تک پارتی « وقتی تو ماشین...»
تک پارتی « وقتی تو ماشین...»
پاش رو بیشتر روی پدال گاز فشار داد
دختر نفس عمیق دیگه ایی کشید و سعی.کرد خودش رو جمع و جور کنه
«مینهو اروم برو»
مینهو نیشخنده صدا داری زد و با سرعت بیشتر از بین ماشین ها رد شد و سبقت گرفت
«مینهو بهت میگم اروم برو..»
مینهو توجهی نکرد و حتی یکم از سرعتش رو کم.نکرد
«مینهو ..»
پسر کلافه نفس عمیقی کشید و با صدا بیرونش داد..یکم از سرعتش رو کم کرد ولی هنوز داشت از ماشین ها سبقت میگرفت
تو هم کلافه شدی
«مینهو میشه اروم باشی و به حرفم گوش بدی؟؟»
خنده ی سر داد و با لحن عصبی که رگه های خنده داشت شروع به صحبت کرد
«مگه تو بهم گوش دادی که منم به حرفت گوش بدم؟؟»
از ماشین دیگه ایی با سرعت زیاد سبقت گرفت
«مینهو میدونم چی میگی ولی..»
وسط حرفت پرید با صدای بلند سرت فریاد کشید
«ولی نداره..ولی.نداره ا.ت..چند بار بهت اخطار دادم..چندبار بهت تذکر دادم؟؟ اما نه..انگار دارم با دیوار حرف میزنم..دقیقا یک گوشت دَره اون یکی گوشت هم دروازه ..اصلا حرف های من برات اهمیتی نداره..»
«باشه مینهو من معذرت میخوام..ا..اما لطفا اروم برو..»
به حرفت توجهی نکرد و ادامه داد
«عذرت رو نمیخوام..نمیخوام..بهت گفته بودم از.کنارم جم نخور ..گفتم اگه میخوای جایی بری همراه من برو»
«مینهو..»
صداش رو دوباره بلند کرد و فریادی کشید
«دهنتو ببند»
ولوم صداش رو کم کرد ولی هنوز عصبی بود
«بهت هشدار داده بودم..خودت توجهی نکردی»
صبرت تموم شد..
«بس کن مینهو..تو داشتی میکشتیش..!»
نیشخنده صدا داری زد
«کاشکی میکشتمش..»
«مینهو میفهمی چی میگی؟؟ اینقدر زدیش تا بیهوش شد...اون خون بالا اورد خونن»
«اهمیتی نمیدم..لیاقتش بیشتر از این بود»
«مینهوو»
«چته؟؟ ..چرا داری از اون طرف داری میکنی؟؟»
تعجب کردی..واقعا باورت نمیشد مینهو همچین حرفی بزنه
«مینهوو..من از کسی طرف داری نمیکنم..انگار نه انگار اونی که کتک زدی پسر خالم بوده..»
مینهو اخمی کرد و شکلکی در اورد
«اهه..از اون پسر خالت متنفرم..باید همون جا چالش میکردم»
«مینهووو»
«دهنتو ببند و ساکت باش»
سعی کردی به حرف مینهو گوش بدی
برای مهمونی خانواده ایی که رفته بودید مینهو یکم عصبی بود..داخل اون مهمونی پسر خالت بود که بهت چشم داشت و مینهو از این موضوع باخبر بود ..برای اینکه برای خودت نوشیدنی بریزی سمت میری رفتی که انتهای سالن قرار داشت
مینهو حواسش بهت نبود و فکر میکردپیشش وایسادی..همینطور که داشتی برای خودت نوشیدنی میریختی پسر خالت که انگار مست بود سمتت اومد و یهویی بوسیدت ..مینهو این رو دید نتونست خودش رو کنترل کنه و سمت پسر خالت رفت و اون رو تا درحد مرگ کتک زد
سعی کردی از افکارت خارج بشی و به جاده خیره بمونی..و حرف نزنی
چون میدونستی با یک.کلمه ی دیگه مینهو غوغا به پا میکنه
"هانورا"
پاش رو بیشتر روی پدال گاز فشار داد
دختر نفس عمیق دیگه ایی کشید و سعی.کرد خودش رو جمع و جور کنه
«مینهو اروم برو»
مینهو نیشخنده صدا داری زد و با سرعت بیشتر از بین ماشین ها رد شد و سبقت گرفت
«مینهو بهت میگم اروم برو..»
مینهو توجهی نکرد و حتی یکم از سرعتش رو کم.نکرد
«مینهو ..»
پسر کلافه نفس عمیقی کشید و با صدا بیرونش داد..یکم از سرعتش رو کم کرد ولی هنوز داشت از ماشین ها سبقت میگرفت
تو هم کلافه شدی
«مینهو میشه اروم باشی و به حرفم گوش بدی؟؟»
خنده ی سر داد و با لحن عصبی که رگه های خنده داشت شروع به صحبت کرد
«مگه تو بهم گوش دادی که منم به حرفت گوش بدم؟؟»
از ماشین دیگه ایی با سرعت زیاد سبقت گرفت
«مینهو میدونم چی میگی ولی..»
وسط حرفت پرید با صدای بلند سرت فریاد کشید
«ولی نداره..ولی.نداره ا.ت..چند بار بهت اخطار دادم..چندبار بهت تذکر دادم؟؟ اما نه..انگار دارم با دیوار حرف میزنم..دقیقا یک گوشت دَره اون یکی گوشت هم دروازه ..اصلا حرف های من برات اهمیتی نداره..»
«باشه مینهو من معذرت میخوام..ا..اما لطفا اروم برو..»
به حرفت توجهی نکرد و ادامه داد
«عذرت رو نمیخوام..نمیخوام..بهت گفته بودم از.کنارم جم نخور ..گفتم اگه میخوای جایی بری همراه من برو»
«مینهو..»
صداش رو دوباره بلند کرد و فریادی کشید
«دهنتو ببند»
ولوم صداش رو کم کرد ولی هنوز عصبی بود
«بهت هشدار داده بودم..خودت توجهی نکردی»
صبرت تموم شد..
«بس کن مینهو..تو داشتی میکشتیش..!»
نیشخنده صدا داری زد
«کاشکی میکشتمش..»
«مینهو میفهمی چی میگی؟؟ اینقدر زدیش تا بیهوش شد...اون خون بالا اورد خونن»
«اهمیتی نمیدم..لیاقتش بیشتر از این بود»
«مینهوو»
«چته؟؟ ..چرا داری از اون طرف داری میکنی؟؟»
تعجب کردی..واقعا باورت نمیشد مینهو همچین حرفی بزنه
«مینهوو..من از کسی طرف داری نمیکنم..انگار نه انگار اونی که کتک زدی پسر خالم بوده..»
مینهو اخمی کرد و شکلکی در اورد
«اهه..از اون پسر خالت متنفرم..باید همون جا چالش میکردم»
«مینهووو»
«دهنتو ببند و ساکت باش»
سعی کردی به حرف مینهو گوش بدی
برای مهمونی خانواده ایی که رفته بودید مینهو یکم عصبی بود..داخل اون مهمونی پسر خالت بود که بهت چشم داشت و مینهو از این موضوع باخبر بود ..برای اینکه برای خودت نوشیدنی بریزی سمت میری رفتی که انتهای سالن قرار داشت
مینهو حواسش بهت نبود و فکر میکردپیشش وایسادی..همینطور که داشتی برای خودت نوشیدنی میریختی پسر خالت که انگار مست بود سمتت اومد و یهویی بوسیدت ..مینهو این رو دید نتونست خودش رو کنترل کنه و سمت پسر خالت رفت و اون رو تا درحد مرگ کتک زد
سعی کردی از افکارت خارج بشی و به جاده خیره بمونی..و حرف نزنی
چون میدونستی با یک.کلمه ی دیگه مینهو غوغا به پا میکنه
"هانورا"
۲۲.۱k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.