فیک تقاص پارت ۹۳
زخم های جونگ کوک رو با باند بستم
سریع بلند شدم از اتاق خارج شدم و رفتم طبقه ی پایین
اون زنه همچنان پایین بود و داشت خونه رو میگشت
گفتم چیکار داری میکنی ؟
زنه با گیجی بهم نگا کرد و گفت باید برم پیش جیمین و تهیونگ !
میخواست سریع از خونه بره بیرون که از مچ دستش گرفتم و نگهش داشتم و گفتم تو کی هستی ؟ جیمین و تهیونگ رو از کجا میشناسی ؟
زنه گفت نمیخوام چیزی بهت بگم اینطوری جیمین بیشتر ازم متنفر میشه !
با خنده هیستریکی گفتم یونگی و بقیه کجان ؟
زنه با حرص گفت منم نمیدونم فک میکردم تو خونه ن
با عصبانیت گفتم به طور منطقی باید تو خونه باشن چون وقتی در و واسه تو میخواستم باز کنم در قفل بود ! ولی غیب شدن ... نیستن .. چه بلایی سرشون اوردی ؟
زنه با عصبانیت دستشو از تو دستم کشید بیرون و میخواست حرفی بزنه که یهو صدای شلیک گلوله اومد
وحشتم صد برابر شد
دیگه هیچی واسم مهم نبود برگشتم سمت زنه و گفتم همینجا بمون پیش جونگ کوک و جایی نرو سریع از خونه رفتم بیرون تا ببینم چه خبره و چه اتفاقی افتاده !
ولی هیچ کس نبود
پشت خونه طوری بود که به جنگل راه داشت(خونه شون داخل جنگله گایز)
سریع خونه رو دور زدم و شروع کردم به دوییدن
وارد جنگل شدم
فقط میدوییدم
به این فک میکردم که جیمین و تهیونگ کجان و چه بلایی سرشون اومده
استرس داشتم و نمیفهمیدم به خاطر چیه !
از دور چندتا ادمو میدیدم
که رو زمین نشسته بودن و یه مرده هم بود که سر پا وایستاده بود
نزدیک تر که شدم تازه فهمیدم ماجرا چیه ؟
اون مین هو بود که وایستاده بود و جیمین و تهیونگ و جین و هوسوک و سارا رو زمین نشسته بودن و بالا سر همه شون یه نفر بود که تفنگ رو سرشون نگه داشته بود
سرعتم و کم کردم و وایستادم
پشت یکی از درخت ها مخفی شدم
صداشونو میشنیدم
مین هو گفت خواهرمو کشتی تهیونگ ! به نظرت میزارم خواهرت زنده بمونه یا مثلا تو جیمین ..... نمیزارم زنده بمونی .. هیچ کدومتون رو نمیزارم زنده بمونید
داشتم به این فک میکردم که چطوری باید نجات شون بدم !
یهو متوجه شدم نامجون اونجا نیست
پس کجاس ؟
یعنی اون میتونه یه کاری کنه !
یهو یه نفر دستشو گذاشت رو دهنم
میخواستم جیغ بزنم از شدت ترس که یهو صدای نامجون تو گوشم پیچید
نامجون اروم گفت هیسسسس صدات در نیاد !
ازش فاصله گرفتم و گفتم چیکار میخوای بکنی ؟ اونا جونشون تو خطره !
نامجون گفت باید کمکم کنی ... ترس و بزار کنار
نامجون یه تفنگ گرفت سمتم و گفت اینو بگیر ... به این فک نکن نتیجه ش چیه فقط زنده بمون و از کشتن نترس ... تهیونگ تو مچ شلوارش یه تفنگ داره من حواسشونو پرت میکنم تو ام باید این کارو بکنی تهیونگ هم به ما اضافه میشه ......
وقت ترسیدن نداشتم تفنگ و سریع از دستش گرفتم و گفتم باشه
نامجون گفت یونگی و جین هو و الینا کجان ؟
گفتم تو خونه بودم یهو متوجه شدم تو خونه نیستن غیب شون زده معلوم نیس کجان !
نامجون گفت نگران نباش احتمالا جین هو و الینا رفتن پیش پلیس و یونگی هم یه جایی همینجاس .... جونگ کوک اومد خونه ؟
گفتم اره دو تا گلوله خورده بود
نامجون گفت پانسمان کردی دیگه !
گفتم اره بابا اسکل که نیستم
نامجون گفت اوکی تو همینجا بمون وقتی دیدی موقعیت اضطراریه یه کمکی بهمون برسون
سرمو به علامت تایید تکون دادم
نامجون تو یه حرکت انی از پشت درخت رفت بیرون و شروع به شلیک کرد و از اونطرف صدای شلیک های دیگه هم بهش اضافه شد
وحشت کرده بودم جرئت نداشتم نگا کنم که ببینم چه خبره !
نفس عمیق کشیدم تا به ترسم غلبه کنم
سریع بلند شدم از اتاق خارج شدم و رفتم طبقه ی پایین
اون زنه همچنان پایین بود و داشت خونه رو میگشت
گفتم چیکار داری میکنی ؟
زنه با گیجی بهم نگا کرد و گفت باید برم پیش جیمین و تهیونگ !
میخواست سریع از خونه بره بیرون که از مچ دستش گرفتم و نگهش داشتم و گفتم تو کی هستی ؟ جیمین و تهیونگ رو از کجا میشناسی ؟
زنه گفت نمیخوام چیزی بهت بگم اینطوری جیمین بیشتر ازم متنفر میشه !
با خنده هیستریکی گفتم یونگی و بقیه کجان ؟
زنه با حرص گفت منم نمیدونم فک میکردم تو خونه ن
با عصبانیت گفتم به طور منطقی باید تو خونه باشن چون وقتی در و واسه تو میخواستم باز کنم در قفل بود ! ولی غیب شدن ... نیستن .. چه بلایی سرشون اوردی ؟
زنه با عصبانیت دستشو از تو دستم کشید بیرون و میخواست حرفی بزنه که یهو صدای شلیک گلوله اومد
وحشتم صد برابر شد
دیگه هیچی واسم مهم نبود برگشتم سمت زنه و گفتم همینجا بمون پیش جونگ کوک و جایی نرو سریع از خونه رفتم بیرون تا ببینم چه خبره و چه اتفاقی افتاده !
ولی هیچ کس نبود
پشت خونه طوری بود که به جنگل راه داشت(خونه شون داخل جنگله گایز)
سریع خونه رو دور زدم و شروع کردم به دوییدن
وارد جنگل شدم
فقط میدوییدم
به این فک میکردم که جیمین و تهیونگ کجان و چه بلایی سرشون اومده
استرس داشتم و نمیفهمیدم به خاطر چیه !
از دور چندتا ادمو میدیدم
که رو زمین نشسته بودن و یه مرده هم بود که سر پا وایستاده بود
نزدیک تر که شدم تازه فهمیدم ماجرا چیه ؟
اون مین هو بود که وایستاده بود و جیمین و تهیونگ و جین و هوسوک و سارا رو زمین نشسته بودن و بالا سر همه شون یه نفر بود که تفنگ رو سرشون نگه داشته بود
سرعتم و کم کردم و وایستادم
پشت یکی از درخت ها مخفی شدم
صداشونو میشنیدم
مین هو گفت خواهرمو کشتی تهیونگ ! به نظرت میزارم خواهرت زنده بمونه یا مثلا تو جیمین ..... نمیزارم زنده بمونی .. هیچ کدومتون رو نمیزارم زنده بمونید
داشتم به این فک میکردم که چطوری باید نجات شون بدم !
یهو متوجه شدم نامجون اونجا نیست
پس کجاس ؟
یعنی اون میتونه یه کاری کنه !
یهو یه نفر دستشو گذاشت رو دهنم
میخواستم جیغ بزنم از شدت ترس که یهو صدای نامجون تو گوشم پیچید
نامجون اروم گفت هیسسسس صدات در نیاد !
ازش فاصله گرفتم و گفتم چیکار میخوای بکنی ؟ اونا جونشون تو خطره !
نامجون گفت باید کمکم کنی ... ترس و بزار کنار
نامجون یه تفنگ گرفت سمتم و گفت اینو بگیر ... به این فک نکن نتیجه ش چیه فقط زنده بمون و از کشتن نترس ... تهیونگ تو مچ شلوارش یه تفنگ داره من حواسشونو پرت میکنم تو ام باید این کارو بکنی تهیونگ هم به ما اضافه میشه ......
وقت ترسیدن نداشتم تفنگ و سریع از دستش گرفتم و گفتم باشه
نامجون گفت یونگی و جین هو و الینا کجان ؟
گفتم تو خونه بودم یهو متوجه شدم تو خونه نیستن غیب شون زده معلوم نیس کجان !
نامجون گفت نگران نباش احتمالا جین هو و الینا رفتن پیش پلیس و یونگی هم یه جایی همینجاس .... جونگ کوک اومد خونه ؟
گفتم اره دو تا گلوله خورده بود
نامجون گفت پانسمان کردی دیگه !
گفتم اره بابا اسکل که نیستم
نامجون گفت اوکی تو همینجا بمون وقتی دیدی موقعیت اضطراریه یه کمکی بهمون برسون
سرمو به علامت تایید تکون دادم
نامجون تو یه حرکت انی از پشت درخت رفت بیرون و شروع به شلیک کرد و از اونطرف صدای شلیک های دیگه هم بهش اضافه شد
وحشت کرده بودم جرئت نداشتم نگا کنم که ببینم چه خبره !
نفس عمیق کشیدم تا به ترسم غلبه کنم
۳۲.۵k
۲۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.