پارت۱۸(pure love)
((از دیشب تا الان سه بار نوشتم آپ نمیشه تقصیر من نیست))
از زبان ا/ت
گفتم: ببینم...اگه منو دوست داشتی و ردت هم نکردم ...پس چرا هیچ وقت بهم نگفتی؟؟
تا قبل از حرفم یه لبخندی روی لباش بود که با حرفی که زدم محو شد
پشیمون شدم از حرفی که زدم گویا ناراحتش کردم
سرش رو پایین انداخت و گفت: نمیخوام حتی یه لحظه به دلیلش فکر کنم
دیگه حرفمو زده بودم یه جورایی اینکه بیخیال بشم کار من نبود
گفتم: خواهش میکنم هرچی میگی من بدتر کنجکاو میشم
گفت: خیلی کنجکاوی که بدونی چرا؟
گفتم: اوهوم
نفس عمیقی کشید و گفت: چطور بگم...من قلبم شکست همین مثل تو که مینهو قلبتو شکوند
نکنه من قلبشو شکوندم ؟
گفتم: هی جونگ کوک من اینکارو کردم؟واقعا؟
گفت: نه به طور مستقیم ولی...
گفتم: ولی چی؟ بهم بگو چیکار کردم...از اون موقع خیلی گذشته منم چیزی یادم نمیاد لطفاً بهم بگو
هوفی کشید و گفت: وقتی دیدم گونه ی مینهو رو میبوسیدی دیگه جونگ کوک سابق نشدم دوباره دنیام سیاه سیاه شد
تمام حرفاشو با یه لبخند غمگین میزد که این بدتر منو آزار میداد
رفتم نزدیک تر و محکم بغلش کردم و گفتم: قول میدم ا/ت دیگه با قلبت بازی نکنه
اونم همراهی کرد
عطر تنش رو وارد ریه هام میکردم
چقد که حس خوبی داشتم
ازش جدا شدم و گفتم: بهتر نیست دیگه بریم خونه؟
گفت: اوهوم بریم
برگشتیم خونه همش داشتم به جونگ کوک فکر می کردم
روی تختم ولو شده بودم
روز خوبی بود چون خیلی چیزا راجب جونگ کوک فهمیدم اون واقعا آدم مهربونیه الان می فهمم چرا سرد بود باهام اما وقتی رفتار های مینهو رو دید مهربون شد
حتما نمیخواسته منم مثل اون قلبم بشکنه با اینکه خودم باعث شکستگی قلبش بودم
از اتاق رفتم بیرون چون گرسنه بودم اما تا از اتاق رفتم بیرون صدای شکستن شیشه اومد
رفتم نزدیک تر یورا رو دیدم روی زمین آشپزخونه نشسته بود و گریه می کرد و زانوهاشو بغل کرده بود
مینهو هم بالای سرش بود و نصف لیوان شیشه رو شکونده بود و توی دستش بود
با دیدن صحنه ای که رو به روم بود با عصبانیت گفتم: مینهو تو اینجا چه غلطی می کنی؟
خنده عصبی کرد و گفت: ببین تروخدا
هوفی کشید و با صدای خیلی بلندی گفت: شما دوتا خواهران کیم دست به دست هم دادین منو بازی بدین مگه نه؟
دیگه حوصله چرت و پرت گوش دادن نداشتم گفتم: مینهو فقط از خونه ی من برو بیرون
بقیه لیوان رو کوبوند توی دیوار که باعث شد یورا جیغ بلندی بزنه
دیگه چی ؟ اول من بعد هم خواهرمو؟ عوضی فکر کرده بود کیه که انقد کثافت بازی در میاره
درسته خیلی ناراحت بودم از دستش ...درسته خواهر واقعی من نبود ولی نسبت به همدیگه حس مسئولیت داشتیم
دیگه صبرم تموم شد رفتم نزدیک و سیلی حرومش کردم که صورتش به سمت چپ پرت شد
سریعا یقه لباسشو گرفتم و گفتم: ازت متنفرم کانگ مینهو میدونستی؟؟
با صدای بلند ادامه دادم: از حرومزاده ای مثل تو که انقد راحت با قلب بقیه بازی میکنه متنفرمم مینهو ازت حالم بهم میخوره می فهمی ؟؟
یقشو ول کردم و گفتم: بار آخرت باشه به خواهرم نزدیک بشی حالا هم فقط گمشو بیرون
از زبان ا/ت
گفتم: ببینم...اگه منو دوست داشتی و ردت هم نکردم ...پس چرا هیچ وقت بهم نگفتی؟؟
تا قبل از حرفم یه لبخندی روی لباش بود که با حرفی که زدم محو شد
پشیمون شدم از حرفی که زدم گویا ناراحتش کردم
سرش رو پایین انداخت و گفت: نمیخوام حتی یه لحظه به دلیلش فکر کنم
دیگه حرفمو زده بودم یه جورایی اینکه بیخیال بشم کار من نبود
گفتم: خواهش میکنم هرچی میگی من بدتر کنجکاو میشم
گفت: خیلی کنجکاوی که بدونی چرا؟
گفتم: اوهوم
نفس عمیقی کشید و گفت: چطور بگم...من قلبم شکست همین مثل تو که مینهو قلبتو شکوند
نکنه من قلبشو شکوندم ؟
گفتم: هی جونگ کوک من اینکارو کردم؟واقعا؟
گفت: نه به طور مستقیم ولی...
گفتم: ولی چی؟ بهم بگو چیکار کردم...از اون موقع خیلی گذشته منم چیزی یادم نمیاد لطفاً بهم بگو
هوفی کشید و گفت: وقتی دیدم گونه ی مینهو رو میبوسیدی دیگه جونگ کوک سابق نشدم دوباره دنیام سیاه سیاه شد
تمام حرفاشو با یه لبخند غمگین میزد که این بدتر منو آزار میداد
رفتم نزدیک تر و محکم بغلش کردم و گفتم: قول میدم ا/ت دیگه با قلبت بازی نکنه
اونم همراهی کرد
عطر تنش رو وارد ریه هام میکردم
چقد که حس خوبی داشتم
ازش جدا شدم و گفتم: بهتر نیست دیگه بریم خونه؟
گفت: اوهوم بریم
برگشتیم خونه همش داشتم به جونگ کوک فکر می کردم
روی تختم ولو شده بودم
روز خوبی بود چون خیلی چیزا راجب جونگ کوک فهمیدم اون واقعا آدم مهربونیه الان می فهمم چرا سرد بود باهام اما وقتی رفتار های مینهو رو دید مهربون شد
حتما نمیخواسته منم مثل اون قلبم بشکنه با اینکه خودم باعث شکستگی قلبش بودم
از اتاق رفتم بیرون چون گرسنه بودم اما تا از اتاق رفتم بیرون صدای شکستن شیشه اومد
رفتم نزدیک تر یورا رو دیدم روی زمین آشپزخونه نشسته بود و گریه می کرد و زانوهاشو بغل کرده بود
مینهو هم بالای سرش بود و نصف لیوان شیشه رو شکونده بود و توی دستش بود
با دیدن صحنه ای که رو به روم بود با عصبانیت گفتم: مینهو تو اینجا چه غلطی می کنی؟
خنده عصبی کرد و گفت: ببین تروخدا
هوفی کشید و با صدای خیلی بلندی گفت: شما دوتا خواهران کیم دست به دست هم دادین منو بازی بدین مگه نه؟
دیگه حوصله چرت و پرت گوش دادن نداشتم گفتم: مینهو فقط از خونه ی من برو بیرون
بقیه لیوان رو کوبوند توی دیوار که باعث شد یورا جیغ بلندی بزنه
دیگه چی ؟ اول من بعد هم خواهرمو؟ عوضی فکر کرده بود کیه که انقد کثافت بازی در میاره
درسته خیلی ناراحت بودم از دستش ...درسته خواهر واقعی من نبود ولی نسبت به همدیگه حس مسئولیت داشتیم
دیگه صبرم تموم شد رفتم نزدیک و سیلی حرومش کردم که صورتش به سمت چپ پرت شد
سریعا یقه لباسشو گرفتم و گفتم: ازت متنفرم کانگ مینهو میدونستی؟؟
با صدای بلند ادامه دادم: از حرومزاده ای مثل تو که انقد راحت با قلب بقیه بازی میکنه متنفرمم مینهو ازت حالم بهم میخوره می فهمی ؟؟
یقشو ول کردم و گفتم: بار آخرت باشه به خواهرم نزدیک بشی حالا هم فقط گمشو بیرون
۱۶.۶k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.