گس لایتر/پارت ۲۲۸
به خونه که پا گذاشت با جونگکوک مواجه شد...
دستاشو بالا برد و پرسید...
جونگکوک: جونگ هون کجاس؟
نایون: امشبو پیش مادرش میمونه
جونگکوک:عجب! راحت بچمو بهشون سپردین؟
نایون: مگه امن تر از آغوش مادرش جاییم هست؟
جونگکوک: مادرش؟ مگه بایولو دیدین؟...
نفسشو آزاد کرد و در حالیکه سمت پذیرایی میرفت نگاهشو از جونگکوک گرفت...
نایون: خودش جونگ هون رو تحویل گرفت!
جونگکوک: چرا بدون اجازه ی من این کارو کردین؟
نایون: این حق اونه پسرم... حتی قانونم مانعش نمیشه... فقط میخواست یه شب با پسرش باشه....
زیر لب و با صدای آهسته چیزی گفت که نایون نشنید...
جونگکوک: برای چی باید اجازه بدم بچه رو ببینی وقتی من نمیتونم ببینمت!
نایون: چیزی گفتی؟
جونگکوک: آره... فردا صبح بچمو برگردون... اوما!...
تهدید آمیز گفت و راهشو گرفت و رفت...
*********
شب...
نابی و برادرش رانگ به همراه بایول، یون ها و جیمین توی پذیرایی مشغول معاشرت بودن...
جونگ هون حرکات شیرینی انجام میداد که توجه همه بهش جلب شده بود...
یون ها در این میون بحث رو عوض کرد که باعث ناراحتی بایول شد....
یون ها: دایی... شما و اوما... تونستین برای شرکت کاری کنین؟ امیدی هست؟
رانگ: کار سختیه... زمان میبره
یون ها: مهم پس گرفتن اموالمونه... که افتاده دست دیگران...
نابی متوجه دلگیری و عوض شدن چهره بایول شد... با لبخند رو به یون ها بهش تفهیم کرد که ادامه نده....
نابی: یون ها... این بحث کاریه... الان وقتش نیس
یون ها: درسته... ببخشید...
میگم چطوره بریم توی حیاط و دور استخر بشینیم... موافقین؟
بایول: اگر جیمین دوس داشته باشه البته!
جیمین: آره ... چرا که نه!
نابی : من خستم... جونگ هون رو بده به من بخوابونمش
بایول: چشم
یون ها: دایی... شما نمیاین؟
رانگ: نه... شما جوونا بهتره راحت باشین... من کمی کار دارم....
جیمین برای دادن خبر مهم و غافلگیر کنندش تا این لحظه صبر کرده بود... حالا که جمع محدودتر شده بود بیشتر احساس راحتی میکرد...
دستاشو بالا برد و پرسید...
جونگکوک: جونگ هون کجاس؟
نایون: امشبو پیش مادرش میمونه
جونگکوک:عجب! راحت بچمو بهشون سپردین؟
نایون: مگه امن تر از آغوش مادرش جاییم هست؟
جونگکوک: مادرش؟ مگه بایولو دیدین؟...
نفسشو آزاد کرد و در حالیکه سمت پذیرایی میرفت نگاهشو از جونگکوک گرفت...
نایون: خودش جونگ هون رو تحویل گرفت!
جونگکوک: چرا بدون اجازه ی من این کارو کردین؟
نایون: این حق اونه پسرم... حتی قانونم مانعش نمیشه... فقط میخواست یه شب با پسرش باشه....
زیر لب و با صدای آهسته چیزی گفت که نایون نشنید...
جونگکوک: برای چی باید اجازه بدم بچه رو ببینی وقتی من نمیتونم ببینمت!
نایون: چیزی گفتی؟
جونگکوک: آره... فردا صبح بچمو برگردون... اوما!...
تهدید آمیز گفت و راهشو گرفت و رفت...
*********
شب...
نابی و برادرش رانگ به همراه بایول، یون ها و جیمین توی پذیرایی مشغول معاشرت بودن...
جونگ هون حرکات شیرینی انجام میداد که توجه همه بهش جلب شده بود...
یون ها در این میون بحث رو عوض کرد که باعث ناراحتی بایول شد....
یون ها: دایی... شما و اوما... تونستین برای شرکت کاری کنین؟ امیدی هست؟
رانگ: کار سختیه... زمان میبره
یون ها: مهم پس گرفتن اموالمونه... که افتاده دست دیگران...
نابی متوجه دلگیری و عوض شدن چهره بایول شد... با لبخند رو به یون ها بهش تفهیم کرد که ادامه نده....
نابی: یون ها... این بحث کاریه... الان وقتش نیس
یون ها: درسته... ببخشید...
میگم چطوره بریم توی حیاط و دور استخر بشینیم... موافقین؟
بایول: اگر جیمین دوس داشته باشه البته!
جیمین: آره ... چرا که نه!
نابی : من خستم... جونگ هون رو بده به من بخوابونمش
بایول: چشم
یون ها: دایی... شما نمیاین؟
رانگ: نه... شما جوونا بهتره راحت باشین... من کمی کار دارم....
جیمین برای دادن خبر مهم و غافلگیر کنندش تا این لحظه صبر کرده بود... حالا که جمع محدودتر شده بود بیشتر احساس راحتی میکرد...
۲۸.۵k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.