فیک شوگا ( عشق ابدی) پارت 3
زبان ا/ت :
صبح پاشدم و لباس دکمه دار سفید و شلوار جین سفیدمو تنم کردم. یه رژ قرمز زدم با رژ گونه صورتی و خط چشم مشکی یکمم سایه چشم صورتی کم رنگ زدم.
کفش پاشنه بلند سفیدمو پام کردم و با مامانم رفتیم سوار ماشین شدیم.
تو فکر شوگا بودم. یعنی چی که منو دیروز رسوند؟ بهم گفت رژ قرمز بهم میاد؟ یعنی ممکنه لونا راست گفته باشه؟ یعنی واقعا دوسم داره. اوففففف چرا دارم به این چیزا فکر میکنم.
مغزم سوخت از بس بهش فکر کردم
مامانم بهم نگاه کرد و گفت : ا/ت تو فکر کسی هستی.
گفتم : ها...... چی.... نه فکر کار بودم.
گفت : باشه رسیدیم میتونی بری.
لبخند زدم و رفتم توی شرکت.
یه نفس عمیق کشیدم و رفتم توی اتاقم.
از زبان شوگا :
کلافه بودم. به فکر ا/ت بودم. یعنی فهمیده که دوسش دارم؟ اونم دوسم داره؟ اصلا الان تو فکر کیه؟
داشتم به ا/ت فکر میکردم که یکی از کارمندا اومد تو و گفت : برامون یه مشکلی پیش اومده.
هیچ جوابی ندادم هنوز تو فکر ا/ت بودم.
گفت : اقا شوگا. ...... اقا شوگا...... اقا.... اقا
کلافه شدم زدم رو میز و گفتم : چیههههه برو بیرون بعدا بیا.
بدو رفت بیرون دستمو گذاشتم روی میز و چشامو بستم .
از زبان ا/ت :
رفتم دست و صورتمو بشورم که جونگ کوک رو دیدم. ( یکی از کارکنانه دوست صمیمیه شوگا و منم خیلی وقته میشناسمش . )
گفت : چطوری ا/ت؟
گفتم : کلافم....کلافه
بهم نگاه کرد و گفت : به خاطر کار دیروز شوگاعه نه؟؟
گفتم : هه برای چی بخوام به خاطر اون فکرم داغون شه.
داشتم میرفتم که بهم گفت : اون عاشقته..... دوست داره... همه کار برات می کنه .
نه نه امکان نداره یعنی حرف لونا درست بود؟ یعنی جونگ کوک راست می گفت؟؟
چشامو مهکم به هم بستم. برگشتم سمتش چشامو باز کردم و گفتم : امکان نداره.
گفت : برو از خودش بپرس اتاقشه.
سرم کیج میرفت رفتم سمت اتاقش در زدم. گفت : بیا تو.
صداشو که شنیدم بدنم سست شد.
دستمو بردم سمت در درو باز کردم تا دیدم گفت: چی شده ا/ت خانم؟
گفتم : یه سوال ازت دارم.
گفت : راحت باش بگو.
رفتم سمتش. جلوی پنجره بود. بدنم میلرزید. گفتم : و.... واقعا عاشقمی ش.... شو.. شوگا؟
لبخندش از روی لباش محو شد.
اروم اروم اومد نزدیکم جوری که خوردم به دیوار و داد زدم گفتم : چی کار می کنی شوگا چی کار می کنی!!!!
دستاشو گذاشت چپ و راست سرم رو دیوار. گفتم : چیکار می کنی؟!!!
خیلی اروم گفت : بیشتر از اون چیزی که فکر کنی عاشقتم .
چشام گرد شد. هیچی نتونستم بگم. بهش زل زده بودم. اروم سرشو نزدیکم کرد و لباشو گذاشت رو لبام.
داشتم رنج میکشیدم.
حولش دادم سمت میزش و گفتم : چی کار می کنی؟ دیوونه شدی.
سریع از اتاقش رفتم بیرون و درو کوبوندم.
گریم گرفته بود. خودمو نگه نداشتم. بلند گریه کردم و دوییدم سمت دستشویی. رفتم و اب زدم به لبام.
۰۰۰۰۰
صبح پاشدم و لباس دکمه دار سفید و شلوار جین سفیدمو تنم کردم. یه رژ قرمز زدم با رژ گونه صورتی و خط چشم مشکی یکمم سایه چشم صورتی کم رنگ زدم.
کفش پاشنه بلند سفیدمو پام کردم و با مامانم رفتیم سوار ماشین شدیم.
تو فکر شوگا بودم. یعنی چی که منو دیروز رسوند؟ بهم گفت رژ قرمز بهم میاد؟ یعنی ممکنه لونا راست گفته باشه؟ یعنی واقعا دوسم داره. اوففففف چرا دارم به این چیزا فکر میکنم.
مغزم سوخت از بس بهش فکر کردم
مامانم بهم نگاه کرد و گفت : ا/ت تو فکر کسی هستی.
گفتم : ها...... چی.... نه فکر کار بودم.
گفت : باشه رسیدیم میتونی بری.
لبخند زدم و رفتم توی شرکت.
یه نفس عمیق کشیدم و رفتم توی اتاقم.
از زبان شوگا :
کلافه بودم. به فکر ا/ت بودم. یعنی فهمیده که دوسش دارم؟ اونم دوسم داره؟ اصلا الان تو فکر کیه؟
داشتم به ا/ت فکر میکردم که یکی از کارمندا اومد تو و گفت : برامون یه مشکلی پیش اومده.
هیچ جوابی ندادم هنوز تو فکر ا/ت بودم.
گفت : اقا شوگا. ...... اقا شوگا...... اقا.... اقا
کلافه شدم زدم رو میز و گفتم : چیههههه برو بیرون بعدا بیا.
بدو رفت بیرون دستمو گذاشتم روی میز و چشامو بستم .
از زبان ا/ت :
رفتم دست و صورتمو بشورم که جونگ کوک رو دیدم. ( یکی از کارکنانه دوست صمیمیه شوگا و منم خیلی وقته میشناسمش . )
گفت : چطوری ا/ت؟
گفتم : کلافم....کلافه
بهم نگاه کرد و گفت : به خاطر کار دیروز شوگاعه نه؟؟
گفتم : هه برای چی بخوام به خاطر اون فکرم داغون شه.
داشتم میرفتم که بهم گفت : اون عاشقته..... دوست داره... همه کار برات می کنه .
نه نه امکان نداره یعنی حرف لونا درست بود؟ یعنی جونگ کوک راست می گفت؟؟
چشامو مهکم به هم بستم. برگشتم سمتش چشامو باز کردم و گفتم : امکان نداره.
گفت : برو از خودش بپرس اتاقشه.
سرم کیج میرفت رفتم سمت اتاقش در زدم. گفت : بیا تو.
صداشو که شنیدم بدنم سست شد.
دستمو بردم سمت در درو باز کردم تا دیدم گفت: چی شده ا/ت خانم؟
گفتم : یه سوال ازت دارم.
گفت : راحت باش بگو.
رفتم سمتش. جلوی پنجره بود. بدنم میلرزید. گفتم : و.... واقعا عاشقمی ش.... شو.. شوگا؟
لبخندش از روی لباش محو شد.
اروم اروم اومد نزدیکم جوری که خوردم به دیوار و داد زدم گفتم : چی کار می کنی شوگا چی کار می کنی!!!!
دستاشو گذاشت چپ و راست سرم رو دیوار. گفتم : چیکار می کنی؟!!!
خیلی اروم گفت : بیشتر از اون چیزی که فکر کنی عاشقتم .
چشام گرد شد. هیچی نتونستم بگم. بهش زل زده بودم. اروم سرشو نزدیکم کرد و لباشو گذاشت رو لبام.
داشتم رنج میکشیدم.
حولش دادم سمت میزش و گفتم : چی کار می کنی؟ دیوونه شدی.
سریع از اتاقش رفتم بیرون و درو کوبوندم.
گریم گرفته بود. خودمو نگه نداشتم. بلند گریه کردم و دوییدم سمت دستشویی. رفتم و اب زدم به لبام.
۰۰۰۰۰
۱۳.۰k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱