رمان یک خاطره پارت ۱٠: گریه
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یک_خاطره [🖤♥]
#پارت_¹⁰ [🖤♥]
از اتاق خارج شدم در رو بستم پشت در نشستم و دستامو گذاشتم روی سرم و چشمامو بستم.
امی اومد به سمتم: چی شد سونیک؟ چیکار کردی؟ شدو کجاست؟
شروع کردم به گفتن اتفاقی که افتاد.
امی هم نشست زمین.
امی- حتی ماریا رو هم یادش نمیاد؟
ناکلز- این دیگه چه کاووسیه؟
«شدو❤️🩹🕷»
خارپشت آبی- این دختر که میبینی اسمش ماریاست. اولین و بهترین دوستت. ولی من اونو نمیبینم.
از اتاق رفت بیرون.
با تعحب گفتم: اسم تو ماریاست؟ احساس میکنم تورو میشناسم.
دختر- منو یادت نیست؟
- خب.. نه.
شروع کرد به گریه کردن.
- چرا گریه میکنی؟
گریه اش شدید تر شد.
عکس رو از روی تخت برداشتم.
- من با تو چه نسبتی دارم؟
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یک_خاطره [🖤♥]
#پارت_¹⁰ [🖤♥]
از اتاق خارج شدم در رو بستم پشت در نشستم و دستامو گذاشتم روی سرم و چشمامو بستم.
امی اومد به سمتم: چی شد سونیک؟ چیکار کردی؟ شدو کجاست؟
شروع کردم به گفتن اتفاقی که افتاد.
امی هم نشست زمین.
امی- حتی ماریا رو هم یادش نمیاد؟
ناکلز- این دیگه چه کاووسیه؟
«شدو❤️🩹🕷»
خارپشت آبی- این دختر که میبینی اسمش ماریاست. اولین و بهترین دوستت. ولی من اونو نمیبینم.
از اتاق رفت بیرون.
با تعحب گفتم: اسم تو ماریاست؟ احساس میکنم تورو میشناسم.
دختر- منو یادت نیست؟
- خب.. نه.
شروع کرد به گریه کردن.
- چرا گریه میکنی؟
گریه اش شدید تر شد.
عکس رو از روی تخت برداشتم.
- من با تو چه نسبتی دارم؟
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
۱.۴k
۰۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.