پارت ۶۹ (برادر خونده )
_باشه پس بیا دنبالم من ماشینو اونجا پارک کردم به سمت ماشینم رفتم و سوارش شدم سورا هم صندلی کناری من نشست گلومو صاف کردمو گفتم :خوب تعریف کن چرا این همه مدت قایم شدی سورا نفس عمیقی کشیدو گفت:میتونم بهت اعتماد کنم که هیچ کدوم از حرفایی رو که میزنم به هیچ کسی نگی با لبخند بهش نگاه کردمو گفت:به من اعتماد کن سورا سورا:چند ماه پیش پیام ناشناسی از کسی دریافت کردم نمی دونستم کیه اولش جوابشو ندادم ولی بعدش خودش زنگ زدو گفت کیه اون خودشو جای یه دوست قدیمم معرفی کرد منم خوشحال بودم از اینکه اون دوستمه خلاصه قرار شد همو ببینم وقتی دیدمش همه حرفاش دروغ بود اون اصن اون دوست من نبود اون عموی ناتنیم بود کسی که فکرشم نمیکردمزنده باشه بهم گفت قاتل مامان بابامه گفت تو اون تصادفه نقش داشته همه اینارو بهم گفت تا منو تهدید کنه به از دست دادن مامانمو جونگ کوک اون تهدیدم کرد گفت اونارو میکشه من ترسیده بودم دوست نداشتم کسی که دوست دارمو مامانمو از دست بدم اون گفت اگه میخوای اونا زنده بمونن باید تا اخر عمرت همینجا کنارم بمونی و هیچوقت به سمت اونا برنگردی منم قبول کردم فقد برای نجات جون اونا از اون روز به بعد من فقد داخل یه خونه کوچیک که همه چیش تحت نظر عمومه زندگی میکنم الانم که اومدم اینجا شاید باورت نشه با یه عالمه سختی و قایمکی اومدم با دقت به حرفاش گوش می دادم باورم نمیشد همچین اتفاقی واسش افتاده اون برای نجات کسی که دوست داره یعنی جونگ کوک و مامانش اینکارو کرده صب کن ببینم یعنی اون جونگ کوکو دوست داره پس عشقش جونگ کوک بوده
_چرا برنگشتی میتونستی شکایت کنی سورا:من اگه بازم شکایت کنم برم پیش پلیس اون از قبل نقشه هاشو کشیده اگه یه خطایی کنم خودت میدونی چی میشه _من می تونم بهت کمک کنم؟ سورا:نه از تو هیچکاری بر نمیاد کای همین که فهمیدی دلیلش چیه واسم بسه صب کن میتونی کاری کنی که جونگ کوگ فکر کنه من مردم اینجوری راحت میتونم از زندگیش بیرون برم _چرا میخوای همچین کاری رو کنی سورا بغض کرده بود با صدایی که میلرزید گفت:من هیچوقت نمی بینمش نمی خوام اون به خیال دیدن من اینقدر صبر کنه اون میتونه دوباره عاشق یکی دیگه شه میتونه منو فراموش کنه _باورم نمیشه همچین حرفایی رو میزنی مگه تو نبودی که میگفتی عاشقشی چرا الان اینو ازم میخوای سورا:بعضی وقتا دوست داشتن فقد کنار هم بودن نیست همین که بفهمم اون حالش خوبه واسم بسه _تو میتونی برگردی من میتونم همه اینارو به پلیس بگم تو از پیش اون نجات پیدا کنی سورا :نه اینکارو نکن نمیخوام به دردسر بیوفتی پس اینکارو نکن لطفا کلافه نگاش کردمو گفتم _اخه چراا سورا:چون اونا می فهمن من نمیخوام دوباره دردسر درست کنم و از همه مهم تر تو یه ایدولی نباید کاری انجام بدی ممکنه اون به توام اسیب برسونه پس هیچ کاری نکن چیزی نگفتم کاش میتونستم نجاتش بدم چرا ازمن همچین چیزی رو میخواد اون میخواد من به جونگ کوک و مامانش بگم مرده ولی چی جوری اونا همین الانشم حالشون بده اگه اینو بگم ممکنه خیلی بدتر شه سورا:من باید برم داره دیرم میشه فقد حرفامو یادت نره قول بده به هیچ کس نگی منو دیدی سرمو به معنی باشه تکون دادموگفتم:مراقب خودت باش
_چرا برنگشتی میتونستی شکایت کنی سورا:من اگه بازم شکایت کنم برم پیش پلیس اون از قبل نقشه هاشو کشیده اگه یه خطایی کنم خودت میدونی چی میشه _من می تونم بهت کمک کنم؟ سورا:نه از تو هیچکاری بر نمیاد کای همین که فهمیدی دلیلش چیه واسم بسه صب کن میتونی کاری کنی که جونگ کوگ فکر کنه من مردم اینجوری راحت میتونم از زندگیش بیرون برم _چرا میخوای همچین کاری رو کنی سورا بغض کرده بود با صدایی که میلرزید گفت:من هیچوقت نمی بینمش نمی خوام اون به خیال دیدن من اینقدر صبر کنه اون میتونه دوباره عاشق یکی دیگه شه میتونه منو فراموش کنه _باورم نمیشه همچین حرفایی رو میزنی مگه تو نبودی که میگفتی عاشقشی چرا الان اینو ازم میخوای سورا:بعضی وقتا دوست داشتن فقد کنار هم بودن نیست همین که بفهمم اون حالش خوبه واسم بسه _تو میتونی برگردی من میتونم همه اینارو به پلیس بگم تو از پیش اون نجات پیدا کنی سورا :نه اینکارو نکن نمیخوام به دردسر بیوفتی پس اینکارو نکن لطفا کلافه نگاش کردمو گفتم _اخه چراا سورا:چون اونا می فهمن من نمیخوام دوباره دردسر درست کنم و از همه مهم تر تو یه ایدولی نباید کاری انجام بدی ممکنه اون به توام اسیب برسونه پس هیچ کاری نکن چیزی نگفتم کاش میتونستم نجاتش بدم چرا ازمن همچین چیزی رو میخواد اون میخواد من به جونگ کوک و مامانش بگم مرده ولی چی جوری اونا همین الانشم حالشون بده اگه اینو بگم ممکنه خیلی بدتر شه سورا:من باید برم داره دیرم میشه فقد حرفامو یادت نره قول بده به هیچ کس نگی منو دیدی سرمو به معنی باشه تکون دادموگفتم:مراقب خودت باش
۱۱۷.۴k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.