When he was your friend's brother»
When he was your friend's brother»
«part_¹⁸»
فردا صبح
جونگکوک ویو
از خواب بلند شدم رفتم دستشویی و کاره ای لازم و انجام دادم بعد لباس پوشیدم رفتم پایین و یه چیزی خوردم و رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت خونه ات اینا بعد چند دقیقه رسیدم از ماشین پیاده شدم و زنگ زدم و باز کردن رفتم داخل و سلام کردم و نشستم ات خواب بود
جونگکوک: ببخشید واسه یک چیزی اومدم
م/ا: چی
جونگکوک: خب من داداش لیام
م/ا: دوست ات
جونگکوک: بله
م/ا: خب پسرم چیشده
جونگکوک: خب من از ات خوشم میاد چند روزه قرار میزاریم و اومدم بگم میخوام با ات ازدواج کنم
ب/ا:(تعجب)
م/ا:(تعجب)
جونگکوک: خواستم به شما بگم که با ات هم حرف بزنم
م/ا: من مشکلی ندارم
ب/ا: از کجا بدونم میتونم ات و بهت بدم
جونگکوک: قول میدم خوشبخت کنمش من دوانه بار دوستش دارم خیلی خیلی دوستش دارم
(خب بدنیش داماد از این بهتر 😁من خودم زنت میشم عشقم)
ب/ا: خب باشه ولی اگه خیانت کنی یا اذیتش کنی میکشمت
جونگکوک: همچین کاری نمیکنم
ت/ا:(خنده)
با مامان بابای ات گرم گرفته بودم و خیلی میخندیدیم همینطور داشتیم میخندیدیم که ات از پله ها اومد پایین
ات ویو
از خواب بلند شدم رفتم دستشویی و کار های لازم و انجام دادم و اومدم بیرون و یه تاپ و شلوارک پوشیدم و گوشیم و برداشتم و رفتم از اتاق بیرون
ات: صبح بخیر مامان بابا
وقتی سرم و بالا آوردم با جونگکوک چشم تو چشم شدم که داشت با لبخند نگاهم میکرد رفتم و نشستم پیش مامانم
ات: یا چرا اومدی اینجا
جونگکوک: دیشب گفتم با مامان و بابات کار دارم برا همین اومدم دیگه
ات:ایشششش
جونگکوک: و برای دیدن تو
ات:(لبخند)
م/ا: پسرم برای ناهار بمون پیشمون
جونگکوک: نه مزاحم نمیشم
م/ا: مزاحم چیه عزیزم بمون دیگه
جونگکوک: اما..
م/ا: بمون دیگه
جونگکوک: چشم
م/ا: من برم ناهار و درست کنم
ب/ا: منم برم دور کارام
بابا و مامانم رقتن و فقط منو جونگکوک موندیم که جونگکوک اومد نشست جفتم
جونگکوک: خب
ات: برای چی اومدی؟ چی گفتی؟
جونگکوک: آروم عشقم... اومدم درباره ازدواج باتو حرف بزنم
ات: چییییییییی(داد بلند)
جونگکوک: داد نزن
ات: و.. وایسا
جونگکوک: خب حالو بگو با من ازدواج میکنی
ات: خب باید فکرکنم
جونگکوک: یاا
ات: بله
جونگکوک: همینههه
ات:(لبخند)
اومد و یه بوس سطحی گذاشت رو لبام و سری جدا شد
جونگکوک:(لبخند)
ات:(لبخند)
بعد هردومون رفتیم تو گوشیامون و داشتیم میچرخیدیم و همش میخندیدیم عکسم گرفتیم که مامانم صدامون کرد
م/ا: اگه کار ندارید بیاید
رفتیم نشستیم سر میز منو جونگکوک جفت هم بودیم وقتی نشستیم
بعد غذا
جونگکوک: دست درد نکنه خوشمزه بود
م/ا: خواهش میکنم
جونگکوک:.....
«part_¹⁸»
فردا صبح
جونگکوک ویو
از خواب بلند شدم رفتم دستشویی و کاره ای لازم و انجام دادم بعد لباس پوشیدم رفتم پایین و یه چیزی خوردم و رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت خونه ات اینا بعد چند دقیقه رسیدم از ماشین پیاده شدم و زنگ زدم و باز کردن رفتم داخل و سلام کردم و نشستم ات خواب بود
جونگکوک: ببخشید واسه یک چیزی اومدم
م/ا: چی
جونگکوک: خب من داداش لیام
م/ا: دوست ات
جونگکوک: بله
م/ا: خب پسرم چیشده
جونگکوک: خب من از ات خوشم میاد چند روزه قرار میزاریم و اومدم بگم میخوام با ات ازدواج کنم
ب/ا:(تعجب)
م/ا:(تعجب)
جونگکوک: خواستم به شما بگم که با ات هم حرف بزنم
م/ا: من مشکلی ندارم
ب/ا: از کجا بدونم میتونم ات و بهت بدم
جونگکوک: قول میدم خوشبخت کنمش من دوانه بار دوستش دارم خیلی خیلی دوستش دارم
(خب بدنیش داماد از این بهتر 😁من خودم زنت میشم عشقم)
ب/ا: خب باشه ولی اگه خیانت کنی یا اذیتش کنی میکشمت
جونگکوک: همچین کاری نمیکنم
ت/ا:(خنده)
با مامان بابای ات گرم گرفته بودم و خیلی میخندیدیم همینطور داشتیم میخندیدیم که ات از پله ها اومد پایین
ات ویو
از خواب بلند شدم رفتم دستشویی و کار های لازم و انجام دادم و اومدم بیرون و یه تاپ و شلوارک پوشیدم و گوشیم و برداشتم و رفتم از اتاق بیرون
ات: صبح بخیر مامان بابا
وقتی سرم و بالا آوردم با جونگکوک چشم تو چشم شدم که داشت با لبخند نگاهم میکرد رفتم و نشستم پیش مامانم
ات: یا چرا اومدی اینجا
جونگکوک: دیشب گفتم با مامان و بابات کار دارم برا همین اومدم دیگه
ات:ایشششش
جونگکوک: و برای دیدن تو
ات:(لبخند)
م/ا: پسرم برای ناهار بمون پیشمون
جونگکوک: نه مزاحم نمیشم
م/ا: مزاحم چیه عزیزم بمون دیگه
جونگکوک: اما..
م/ا: بمون دیگه
جونگکوک: چشم
م/ا: من برم ناهار و درست کنم
ب/ا: منم برم دور کارام
بابا و مامانم رقتن و فقط منو جونگکوک موندیم که جونگکوک اومد نشست جفتم
جونگکوک: خب
ات: برای چی اومدی؟ چی گفتی؟
جونگکوک: آروم عشقم... اومدم درباره ازدواج باتو حرف بزنم
ات: چییییییییی(داد بلند)
جونگکوک: داد نزن
ات: و.. وایسا
جونگکوک: خب حالو بگو با من ازدواج میکنی
ات: خب باید فکرکنم
جونگکوک: یاا
ات: بله
جونگکوک: همینههه
ات:(لبخند)
اومد و یه بوس سطحی گذاشت رو لبام و سری جدا شد
جونگکوک:(لبخند)
ات:(لبخند)
بعد هردومون رفتیم تو گوشیامون و داشتیم میچرخیدیم و همش میخندیدیم عکسم گرفتیم که مامانم صدامون کرد
م/ا: اگه کار ندارید بیاید
رفتیم نشستیم سر میز منو جونگکوک جفت هم بودیم وقتی نشستیم
بعد غذا
جونگکوک: دست درد نکنه خوشمزه بود
م/ا: خواهش میکنم
جونگکوک:.....
۱۷.۶k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.