فن فیک out of breath " پارت 2۵"
---
هیون سو:گفتنش آسونه ، میتونی انجامش بدی؟
سورا:میتونم..
هیون سو: باشه ، من دیگه میرم ، برات کمی دامپلینگ درست کردم پاشو برو غذاتو بخور و بعدش برو حموم و به خودت برس ، من و مامان تصمیم گرفتیم امروز ببریمت بیرون!
سورا:باشه خداحافظ!
کیفش رو انداخت روی شونه اش و از خونه خارج شد
*هیون سو*
وقتی نوک پام و از خونه بیرون گذاشتم گوشیم زنگ خورد . گوشیم و از جیبم در اوردم و همونطور که راه میرفتم جواب دادم
هیونسو : بله؟ هیون سو هستم
تهیونگ : اوه ..هیون سو... من با سورا کار دارم
هیونسو : اسم شریفتون..؟
تهیونگ:کسی که قرار بود همسرش بشه ، میتونم باهاش حرف بزنم؟
کمی فکر کردم و به یاد سوالی که چندشب پیش از سورا پرسیده بودم افتادم
(اگر تهیونگ باهامون تماس گرفت یا که اومد اینجا چیکار کنیم؟
+میتونید بهش بگید من رفتم پیش برادرم )
هیون سو :سورا پوسان نیست
تهیونگ: چی؟ اون کجاست؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: اون سئول نیست ، آمریکاست پیش برادرش
تهیونگ : شوخی میکنی؟
هیونسو :نه ، حوصله ی شوخی با تو یکی رو ندارم
تهیونگ : لعنتی ، فقط امیدوارم دروغ نگفته باشی
و قطع کرد-
گوشیم و دوباره تو جیبم گذاشتم و همینطوری راه میرفتم که سرم به جای محکمی برخورد کرد و کمی عقب تر رفتم
سرم و بالا گرفتم و به پسر خوش چهره ای که روبروم بود خیره شدم ، موهای قهوه ای با رده های طلایی داشت و بینی خوش فرم ، لبخند کیوت و دندون های خرگوشی و استایلش ، استایل خیلی گشاد و راحت و در عین حال شیک ترین لباسایی بودن که تاحالا دیده بودم . اون واقعا جذاب بود
+آیگووو متاسفم آقا
-اشکال نداره . حالت خوبه؟
دستش و گذاشت روی سرم و گفت: فکر نمیکنم خوب باشی سیکس پکای من از دیوار سفت ترن
+آقای از خود راضی میتونم بپرسم اسمتون چیه؟
-جونگکوک هستم و ۲۵ سالمه ، و شما لیدیِ زیبا؟
+کیم سوهیون 22سالمه
-چی؟ کیم سوهیون؟ تو سورا رو میشناسی؟
*یک ربع بعد*
انقدر با این پسر حرف زده بودم که تمام داستان خودم و خودش رو برای هم دیگه بازگو کرده بودیم
+پس تو دوست صمیمی تهیونگ و سورا هستی ، اینجا چیکار میکنی؟
-خب ، شنیده بودم سورا با تهیونگ کات کرده و الان به کسی احتیاج داره که حالش و خوب کنه. دوستها باید تو اینجور مواقع کنارهم باشن درسته؟
+درسته فقط میشه به تهیونگ چیزی نگی؟
-منظورت چیه؟
+من به تهیونگ گفتم که سورا رفته آمریکا ، پیش برادرش ، سورا دیگه حاضر نیست به هیچ وجه تهیونگ و ببینه و تازه داره حالش بهتر میشه نمیخوام دوباره به خودش آسیب بزنه
-باشه من بهش هیچی نمیگم ، راستی تو از دختر خاله ات خوشگل تری!
+من؟ نه !
-دوست پسر نداری؟
پوزخند زدم و گفتم: نکنه عاشقم شدی؟
مشتی توی بازوم زد ، گفت: تو از من ازخودراضی تری ، معلومه که نشدم فقط سوال بود
+هاهاا ، نه ندارم
دوباره خندید و منم با دیدن لبخندش دلم ضعف رفت
اون خیلی بی نقص و عالی بود ، نمیدونم ازش خوشم میاد یا نه اما اینکه کنارمه بهم حس خوبی منتقل میکنه
نگاهم به ساعت افتاد و داد زدم: آیگوووو الان چهههه غلطییی بکنم
هیون سو:گفتنش آسونه ، میتونی انجامش بدی؟
سورا:میتونم..
هیون سو: باشه ، من دیگه میرم ، برات کمی دامپلینگ درست کردم پاشو برو غذاتو بخور و بعدش برو حموم و به خودت برس ، من و مامان تصمیم گرفتیم امروز ببریمت بیرون!
سورا:باشه خداحافظ!
کیفش رو انداخت روی شونه اش و از خونه خارج شد
*هیون سو*
وقتی نوک پام و از خونه بیرون گذاشتم گوشیم زنگ خورد . گوشیم و از جیبم در اوردم و همونطور که راه میرفتم جواب دادم
هیونسو : بله؟ هیون سو هستم
تهیونگ : اوه ..هیون سو... من با سورا کار دارم
هیونسو : اسم شریفتون..؟
تهیونگ:کسی که قرار بود همسرش بشه ، میتونم باهاش حرف بزنم؟
کمی فکر کردم و به یاد سوالی که چندشب پیش از سورا پرسیده بودم افتادم
(اگر تهیونگ باهامون تماس گرفت یا که اومد اینجا چیکار کنیم؟
+میتونید بهش بگید من رفتم پیش برادرم )
هیون سو :سورا پوسان نیست
تهیونگ: چی؟ اون کجاست؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: اون سئول نیست ، آمریکاست پیش برادرش
تهیونگ : شوخی میکنی؟
هیونسو :نه ، حوصله ی شوخی با تو یکی رو ندارم
تهیونگ : لعنتی ، فقط امیدوارم دروغ نگفته باشی
و قطع کرد-
گوشیم و دوباره تو جیبم گذاشتم و همینطوری راه میرفتم که سرم به جای محکمی برخورد کرد و کمی عقب تر رفتم
سرم و بالا گرفتم و به پسر خوش چهره ای که روبروم بود خیره شدم ، موهای قهوه ای با رده های طلایی داشت و بینی خوش فرم ، لبخند کیوت و دندون های خرگوشی و استایلش ، استایل خیلی گشاد و راحت و در عین حال شیک ترین لباسایی بودن که تاحالا دیده بودم . اون واقعا جذاب بود
+آیگووو متاسفم آقا
-اشکال نداره . حالت خوبه؟
دستش و گذاشت روی سرم و گفت: فکر نمیکنم خوب باشی سیکس پکای من از دیوار سفت ترن
+آقای از خود راضی میتونم بپرسم اسمتون چیه؟
-جونگکوک هستم و ۲۵ سالمه ، و شما لیدیِ زیبا؟
+کیم سوهیون 22سالمه
-چی؟ کیم سوهیون؟ تو سورا رو میشناسی؟
*یک ربع بعد*
انقدر با این پسر حرف زده بودم که تمام داستان خودم و خودش رو برای هم دیگه بازگو کرده بودیم
+پس تو دوست صمیمی تهیونگ و سورا هستی ، اینجا چیکار میکنی؟
-خب ، شنیده بودم سورا با تهیونگ کات کرده و الان به کسی احتیاج داره که حالش و خوب کنه. دوستها باید تو اینجور مواقع کنارهم باشن درسته؟
+درسته فقط میشه به تهیونگ چیزی نگی؟
-منظورت چیه؟
+من به تهیونگ گفتم که سورا رفته آمریکا ، پیش برادرش ، سورا دیگه حاضر نیست به هیچ وجه تهیونگ و ببینه و تازه داره حالش بهتر میشه نمیخوام دوباره به خودش آسیب بزنه
-باشه من بهش هیچی نمیگم ، راستی تو از دختر خاله ات خوشگل تری!
+من؟ نه !
-دوست پسر نداری؟
پوزخند زدم و گفتم: نکنه عاشقم شدی؟
مشتی توی بازوم زد ، گفت: تو از من ازخودراضی تری ، معلومه که نشدم فقط سوال بود
+هاهاا ، نه ندارم
دوباره خندید و منم با دیدن لبخندش دلم ضعف رفت
اون خیلی بی نقص و عالی بود ، نمیدونم ازش خوشم میاد یا نه اما اینکه کنارمه بهم حس خوبی منتقل میکنه
نگاهم به ساعت افتاد و داد زدم: آیگوووو الان چهههه غلطییی بکنم
۳۳.۱k
۲۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.