وقتی ک توی سیاهی شب خواب بودی،ب پلکای بستت نگاه میکردم
وقتی ک توی سیاهی شب خواب بودی،ب پلکای بستت نگاه میکردم
وقتی ک داشتی میخندیدی،با ی لبخند کمرنگ بهت نگاه میکردم
وقتی ک داشتی اشک های مثل یاقوتت رو میریختی،اشکات رو از چشمات پاک میکردم،درحالی ک غرق طلوع ماه توی اون سیاهی شده بودم
و در اخر
وقتی ک داشتی باهاش لاس میزدی،با بغض ببهت نگاه میکردم و قصه میخوردم ک چرا برای من نیستی،baby:)
وقتی ک داشتی میخندیدی،با ی لبخند کمرنگ بهت نگاه میکردم
وقتی ک داشتی اشک های مثل یاقوتت رو میریختی،اشکات رو از چشمات پاک میکردم،درحالی ک غرق طلوع ماه توی اون سیاهی شده بودم
و در اخر
وقتی ک داشتی باهاش لاس میزدی،با بغض ببهت نگاه میکردم و قصه میخوردم ک چرا برای من نیستی،baby:)
۱.۸k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.