فیک سایه سیاه پارت 27
تهیونگ : در واقع کار خود دایانا بود
نگران نباش جیمین همه
چی درست میشه
جیمین : امیدوارم
رسیدیم به خونه سریعا
بدون توقف رفتم سمت
زیر زمین چون مونیکا
رو برده بودن اونجا
جان : سلام قربان حالتون خوبه؟
جیمین : میبینی که خوبم جان
کوک : اومدی جیمین
جیمین : شما برید میخوام تنها باشم
تهیونگ و کوک رفتن و
جیمین توی زیرزمین با مونیکا تنها بود
جیمین : خب مونیکا بگو
چیکار کنم ها ؟
بگو باهات چیکار کنم
مونیکا : میخوای چیکار کنی
منو بکشی ، خب بکش من
دایانا کشتم دیگه مهم نیست
جیمین : دایانا حالش خوبه
الانم داره استراحت میکنه
مونیکا : چی ؟ فک میکردم مرده باشه
جیمین : خب حالا نوبت توئه
اسلحمو برداشتو روی سرش گرفتم
جیمین : پدرت سعی کرد
منو بکشه ، سعی کردی دایانا
رو که همه زندگیمه ازم بگیری
2 روزه تمام شکنجش کردی
جلوی چشمام ، فک کردی
ازت میگذرم کور خوندی
یه گلوله شلیک کردم و مونیکا
افتاد رو زمین بعدم رفتم بیرون
کوک ویو :
کوک : تهیونگ دایانا حالش چطوره ؟
تهیونگ : بیهوشه جیهوپ گفت
ممکنه بره تو کما
کوک : وای خدا جیمین
دیوونه میشه
درحال صحبت بودیم که
صدای شلیک اومد متوجه
شدیم که جیمین کار مونیکا
و تموم کرد
راوی ؛ جیمین از زیرزمین اومد
بیرون و چشماش پر از اشک بود
اونقدر حالش بد بود که نمدونست
چیکار کنه ممکن بود دایانا رو از
دست بده فقط دعا میکرد اتفاقی براش نیوفته
جیمین : جان جنازشو تحویل بفرستین برای پدرش از طرف من پیغام بفرستین اگه یه بار دیگه طرف منو خانوادم بیاد خودم میکشمش
جان : چشم رئیس
کوک : بریم بیمارستان پیش دایانا
جیمین بریم
جیهوپ ویو :
بعد از رفتن اونا رفتم تو اتاق دایانا روی تخت کنارش نشستم با دیدنش گریم گرفت تو این ماجرا اون بیگناه ترین ادم بود مونیکا با جیمین دشمنی داشت ولی دایانا رو عذاب داد
دستمو نوازش وار روی سرش کشیدم و گفتم :
تو خوب میشی ، قول میدم دیگه هیچوقت اجازه نمیدم اذیتت کن مثل خواهرم ازت مراقبت میکنم قول میدم
در همین حال جیمین ، کوک و تهیونگ وارد اتاق شدن
جیمین : چرا بهوش نمیاد جیهوپ
جیهوپ : دایانا بخاط خونریزی شدیدی که داشت ایست قلبی کرد خون به قلبش نرسیده بود طول میکشه تا بهوش بیاد
جیمین ؛ با شنیدن حرفای جیهوپ بدنم سست شد نتونستم رو پاهام وایستم روی زانوهام افتادم اشکام بی اختیار میریختن
لایکاتون کمه خداییش 💔
نگران نباش جیمین همه
چی درست میشه
جیمین : امیدوارم
رسیدیم به خونه سریعا
بدون توقف رفتم سمت
زیر زمین چون مونیکا
رو برده بودن اونجا
جان : سلام قربان حالتون خوبه؟
جیمین : میبینی که خوبم جان
کوک : اومدی جیمین
جیمین : شما برید میخوام تنها باشم
تهیونگ و کوک رفتن و
جیمین توی زیرزمین با مونیکا تنها بود
جیمین : خب مونیکا بگو
چیکار کنم ها ؟
بگو باهات چیکار کنم
مونیکا : میخوای چیکار کنی
منو بکشی ، خب بکش من
دایانا کشتم دیگه مهم نیست
جیمین : دایانا حالش خوبه
الانم داره استراحت میکنه
مونیکا : چی ؟ فک میکردم مرده باشه
جیمین : خب حالا نوبت توئه
اسلحمو برداشتو روی سرش گرفتم
جیمین : پدرت سعی کرد
منو بکشه ، سعی کردی دایانا
رو که همه زندگیمه ازم بگیری
2 روزه تمام شکنجش کردی
جلوی چشمام ، فک کردی
ازت میگذرم کور خوندی
یه گلوله شلیک کردم و مونیکا
افتاد رو زمین بعدم رفتم بیرون
کوک ویو :
کوک : تهیونگ دایانا حالش چطوره ؟
تهیونگ : بیهوشه جیهوپ گفت
ممکنه بره تو کما
کوک : وای خدا جیمین
دیوونه میشه
درحال صحبت بودیم که
صدای شلیک اومد متوجه
شدیم که جیمین کار مونیکا
و تموم کرد
راوی ؛ جیمین از زیرزمین اومد
بیرون و چشماش پر از اشک بود
اونقدر حالش بد بود که نمدونست
چیکار کنه ممکن بود دایانا رو از
دست بده فقط دعا میکرد اتفاقی براش نیوفته
جیمین : جان جنازشو تحویل بفرستین برای پدرش از طرف من پیغام بفرستین اگه یه بار دیگه طرف منو خانوادم بیاد خودم میکشمش
جان : چشم رئیس
کوک : بریم بیمارستان پیش دایانا
جیمین بریم
جیهوپ ویو :
بعد از رفتن اونا رفتم تو اتاق دایانا روی تخت کنارش نشستم با دیدنش گریم گرفت تو این ماجرا اون بیگناه ترین ادم بود مونیکا با جیمین دشمنی داشت ولی دایانا رو عذاب داد
دستمو نوازش وار روی سرش کشیدم و گفتم :
تو خوب میشی ، قول میدم دیگه هیچوقت اجازه نمیدم اذیتت کن مثل خواهرم ازت مراقبت میکنم قول میدم
در همین حال جیمین ، کوک و تهیونگ وارد اتاق شدن
جیمین : چرا بهوش نمیاد جیهوپ
جیهوپ : دایانا بخاط خونریزی شدیدی که داشت ایست قلبی کرد خون به قلبش نرسیده بود طول میکشه تا بهوش بیاد
جیمین ؛ با شنیدن حرفای جیهوپ بدنم سست شد نتونستم رو پاهام وایستم روی زانوهام افتادم اشکام بی اختیار میریختن
لایکاتون کمه خداییش 💔
۸۳.۴k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.