکال نداره
خندیدو گف
_اینکه عادتته جای تعجبی نداره
نگا به کامنت ها کردم که بیشترشون نوشته بودن که منظور مینوو چی بوده
اونوو هم جواب اون همه کامنت رو داد
اونوو: اممم کلا نه فقط هانا سه تامون عادتمونه که اگه یکیمون ی بطری اب یا چیزی باز کنه هممون ازون میخوریم بجا اینکه ماله خودمونو باز کنیم ارع دیگه یکم عجیبیم (خنده)
با جواب که اونوو داد زدیم زیر خنده
مینوو: ارع اکیپ ما کلا عجیبه
هانا: ناوومین عجیب
اسم اکیپمون ناوومین بود ترکیب اسم سه تامون بود
اخر اسم سه تامون بود
بعد 1ساعت و 40دقیقه لایوو تموم کردیم
همه غذاهایی که خورده بودیمو جز ظرفاشون چیزی ازشون باقی نمونده بودو جمع کردیم و نشستیم دور همون میز و لپ تابی که اونوو با خودش اوورده رو گذاشتم رو میز جوری که هممون بهش دید داشتیم من نشستم وسط جفتشون و تیزر فیلمو اووردم که اول اونو ببینیم
هانا: عه نوشته اکشنه خوبه پس
تیزرشو که دیدیم بیشتر برا دیدن سریالش ذوق داشتم
سریع سریال رو پخش کردم
*
بلاخره قسمت اخرش رو هم دیدیم ولی خیلی بی معنی تموم شد
با حالت اعتراض گفتم
هانا: ای لعنت بر اونی که این داستانو نوشته الان من از فضولی بمیرم تا فصل جدیدش بیاد
اونوو:پارسال ساختنش فک نکنم الانا فصل جدید بسازن
مینوو: حالا سوهو مرد؟؟
دقیقا این سوالی بود که ذهن منو هم درگیر کرده بود اصن معلوم نبود که مرد یا زندع موند
هانا: لعنت به نویسندش حداقل زنده یا مرده بودن سوهو رو مشخص میکرد
اونوو: حالا ساعت چنده
از ساعت گوشیم نگا کردم که ساعت4صبح رو نشون میداد
هانا: یا خدااا ساعت4
تعجب از چهره سه تامون میبارید واقعا متوجه نشدیم چطور زمان گذشت
مینوو خودش پاشد و به ما گف
_زود برین بگیرین بخوابین چون فردا زود بیدارتون میکنم
اونوو: یااا واسه چی
مینوو: مگه میشه اومد بوسان و نرفت اون جاهای دیدنیشو دید
هانا: راس میگه جاهای خیلی خوبی داره
با غر غر رفتیم تو اتاقامون و گرفتیم خوابیدیم
***
اونوو: چی سفارش بدیم
هانا: من که نظری ندارم
اونوو: جاجانگمیون و مرغ سوخاری سفارش بدیم
هانا: اره
مینوو:ب بادیگاردا بگیم بگیرن
اونوو: من الان میرم بشون میگم
اونوو پاشد رف به بادیگاردا گف که غذا بگیرن و اومد دراز کشید رو مبل
هانا: با اینکه از بچگی بوسان بزرگ شدم ولی الان حس میکنم تا حالا اینجا نیومدم
اونوو: بخاطر اینکه بعد ایدل شدنمون دیگه خیلی کم تونستیم بیایم به شهرهای خودمون
مینوو همینطور که داش با موهام بازی میکرد گف
_حالا که بهش فکر میکنم با ایدل شدنمون خیلی چیزا از دست دادیم وچیزای دیگه جایگزینشون شدن
هانا: بخدا بعضی وقتا ازینکه ایدل شدنو انتخاب کردم پشیمون میشم
نه دیگه مث قبلا میتونیم راحت همه جا بگردیم نه میتونیم اونقدی که دوس داریم غذا بخوریم عینه چی ازمون کار میکشن خواب درس حسابی نداریم
ایدل بودن فقط جلو دوربین قشنگ و رویاییه که تازه فهمیدم
اونوو و مینوو هم حرفمو تایید کردن
هانا: راستی ی فیلم خوب پیدا کردم عاالیه
اونوو: اسمش چیه
هانا: قهرمان ضعیف کلاس غذا بخوریم بعد ببینیمش
مینوو: من اینو هی میخواستم ببینم ولی وقت نمیشد
اونوو: لایو بریم
هانا: فعلا از گرسنگی دارم میمیرم غذا بخوریم بعد
مینوو: موقعی که غذا میخوریم لایو میگیریم
مام موافقت کردیم بعد نیم ساعت غذا هارو اووردن و منو اونوو اصن یادمون رفته بود میخوایم لایو بگیریم و سریع نشستیم رو زمین و غذاهایی که رو میز بودنو بازکردیم تا اومدیم بخوریم داد مینوو درومد
با حالت اعتراض گف
_نخورین احمقا میخواستیم لایو بگیریم
خلاصه بین اومد لایوو شروع کرد
منو اونوو جفت هم نشسته بودیم و دقیقا دوربین روبه رومون بود بینم ی گوشه از میز نشست که نزدیک دوربین باشه
هم لایو میگرفتیم هم غذا میخوردیم ولی منو اونوو بیشتر غذا میخوردیم و بین
مینوو جای دوتامون حرف میزد
انقد تند تند خوردم گیر کرد تو گلوم نوشابع جلو دست مینوو باز بود سریع برداشتم و ازش خوردم
هانا: ایی نزدیک بود خفه شم
بین
مینوو: من ازون خورده بودم
هانا: اشکال نداره
خندیدو گف
_اینکه عادتته جای تعجبی نداره
نگا به کامنت ها کردم که بیشترشون نوشته بودن که منظور مینوو چی بوده
اونوو هم جواب اون همه کامنت رو داد
اونوو: اممم کلا نه فقط هانا سه تامون عادتمونه که اگه یکیمون ی بطری اب یا چیزی باز کنه هممون ازون میخوریم بجا اینکه ماله خودمونو باز کنیم ارع دیگه یکم عجیبیم (خنده)
با جواب که اونوو داد زدیم زیر خنده
مینوو: ارع اکیپ ما کلا عجیبه
هانا: ناوومین عجیب
اسم اکیپمون ناوومین بود ترکیب اسم سه تامون بود
اخر اسم سه تامون بود
بعد 1ساعت و 40دقیقه لایوو تموم کردیم
همه غذاهایی که خورده بودیمو جز ظرفاشون چیزی ازشون باقی نمونده بودو جمع کردیم و نشستیم دور همون میز و لپ تابی که اونوو با خودش اوورده رو گذاشتم رو میز جوری که هممون بهش دید داشتیم من نشستم وسط جفتشون و تیزر فیلمو اووردم که اول اونو ببینیم
هانا: عه نوشته اکشنه خوبه پس
تیزرشو که دیدیم بیشتر برا دیدن سریالش ذوق داشتم
سریع سریال رو پخش کردم
*
بلاخره قسمت اخرش رو هم دیدیم ولی خیلی بی معنی تموم شد
با حالت اعتراض گفتم
هانا: ای لعنت بر اونی که این داستانو نوشته الان من از فضولی بمیرم تا فصل جدیدش بیاد
اونوو:پارسال ساختنش فک نکنم الانا فصل جدید بسازن
مینوو: حالا سوهو مرد؟؟
دقیقا این سوالی بود که ذهن منو هم درگیر کرده بود اصن معلوم نبود که مرد یا زندع موند
هانا: لعنت به نویسندش حداقل زنده یا مرده بودن سوهو رو مشخص میکرد
اونوو: حالا ساعت چنده
از ساعت گوشیم نگا کردم که ساعت4صبح رو نشون میداد
هانا: یا خدااا ساعت4
تعجب از چهره سه تامون میبارید واقعا متوجه نشدیم چطور زمان گذشت
مینوو خودش پاشد و به ما گف
_زود برین بگیرین بخوابین چون فردا زود بیدارتون میکنم
اونوو: یااا واسه چی
مینوو: مگه میشه اومد بوسان و نرفت اون جاهای دیدنیشو دید
هانا: راس میگه جاهای خیلی خوبی داره
با غر غر رفتیم تو اتاقامون و گرفتیم خوابیدیم
***
۸.۹k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.