سیلام من اومدم خوش اومدم
سیلام من اومدم خوش اومدم
کتابخانه عشق
part⁴
ته این:باشه بابا..بی جنبه
....
بعد از زنگ آخر همگی به راه افتادیم... از مدرسه تا خونمون یه ربع راه بود البته با پای پیاده نمیدونم چرا ولی دلم میخواست پیاده برم... معمولاً فقط من تو این راه قدم میذارم ولی این دفعه صدای پای یه نفر دیگه رو هم میتونستم بشنوم..اهمیتی ندادم و به راهم ادامه دادم...احساس کردم یکی داره نزدیکم میشه برگشتم
یونا:تو؟
یوجین:چیه
یونا:چرا افتادی دنبالم؟
یوجین: کی آخه دنبال توعه گرازه میفته دارم راه خودمو میرم
یونا:راه خودم؟کجا میری؟
یوجین:نیازی نمیبینم که بهت بگم
اینو گفت و از من جلو زد رفت
آروم گفتم
یونا:ای پسره پررو
عصر رفتم کتابخونه اون پسره که دیروز دیدمش هم اونجا بود بازم ماسک زده بود میخواستم برم پیشش و علت رفتار دیروزشو ازش بپرسم که دیدم بلند شد و داشت میرفت یواشکی داشتم دنبالش میرفتم داخل کافه ای رفت کمی طول کشید تا بیاد بیرون، واقعاً دلم میخواست بدونم کیه..تا جایی که بفهمم خونش کجاست دنبالش رفتم...
با شک به محلی که پیاده شد خیره شدم..مقصدش آپارتمانی بود که ما توش زندگی میکنیم؟!..یعنی ممکنه همسایمون باشه
روز بعدش بازم رفته بودم دنبالش داشت از پله ها میرفت بالا منم آروم و بی صدا میومدم که ایستاد فورا پشت در قایم شدم که یهو جلو چشمم ظاهر شد
با حالت خشمگینی گفت
یوجین:چرا دوروزه افتادی دنبالم؟
یونا: کی آخه افتاده دنبال تو...اومدم خونمون
یوجین:خونمون؟!
یونا:بله دو خونه اونورتر خونه ما هست
یوجین: آها..باشه
از جلوم رف کنار و منم رفتم خونمون...فردا بعد از زنگ آخر جلوی در مدرسه منتظرش بودم
یونا: ظاهراً همسایه ایم پس بیا باهم بریم
خشکش زده بود
یونا:چته..بیا دیگه
با تعجب و صدای بریده شده ای گفت
یوجین:با..باشه
دیگه زیادی ساکت بودیم گفتم یه حرفی بزنم
یونا:خب... قبلاً اینورا ندیده بودمت تازه اومدی اینجا؟
یوجین:آره
یونا: قبلاً...
یوجین:رسیدیم دیگه... خداحافظ
یونا:باشه...خداحافظ
عصر بازم رفته بودم کتابخونه و اونجا بود رفتم و دستمو گذاشتم روی میز
یونا:بیا بیرون کارت دارم
یوجین:چیکار...
یونا:میفهمی..
دوتا هات چاکلت سفارش دادم و منتظرش بودم که بعد از ۵ دقیقه اومد
یونا:خب...
یوجین: چی
یونا:از خودت بگو
یوجین:چی بگم
یونا: قبلاً کجا زندگی میکردی؟
یوجین:چرا یهو پسر خاله میشی
خنده ریزی کردم
یونا:دخترما جهت اطلاع...بگو دیگه
یوجین:چرا مجبورم میکنی
یونا: کنجکاوممم
یوجین:اگه بگم...
با حالت جدی ای گفتم
یونا:میگی یا نه
یوجین:باشه...راستش اسم اصلی من کیم تهیونگه
با حالت تعجبی گفتم
یونا:کیم تهیونگ..؟!همون پسر رییس..
تهیونگ:هیس...آره همونم
یونا:چرا نمیخوای کسی چیزی بفهمه
لایک کن
کتابخانه عشق
part⁴
ته این:باشه بابا..بی جنبه
....
بعد از زنگ آخر همگی به راه افتادیم... از مدرسه تا خونمون یه ربع راه بود البته با پای پیاده نمیدونم چرا ولی دلم میخواست پیاده برم... معمولاً فقط من تو این راه قدم میذارم ولی این دفعه صدای پای یه نفر دیگه رو هم میتونستم بشنوم..اهمیتی ندادم و به راهم ادامه دادم...احساس کردم یکی داره نزدیکم میشه برگشتم
یونا:تو؟
یوجین:چیه
یونا:چرا افتادی دنبالم؟
یوجین: کی آخه دنبال توعه گرازه میفته دارم راه خودمو میرم
یونا:راه خودم؟کجا میری؟
یوجین:نیازی نمیبینم که بهت بگم
اینو گفت و از من جلو زد رفت
آروم گفتم
یونا:ای پسره پررو
عصر رفتم کتابخونه اون پسره که دیروز دیدمش هم اونجا بود بازم ماسک زده بود میخواستم برم پیشش و علت رفتار دیروزشو ازش بپرسم که دیدم بلند شد و داشت میرفت یواشکی داشتم دنبالش میرفتم داخل کافه ای رفت کمی طول کشید تا بیاد بیرون، واقعاً دلم میخواست بدونم کیه..تا جایی که بفهمم خونش کجاست دنبالش رفتم...
با شک به محلی که پیاده شد خیره شدم..مقصدش آپارتمانی بود که ما توش زندگی میکنیم؟!..یعنی ممکنه همسایمون باشه
روز بعدش بازم رفته بودم دنبالش داشت از پله ها میرفت بالا منم آروم و بی صدا میومدم که ایستاد فورا پشت در قایم شدم که یهو جلو چشمم ظاهر شد
با حالت خشمگینی گفت
یوجین:چرا دوروزه افتادی دنبالم؟
یونا: کی آخه افتاده دنبال تو...اومدم خونمون
یوجین:خونمون؟!
یونا:بله دو خونه اونورتر خونه ما هست
یوجین: آها..باشه
از جلوم رف کنار و منم رفتم خونمون...فردا بعد از زنگ آخر جلوی در مدرسه منتظرش بودم
یونا: ظاهراً همسایه ایم پس بیا باهم بریم
خشکش زده بود
یونا:چته..بیا دیگه
با تعجب و صدای بریده شده ای گفت
یوجین:با..باشه
دیگه زیادی ساکت بودیم گفتم یه حرفی بزنم
یونا:خب... قبلاً اینورا ندیده بودمت تازه اومدی اینجا؟
یوجین:آره
یونا: قبلاً...
یوجین:رسیدیم دیگه... خداحافظ
یونا:باشه...خداحافظ
عصر بازم رفته بودم کتابخونه و اونجا بود رفتم و دستمو گذاشتم روی میز
یونا:بیا بیرون کارت دارم
یوجین:چیکار...
یونا:میفهمی..
دوتا هات چاکلت سفارش دادم و منتظرش بودم که بعد از ۵ دقیقه اومد
یونا:خب...
یوجین: چی
یونا:از خودت بگو
یوجین:چی بگم
یونا: قبلاً کجا زندگی میکردی؟
یوجین:چرا یهو پسر خاله میشی
خنده ریزی کردم
یونا:دخترما جهت اطلاع...بگو دیگه
یوجین:چرا مجبورم میکنی
یونا: کنجکاوممم
یوجین:اگه بگم...
با حالت جدی ای گفتم
یونا:میگی یا نه
یوجین:باشه...راستش اسم اصلی من کیم تهیونگه
با حالت تعجبی گفتم
یونا:کیم تهیونگ..؟!همون پسر رییس..
تهیونگ:هیس...آره همونم
یونا:چرا نمیخوای کسی چیزی بفهمه
لایک کن
۶۳
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.