پارت 23
پارت 23
بلاخره بعد از نیم ساعت انتظار بومگیو رسید، تهیون مضطرب بود و میترسید، ولی تصمیم گرفت امروز بومگیو را برای همیشه کنار خود نگه دارد
بومگیو:سلام! خوبی؟ تهیون:سلام خرس عسلی من، خوبم، بشین.. بومگیو لبخندی زد و روی صندلی روبه رویی تهیون نشست:خب، دلیل قرار امروز چیه؟ تهیون:عصبانی نمیشی، قول بده! بومگیو:قول میدم.. تهیون:خب، همونجوری که میدونی دیگه همچی بین من و تو تموم شد، چون یه هفته تموم شد، ولی من واقعا دوست دارم، نه، یعنی... عاشقتم.. بومگیو هر لحظه سرختر میشد:میخوام، اگه میشه، اگه تو هم دوسم داری، اگه راضی هستی... تا اخر عمر، کنارت باشم... بومگیو خیره به دو تیله ی سیاه تهیون بود. :بیا بیرون
تهیون بلند شد و با بومگیو به طرف پارک نزدیک کافه رفتن، بومگیو گوشه پیدا کرد :میشه بغلت کنم؟ تهیون بومگیو را محکم در اغوش گرفت، بومگیو:دوست دارم پیشی کوچولوی من... :)♡
پایان♡
بلاخره بعد از نیم ساعت انتظار بومگیو رسید، تهیون مضطرب بود و میترسید، ولی تصمیم گرفت امروز بومگیو را برای همیشه کنار خود نگه دارد
بومگیو:سلام! خوبی؟ تهیون:سلام خرس عسلی من، خوبم، بشین.. بومگیو لبخندی زد و روی صندلی روبه رویی تهیون نشست:خب، دلیل قرار امروز چیه؟ تهیون:عصبانی نمیشی، قول بده! بومگیو:قول میدم.. تهیون:خب، همونجوری که میدونی دیگه همچی بین من و تو تموم شد، چون یه هفته تموم شد، ولی من واقعا دوست دارم، نه، یعنی... عاشقتم.. بومگیو هر لحظه سرختر میشد:میخوام، اگه میشه، اگه تو هم دوسم داری، اگه راضی هستی... تا اخر عمر، کنارت باشم... بومگیو خیره به دو تیله ی سیاه تهیون بود. :بیا بیرون
تهیون بلند شد و با بومگیو به طرف پارک نزدیک کافه رفتن، بومگیو گوشه پیدا کرد :میشه بغلت کنم؟ تهیون بومگیو را محکم در اغوش گرفت، بومگیو:دوست دارم پیشی کوچولوی من... :)♡
پایان♡
۴.۳k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.