پارت = ۹۲
تقاص دوستی
اولین بارم نیست که دزدیده با بیهوش یا هر کوفت دیگه ای میشم ، شاید عادی اینه که شوکه نشم ولی خوب میدونستم ایندفعه ادمی که باهاش طرفم یه روانیه .
وقتی چشمامو باز کردم ، چشمام تار بود ولی میتونستم ببینم یه صندلی چرم جلومه و ادمی روش نشسته ، دستش زیر چونش بود با یه کت شلوار سیاه یه چیز مبهم ولی میتونستم حدس بزنم کیه .
هنوز دیدم تار بود ولی کمی بهتر شده بود ، چشم چرخوندم تا اوضاع رو بسنجم .
دیوارا از سنگ های تزئینی زیبایی پوشیده شده بود ، متوجه سردی شدم که از کف پام بهم سرایت کرده بود شدم ، زمین اونجا با سنگ مرمر ساخته شده بود .
خیلی زیبا بود ولی تو اون موقعیت برای من اصلا جالب نبود .
نگاهی به خودم انداختم ، دستام پشتم بسته شده بود و طنابی از سقف دور گردنم بسته شده بود ، طناب دار بود ولی هنوز کامل دور گردنم سفت نشده بود و پاهام رو زمین بود پس هنوز زمان مردم نرسیده بود .
متوجه بلند شدنش شدم ، اومد طرفم و با فاصله چند قدمیم وایساد . الان میتونستم بهتر ببینمش ، قیافهی خوبی داشت مجزوب کننده بود .
پوزخندی رو لبش شکل گرفت یه قدم به سمتم برداشت و بالاخره حرف زد .
|بیا بازی رو جذاب تر کنیم .
دکمه ی دستگاهی که تو دستش بود رو فشار داد ، این کار باعث شد طناب به بالا بره و کشیده وایسه، طناب دور گردنم سفت تر از قبل شده بود.
از کنارم رد شد و بازومو به عقب هل داد که باعث شد دور خودم چند بار بچرخم .
کشیده شدن بخش هایی از طناب دور گردنم رو احساس کردم.
وقتی بالاخره سرجام درست وایسادم با تمام نفرتی که داشتم به چشماش زل زدم .
پوزخندش تبدیل به لبخند بزرگی شد و دساشو دراز کرد و اروم نوازش وار گوشه چشمامو لمس کرد .
|نفرت از نگات میباره ولی این نگات خیلی قشنگ تر از بقیه شونه .
رفت پشت سرم و محکم چونمو فشار داد و سرشو رو شونم گذاشت .
|خیلی دوست داشتم الان تمام این لحظات رو ثبت کنم، چه لذتی داره وقتی جئون ببینه با دوست دخترش دارم چیکار میکنم .
بعد یهو دستشو عقب کشید و ازم فاصله گرفت .
|حیف که فقط بعد از پیدا کردن جنازت میبینتت ، ازش خدافظی کرده بودی ؟
+چرا این کارارو با من میکنی ؟
|اوو ببین بالاخره پرنسسمون حرف زد .
+من پرنسس نیستم توهم فقط یه سادیسمیی ، فقط میخوام بدونم این قضایا چه ربطی به من داره.(بلند)
چند قدم به سمتم برداشت .
|واقعا این دادی که زدی تاثیر گذار بود، ولی فقط یه بهونه خوب به من دادی .
منظورشو از بهونه نفهمیدم که یهو صدای قژ قژ طناب به سمت بالا دم گوشم پیچید . طناب کشیده تر از قبل وایساده بود و برای اینکه فشار طناب دور گردنم کم تر باشه سرمو بالا میگرفتم .
|خب بیا بازی کن ، اینطوری بیشتر خوش میگذره .
|۲ تا دروغ با یه حقیقت میگم درست حدس بزنی که هیچی ولی اگه غلط بگی یکم اون طناب ....
اولین بارم نیست که دزدیده با بیهوش یا هر کوفت دیگه ای میشم ، شاید عادی اینه که شوکه نشم ولی خوب میدونستم ایندفعه ادمی که باهاش طرفم یه روانیه .
وقتی چشمامو باز کردم ، چشمام تار بود ولی میتونستم ببینم یه صندلی چرم جلومه و ادمی روش نشسته ، دستش زیر چونش بود با یه کت شلوار سیاه یه چیز مبهم ولی میتونستم حدس بزنم کیه .
هنوز دیدم تار بود ولی کمی بهتر شده بود ، چشم چرخوندم تا اوضاع رو بسنجم .
دیوارا از سنگ های تزئینی زیبایی پوشیده شده بود ، متوجه سردی شدم که از کف پام بهم سرایت کرده بود شدم ، زمین اونجا با سنگ مرمر ساخته شده بود .
خیلی زیبا بود ولی تو اون موقعیت برای من اصلا جالب نبود .
نگاهی به خودم انداختم ، دستام پشتم بسته شده بود و طنابی از سقف دور گردنم بسته شده بود ، طناب دار بود ولی هنوز کامل دور گردنم سفت نشده بود و پاهام رو زمین بود پس هنوز زمان مردم نرسیده بود .
متوجه بلند شدنش شدم ، اومد طرفم و با فاصله چند قدمیم وایساد . الان میتونستم بهتر ببینمش ، قیافهی خوبی داشت مجزوب کننده بود .
پوزخندی رو لبش شکل گرفت یه قدم به سمتم برداشت و بالاخره حرف زد .
|بیا بازی رو جذاب تر کنیم .
دکمه ی دستگاهی که تو دستش بود رو فشار داد ، این کار باعث شد طناب به بالا بره و کشیده وایسه، طناب دور گردنم سفت تر از قبل شده بود.
از کنارم رد شد و بازومو به عقب هل داد که باعث شد دور خودم چند بار بچرخم .
کشیده شدن بخش هایی از طناب دور گردنم رو احساس کردم.
وقتی بالاخره سرجام درست وایسادم با تمام نفرتی که داشتم به چشماش زل زدم .
پوزخندش تبدیل به لبخند بزرگی شد و دساشو دراز کرد و اروم نوازش وار گوشه چشمامو لمس کرد .
|نفرت از نگات میباره ولی این نگات خیلی قشنگ تر از بقیه شونه .
رفت پشت سرم و محکم چونمو فشار داد و سرشو رو شونم گذاشت .
|خیلی دوست داشتم الان تمام این لحظات رو ثبت کنم، چه لذتی داره وقتی جئون ببینه با دوست دخترش دارم چیکار میکنم .
بعد یهو دستشو عقب کشید و ازم فاصله گرفت .
|حیف که فقط بعد از پیدا کردن جنازت میبینتت ، ازش خدافظی کرده بودی ؟
+چرا این کارارو با من میکنی ؟
|اوو ببین بالاخره پرنسسمون حرف زد .
+من پرنسس نیستم توهم فقط یه سادیسمیی ، فقط میخوام بدونم این قضایا چه ربطی به من داره.(بلند)
چند قدم به سمتم برداشت .
|واقعا این دادی که زدی تاثیر گذار بود، ولی فقط یه بهونه خوب به من دادی .
منظورشو از بهونه نفهمیدم که یهو صدای قژ قژ طناب به سمت بالا دم گوشم پیچید . طناب کشیده تر از قبل وایساده بود و برای اینکه فشار طناب دور گردنم کم تر باشه سرمو بالا میگرفتم .
|خب بیا بازی کن ، اینطوری بیشتر خوش میگذره .
|۲ تا دروغ با یه حقیقت میگم درست حدس بزنی که هیچی ولی اگه غلط بگی یکم اون طناب ....
۱.۴k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.