وقتی دکتری...
اون همیشه به مطبت میومد..
با اینکه هیچ مشکلی نداشت میومد
هرگاه میدیدیش هرچی خستگی داشتی
از بین میرفت و فقط به حرف های شیطنتت امیزش گوش میدادی
دروغ چرا شاید از مرد خوشت میومد...
همیشه منتظر بودی که باز ببینیش که با وارد شدنش لبخندی زدی
*اقای چوی اینبار کجاتون درد میکنه
مرد با لبخند شیطنتت امیزی نگاهی بهت انداخت با ذوق دستشو روی شکمش گذاشت
_خانم دکتر اینبار شکمم درد میکنه
*هوم.. غذای بدی خوردی؟
_نه شاید بخاطر این شکمم درد میکنه
چون فقط میخوام بهونه بیارم
*بهونه برای چی؟
مرد نگاه شو بهت داد و یکم صورتش رو به صورتت نزدیک کرد..
*شاید فقط برای دیدن تو باشه
با شنیدن این حرفش خجالتی کشیدی و سرتو پایین انداختی
_حتی خجالت کشیدنت هم قشنگه
دیگه کاملا میتونستی قرمز شدنت رو حس کنی
اخم کیوتی کردی و یونجون رو از اتاق بیرون کردی میتونستی.. صدای قلبت رو هم بشنوی
یعنی اینقدر تند میزد اونم فقط بخاطر.... حرف اون شاید کس دیگه ای اون حرف رو بهت میزد قلبت اینقدر تند نمیزد...!
نیم ساعتی گذشت با رفتن اخرین بیمار وسایلت رو جمع کردی
و به سمت خونه ات رفتی با رسیدن به خونه لبخندی از سر خستگی زدی خودت رو روی تخت ولو کردی و با فکر اینکه فردا باز میبینیش لبخندی از سر ذوق زدی...
با نوری که به اتاقت میوفتاد بلند شدی
و صبحانه ای برای خودت حاظر کردی و بعد از صبحانه ات به سمت محل کارت رفتی...
بعد از هفت تا بیمار بلخر کسی که انتظارش رو داشتی با یه شاخه گل رز وارد اتاق شد مرد به میز کارت تکه داد
و گل رو به سمتت گرفت
*ممنونم
_خواهش میکنم مادمازل
و دستشو روی قلبش گذاشت
با لحن شیطنتی امیزی...
_اینبار قلبم درد میکنه ولی واقعا جدی جدی قلبم یه چیزیش شده..
همش با دیدن یه شخص تند میزنه یه دفعه از شدت کیوتی یه نفر شناور میشه نزدیکت شد که دیگه فاصله ای کمی بین تون بود...
_ولی تمام واکنش های قلبم بخاطر تو هست
با اینکه هیچ مشکلی نداشت میومد
هرگاه میدیدیش هرچی خستگی داشتی
از بین میرفت و فقط به حرف های شیطنتت امیزش گوش میدادی
دروغ چرا شاید از مرد خوشت میومد...
همیشه منتظر بودی که باز ببینیش که با وارد شدنش لبخندی زدی
*اقای چوی اینبار کجاتون درد میکنه
مرد با لبخند شیطنتت امیزی نگاهی بهت انداخت با ذوق دستشو روی شکمش گذاشت
_خانم دکتر اینبار شکمم درد میکنه
*هوم.. غذای بدی خوردی؟
_نه شاید بخاطر این شکمم درد میکنه
چون فقط میخوام بهونه بیارم
*بهونه برای چی؟
مرد نگاه شو بهت داد و یکم صورتش رو به صورتت نزدیک کرد..
*شاید فقط برای دیدن تو باشه
با شنیدن این حرفش خجالتی کشیدی و سرتو پایین انداختی
_حتی خجالت کشیدنت هم قشنگه
دیگه کاملا میتونستی قرمز شدنت رو حس کنی
اخم کیوتی کردی و یونجون رو از اتاق بیرون کردی میتونستی.. صدای قلبت رو هم بشنوی
یعنی اینقدر تند میزد اونم فقط بخاطر.... حرف اون شاید کس دیگه ای اون حرف رو بهت میزد قلبت اینقدر تند نمیزد...!
نیم ساعتی گذشت با رفتن اخرین بیمار وسایلت رو جمع کردی
و به سمت خونه ات رفتی با رسیدن به خونه لبخندی از سر خستگی زدی خودت رو روی تخت ولو کردی و با فکر اینکه فردا باز میبینیش لبخندی از سر ذوق زدی...
با نوری که به اتاقت میوفتاد بلند شدی
و صبحانه ای برای خودت حاظر کردی و بعد از صبحانه ات به سمت محل کارت رفتی...
بعد از هفت تا بیمار بلخر کسی که انتظارش رو داشتی با یه شاخه گل رز وارد اتاق شد مرد به میز کارت تکه داد
و گل رو به سمتت گرفت
*ممنونم
_خواهش میکنم مادمازل
و دستشو روی قلبش گذاشت
با لحن شیطنتی امیزی...
_اینبار قلبم درد میکنه ولی واقعا جدی جدی قلبم یه چیزیش شده..
همش با دیدن یه شخص تند میزنه یه دفعه از شدت کیوتی یه نفر شناور میشه نزدیکت شد که دیگه فاصله ای کمی بین تون بود...
_ولی تمام واکنش های قلبم بخاطر تو هست
۱.۰k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.