فیک تهیونگ پارت ۳۷
از زبان ا/ت
میا مینجا اومدن همین که وارده خونه شدن نه سلامی نه علیکی
میا گفت : پاشین پاشین... زود باشین میریم خونه باغ
گفتم : اونجا کجاست ؟
میا گفت: من بابام اونجا ویلا داره
گفتم : ولی ما تازه از مسافرت برگشتیم که...
مینجا گفت : حرف نباشه آماده شو بریم
میا گفت : آنسا تو هم زود باش بلند شو دیگه نشستی داری منو نگاه میکنی
( خونه باغ یه باغ بزرگ که چندتا ویلا توشه یکیش واسه بابای میا هست و یکیش هم ماله تهیونگه که این دوتا ویلا کناره هم هستن ، میا و مینجا میدونن که امشب پسرا اونجا جمع میشن برای همین میخوان ا/ت رو ببرن اونجا )
از زبان ا/ت
راننده میا رسوندمون یه دره بزرگ بود میا با یه ریموت بازش کرد چندتا ماشین مدل بالا وایستاده بودن
گفتم : میا...به غیر از ما کسی اینجاست ؟
گفت : بیا...میفهمی
رفتیم تا به دوتا ویلا رسیدیم چه سروصدایی توی ویلا بغلی بود هر چقدر بهشون نزدیک میشدیم قیافه هاشون آشنا تر میشد تا جایی که دیگه قیافه هاشون واضح شد
اونا که...صبر کن ببینم
گفتم : میااااا تو منو برای این آوردی...اصلا من میرم نمیخواممم
برگشتم برم که بازوم رو محکم گرفت و کشون کشون بردم سمته پسرا
رسیدیم بهشون
جونگ کوک گفت : عه شما هم اینجایین
میا گفت : آره اومدیم ویلای ما
جین گفت : بمونین اینجا مهمون ما
مینجا گفت : نه ما تو ویلای خودمون با جمع دخترونه راحتیم ( با یه مغروریت خاصی گفت اینو )
بعد میا دوباره از بازوم گرفت و کشیدم سمته ویلاشون دو قدم راه نبود هیچ یعنی اونا ما رو میدیدن ما هم اونا رو
صدای خنده هاشون میومد
ولی ما ساکت بودیم
یهو بلند شدم و بلند گفتم : قراره امشب رو مثل دیوونه ها بگذرونیم مگه نه...پس پاشین بترکونیممم
از زبان تهیونگ
دخترا ساکت بودن منم همش چشمم روی ا/ت بود که بلند شد و بلند داد زد و حرفش رو گفت اینقدر کیوت گفت که خندم گرفت
جونگ کوک گفت : تهیونگ...خب بهت حق میدم این دختره واقعا خاصه
جیمین گفت : هم خاص...هم زیبا ...اصلا همه چیز یه دختره منحصر به فرد رو داره ولی خب به درده منو تو نمیخوره جونگ کوک
گفتم: هییی...
جیمین گفت : خیلی خب بابا
......
میا مینجا اومدن همین که وارده خونه شدن نه سلامی نه علیکی
میا گفت : پاشین پاشین... زود باشین میریم خونه باغ
گفتم : اونجا کجاست ؟
میا گفت: من بابام اونجا ویلا داره
گفتم : ولی ما تازه از مسافرت برگشتیم که...
مینجا گفت : حرف نباشه آماده شو بریم
میا گفت : آنسا تو هم زود باش بلند شو دیگه نشستی داری منو نگاه میکنی
( خونه باغ یه باغ بزرگ که چندتا ویلا توشه یکیش واسه بابای میا هست و یکیش هم ماله تهیونگه که این دوتا ویلا کناره هم هستن ، میا و مینجا میدونن که امشب پسرا اونجا جمع میشن برای همین میخوان ا/ت رو ببرن اونجا )
از زبان ا/ت
راننده میا رسوندمون یه دره بزرگ بود میا با یه ریموت بازش کرد چندتا ماشین مدل بالا وایستاده بودن
گفتم : میا...به غیر از ما کسی اینجاست ؟
گفت : بیا...میفهمی
رفتیم تا به دوتا ویلا رسیدیم چه سروصدایی توی ویلا بغلی بود هر چقدر بهشون نزدیک میشدیم قیافه هاشون آشنا تر میشد تا جایی که دیگه قیافه هاشون واضح شد
اونا که...صبر کن ببینم
گفتم : میااااا تو منو برای این آوردی...اصلا من میرم نمیخواممم
برگشتم برم که بازوم رو محکم گرفت و کشون کشون بردم سمته پسرا
رسیدیم بهشون
جونگ کوک گفت : عه شما هم اینجایین
میا گفت : آره اومدیم ویلای ما
جین گفت : بمونین اینجا مهمون ما
مینجا گفت : نه ما تو ویلای خودمون با جمع دخترونه راحتیم ( با یه مغروریت خاصی گفت اینو )
بعد میا دوباره از بازوم گرفت و کشیدم سمته ویلاشون دو قدم راه نبود هیچ یعنی اونا ما رو میدیدن ما هم اونا رو
صدای خنده هاشون میومد
ولی ما ساکت بودیم
یهو بلند شدم و بلند گفتم : قراره امشب رو مثل دیوونه ها بگذرونیم مگه نه...پس پاشین بترکونیممم
از زبان تهیونگ
دخترا ساکت بودن منم همش چشمم روی ا/ت بود که بلند شد و بلند داد زد و حرفش رو گفت اینقدر کیوت گفت که خندم گرفت
جونگ کوک گفت : تهیونگ...خب بهت حق میدم این دختره واقعا خاصه
جیمین گفت : هم خاص...هم زیبا ...اصلا همه چیز یه دختره منحصر به فرد رو داره ولی خب به درده منو تو نمیخوره جونگ کوک
گفتم: هییی...
جیمین گفت : خیلی خب بابا
......
۹۴.۹k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.