part ②⑤
بعد 5 سال
از زبان ا.ت
منو پسرا فارغتحصیل شدیم و ب مناسبتش میخواستیم باهم بریم بیرون و جین هم همرامون بود
ا.ت : من حساب میکنم اوکی؟
جین : نهههه کی گفته تو حساب کنی شما تازه فارغ تحصیل شدین من حساب میکنم
جیوو : فارغ تحصیل شدیم از جنگ ک نیومدیم 🗿
جین : به هر حال خودم حساب میکنم
جیوو : باشه
جین رف غذا سفارش داد 5 ساله خبری از کوک نیس احتمالا رفته و دیگه برنمیگرده اره دیگه..واقعا..فک کردم عشقش واقعی بوده ولی همش دروغ بود
تهیونگ : ا.ت چرا ت چشات اشک جمع شده
ا.ت : چی..هیچی حالم خوبه
تهیونگ : هنوز ب فکر کوکی؟
سرمو ب نشونه اره تکون دادم
تهیونگ : کوک هیچ وقت تنهامون نزاشته احتمالا تو این 5 سال کاری واسش پیش اومده وگرنه من هم اینجا نبودم کوک ب هیچ کدوممون چیزی نگف واس همین احتمال داره برگرده و میدونم الان هم هنوز ب فکرته و ب شدت دلش واست تنگ شده
ا.ت : حق با توعه
جیهوپ : امروزم باید خیلی خوشحال باشی...مگه نه جیوو
جیوو : دییقا
ا.ت : اره فارغ تحصیل شدیم
جیهوپ ت گوش جیوو : این نمیدونه امروز تولدشه؟
جیوو ت گوش جیهوپ : نه این گوزو از بس پرته نمیدونه میخوام سوپرایزش کنم
جیهوپ : خوبه
از زبان کوک
رسیدم فرودگاه امروز روزی بود ک برمیگردم کره دلم حسابی واس پسرا و جیوو و ب خصوص ا.ت تنگ شده میدونم الان ا.ت هم ناراحته هم عصبیه ولی قبلش میرم یه چیزی واسش میخرم و مافیا رو ول کردم گفتم شاید زندگیم خیلی بهتر بشه
شب ساعت 8 رسیدم و رفتم سمت خونه ا.ت اونجا نبود..خوبه میتونم برم بازار و حالا یه جایی پیداش کنم
یکم استراحت کردم و رفتم بازار
از زبان جیوو
به ا.ت گفتم بهترین لباساشو واس امشب بپوشه و ساعت 10 به ادرس ک بش گفتم بیاد و رفتم بازار....
از زبان ا.ت
منو پسرا فارغتحصیل شدیم و ب مناسبتش میخواستیم باهم بریم بیرون و جین هم همرامون بود
ا.ت : من حساب میکنم اوکی؟
جین : نهههه کی گفته تو حساب کنی شما تازه فارغ تحصیل شدین من حساب میکنم
جیوو : فارغ تحصیل شدیم از جنگ ک نیومدیم 🗿
جین : به هر حال خودم حساب میکنم
جیوو : باشه
جین رف غذا سفارش داد 5 ساله خبری از کوک نیس احتمالا رفته و دیگه برنمیگرده اره دیگه..واقعا..فک کردم عشقش واقعی بوده ولی همش دروغ بود
تهیونگ : ا.ت چرا ت چشات اشک جمع شده
ا.ت : چی..هیچی حالم خوبه
تهیونگ : هنوز ب فکر کوکی؟
سرمو ب نشونه اره تکون دادم
تهیونگ : کوک هیچ وقت تنهامون نزاشته احتمالا تو این 5 سال کاری واسش پیش اومده وگرنه من هم اینجا نبودم کوک ب هیچ کدوممون چیزی نگف واس همین احتمال داره برگرده و میدونم الان هم هنوز ب فکرته و ب شدت دلش واست تنگ شده
ا.ت : حق با توعه
جیهوپ : امروزم باید خیلی خوشحال باشی...مگه نه جیوو
جیوو : دییقا
ا.ت : اره فارغ تحصیل شدیم
جیهوپ ت گوش جیوو : این نمیدونه امروز تولدشه؟
جیوو ت گوش جیهوپ : نه این گوزو از بس پرته نمیدونه میخوام سوپرایزش کنم
جیهوپ : خوبه
از زبان کوک
رسیدم فرودگاه امروز روزی بود ک برمیگردم کره دلم حسابی واس پسرا و جیوو و ب خصوص ا.ت تنگ شده میدونم الان ا.ت هم ناراحته هم عصبیه ولی قبلش میرم یه چیزی واسش میخرم و مافیا رو ول کردم گفتم شاید زندگیم خیلی بهتر بشه
شب ساعت 8 رسیدم و رفتم سمت خونه ا.ت اونجا نبود..خوبه میتونم برم بازار و حالا یه جایی پیداش کنم
یکم استراحت کردم و رفتم بازار
از زبان جیوو
به ا.ت گفتم بهترین لباساشو واس امشب بپوشه و ساعت 10 به ادرس ک بش گفتم بیاد و رفتم بازار....
۶۶.۵k
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.