(وقتی دوست پسر قبلیت....) پارت ۱
#هیونجین
#استری_کیدز
داستان )
تو عضو نهم استری کیدز بودی و چند وقتی میشد که با هیونجین وارد رابطه شده بودی...
به تازگی سولو ی جدیدت رو بیرون داده بودی و توی مراسم ماما...یک اجرای تک نفره داشتی...
موقع اعلام برنده ها تو فردی بودی که به عنوان بهترین خواننده ی سولو زن انتخاب شده بود و این موفقیتی که خیلی وقت بود که میخواستی بهش برسی رو الان تجربه کرده بودی...
این باعث شد موقع گرفتن جایزه گریه ات بگیره و نیکی...که دوست پسر سابقت بود به سمتت میاد و تورو توی بغلش میگیره...
این موضوع باعث میشه که همه شایعه درست کنن که ممکنه شما دونفر با هم قرار میزارید و....
بعد از چند ساعت...
تو به خوابگاه برمیگردی اما....فقط با هیونجین که روی مبل نشسته روبه رو میشی
.
.
.
.
متعجب شدی چون انگار فقط هیون خونه بود
+ بقیه کجان ؟
یک تا ابروشو بالا داد
_ بهت خوشگذشت ها؟
تعجبت بیشتر شد
+ منظورت چیه ؟
پوزخندی زد و از روی مبل بلند شد
_ انگار هیچ بدت نمیومد وقتی توی بغلش بودی
+ هیون...معلوم هست چی میگی ؟..درباره ی چی حرف میزنی ؟
_ واقعاً نمیدونی یا خودت رو میزنی به خنگی ؟
نفس عمیقی از سر کلافگی میکشی
+ هیون...تورو خدا مثل آدمیزاد حرف بزن ببینم چه مرگته
یک قدم به سمتت اومد و با عصبانیت توی چشمات خیره شد
_ اینقدر احمقی که نمیفهمی...یا نه...شاید برات اینکه یک پسر دیگه بیاد و بغلت کنه...اونم دوست پسر سابقت...عادی باشه
شوکه شدی
+ چ..چی ؟
_ چی ؟...
خنده ای کرد
_ نمیدونم...جوابش رو تو بهم بگو
با لحن تمسخر آمیزی گفت
+ هیون...اون اتفاق......
#استری_کیدز
داستان )
تو عضو نهم استری کیدز بودی و چند وقتی میشد که با هیونجین وارد رابطه شده بودی...
به تازگی سولو ی جدیدت رو بیرون داده بودی و توی مراسم ماما...یک اجرای تک نفره داشتی...
موقع اعلام برنده ها تو فردی بودی که به عنوان بهترین خواننده ی سولو زن انتخاب شده بود و این موفقیتی که خیلی وقت بود که میخواستی بهش برسی رو الان تجربه کرده بودی...
این باعث شد موقع گرفتن جایزه گریه ات بگیره و نیکی...که دوست پسر سابقت بود به سمتت میاد و تورو توی بغلش میگیره...
این موضوع باعث میشه که همه شایعه درست کنن که ممکنه شما دونفر با هم قرار میزارید و....
بعد از چند ساعت...
تو به خوابگاه برمیگردی اما....فقط با هیونجین که روی مبل نشسته روبه رو میشی
.
.
.
.
متعجب شدی چون انگار فقط هیون خونه بود
+ بقیه کجان ؟
یک تا ابروشو بالا داد
_ بهت خوشگذشت ها؟
تعجبت بیشتر شد
+ منظورت چیه ؟
پوزخندی زد و از روی مبل بلند شد
_ انگار هیچ بدت نمیومد وقتی توی بغلش بودی
+ هیون...معلوم هست چی میگی ؟..درباره ی چی حرف میزنی ؟
_ واقعاً نمیدونی یا خودت رو میزنی به خنگی ؟
نفس عمیقی از سر کلافگی میکشی
+ هیون...تورو خدا مثل آدمیزاد حرف بزن ببینم چه مرگته
یک قدم به سمتت اومد و با عصبانیت توی چشمات خیره شد
_ اینقدر احمقی که نمیفهمی...یا نه...شاید برات اینکه یک پسر دیگه بیاد و بغلت کنه...اونم دوست پسر سابقت...عادی باشه
شوکه شدی
+ چ..چی ؟
_ چی ؟...
خنده ای کرد
_ نمیدونم...جوابش رو تو بهم بگو
با لحن تمسخر آمیزی گفت
+ هیون...اون اتفاق......
۴۵.۵k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.