فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت²⁹
تهیونگ « برگشتم و نگاه ترسناکی به میا انداختم.....اون که صد در صد....
میا « آ....هنگ کرده بودم و نمیتونستم حرف بزنم.....
نامجون « و اینکه باید در دسترس باشی پس با انتقالیت موافقت نمیشه.....
میا « اوه نو....اوه نو....اوه نو نو نو.....نه تهیونگ بفهمه میخواستم انتقالی بگیرم پودرم میکنه.....
تهیونگ « انتقالی؟ منظورتون چیه؟
داهیون « میا از مدیر خواسته بود که برش گردونه مدرسه قبلی....اونم بدون اینکه به کسی بگه... البته باید بعد از اینکه این ماجرای قتل رو حل کردیم پاسخگو باشه......اما الان جایی نمیره آرامش خودتو حفظ کن.....
میا « دلم میخواست فرار کنم اما خب......با تموم شدن حرف آقای کیم تهیونگ خیلی خشمگین برداشت و نگاهم کرد... یاخدا....توی نگاهش یه میکشمت خاصی بود...
نامجون « خیلی خب حالا مورد سوم.....بعد از اینکه کارمون با شما تموم شد کوک و آیو رو بیارین چون هم گروه شمان اونا هم در خطرن......خوب گوش کنید....به هیچ وجه حق خارج شدن از کلبه بدون محافظ رو ندارید.....مخصوصا شب هااا....اگه بفهمم یکی از شما چهار نفر....مخصوصا شما دو تا که خطر بیشتری تحدیدتون میکنه رفته باشید بیرون نصفتون میکنم.....داهیون و خانم هانگ هم هیچ کاری نمیتونن بکنن.....مفهومه بچه ها؟؟
تهیونگ و میا « بله.....
نامجون « خیلی خب برین به اون دوتا هم بگین بیان.....و اینکه همدیگر رو تیکه تیکه نکنید......
تهیونگ « منتظر بودم صحبت های عمو نامجون تموم شه تا خدمت میا برسم......از خدا خواسته بلند شدم و قبل از اینکه میا در بره دستش رو محکم گرفتم و بعد از یه خداحافظی و تعظیم کوتاهی رفتیم که به کوک و آیو بگیم و من خدمت این گوجه لجباز برسم....
کوک « بیدار شدیم دیدیم تهیونگ و میا نیستن.....با آیو کل کلبه رو زیر و رو کردیم....
آیو « کوک...نکنه بردنشون
کوک « نه بابا مگه فیلم هندیه.....در باز شد و تهیونگ و میا اومدن داخل....بیا سالمن.......شما دوتا هویج کجا بودید؟؟؟
آیو « نمیگید نگران میشیم همین جوری سرتون رو میندازین پایین میرید.... (눈_눈)
تهیونگ « آرامش خودتون رو حفظ کنید بازرس کیم باهامون کار داشت......با شما هم کار داره....برین....
کوک « درباره قتل؟
تهیونگ « آری....برو پسر شیرموزی....
کوک « باشه پسر ببری....آیو گلم بیا بریم.....دست آیو رو گرفتم و رفتیم طرف کلبه مدیر...
تهیونگ « خب......ماجرای این انتقالی چی بود خانم هانگ؟
میا « ه....هیچی.....تموم شد رفت دیگه....اومدم رد شم برم که جلومو گرفت.....
تهیونگ «احتمالا تا الان متوجه شدی تو بعد از خواهرم اولین دختری هستی که حواسم بهش هست....پس برام مهمه.....همه کارهایی که میکنی برام مهمه....
میا « آ....هنگ کرده بودم و نمیتونستم حرف بزنم.....
نامجون « و اینکه باید در دسترس باشی پس با انتقالیت موافقت نمیشه.....
میا « اوه نو....اوه نو....اوه نو نو نو.....نه تهیونگ بفهمه میخواستم انتقالی بگیرم پودرم میکنه.....
تهیونگ « انتقالی؟ منظورتون چیه؟
داهیون « میا از مدیر خواسته بود که برش گردونه مدرسه قبلی....اونم بدون اینکه به کسی بگه... البته باید بعد از اینکه این ماجرای قتل رو حل کردیم پاسخگو باشه......اما الان جایی نمیره آرامش خودتو حفظ کن.....
میا « دلم میخواست فرار کنم اما خب......با تموم شدن حرف آقای کیم تهیونگ خیلی خشمگین برداشت و نگاهم کرد... یاخدا....توی نگاهش یه میکشمت خاصی بود...
نامجون « خیلی خب حالا مورد سوم.....بعد از اینکه کارمون با شما تموم شد کوک و آیو رو بیارین چون هم گروه شمان اونا هم در خطرن......خوب گوش کنید....به هیچ وجه حق خارج شدن از کلبه بدون محافظ رو ندارید.....مخصوصا شب هااا....اگه بفهمم یکی از شما چهار نفر....مخصوصا شما دو تا که خطر بیشتری تحدیدتون میکنه رفته باشید بیرون نصفتون میکنم.....داهیون و خانم هانگ هم هیچ کاری نمیتونن بکنن.....مفهومه بچه ها؟؟
تهیونگ و میا « بله.....
نامجون « خیلی خب برین به اون دوتا هم بگین بیان.....و اینکه همدیگر رو تیکه تیکه نکنید......
تهیونگ « منتظر بودم صحبت های عمو نامجون تموم شه تا خدمت میا برسم......از خدا خواسته بلند شدم و قبل از اینکه میا در بره دستش رو محکم گرفتم و بعد از یه خداحافظی و تعظیم کوتاهی رفتیم که به کوک و آیو بگیم و من خدمت این گوجه لجباز برسم....
کوک « بیدار شدیم دیدیم تهیونگ و میا نیستن.....با آیو کل کلبه رو زیر و رو کردیم....
آیو « کوک...نکنه بردنشون
کوک « نه بابا مگه فیلم هندیه.....در باز شد و تهیونگ و میا اومدن داخل....بیا سالمن.......شما دوتا هویج کجا بودید؟؟؟
آیو « نمیگید نگران میشیم همین جوری سرتون رو میندازین پایین میرید.... (눈_눈)
تهیونگ « آرامش خودتون رو حفظ کنید بازرس کیم باهامون کار داشت......با شما هم کار داره....برین....
کوک « درباره قتل؟
تهیونگ « آری....برو پسر شیرموزی....
کوک « باشه پسر ببری....آیو گلم بیا بریم.....دست آیو رو گرفتم و رفتیم طرف کلبه مدیر...
تهیونگ « خب......ماجرای این انتقالی چی بود خانم هانگ؟
میا « ه....هیچی.....تموم شد رفت دیگه....اومدم رد شم برم که جلومو گرفت.....
تهیونگ «احتمالا تا الان متوجه شدی تو بعد از خواهرم اولین دختری هستی که حواسم بهش هست....پس برام مهمه.....همه کارهایی که میکنی برام مهمه....
۴۸.۶k
۰۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.