qart 2
qart 2
ویو سانا
(جونگکوک بود بعد این همه سال من کسی که واقعا عاشقش بودم و ارزو داشتم یه بار دیگ ببینمش دیدم بغض گلومو گرفته بود اما نه من نباید گریه می کردم)
ر.ب :سلام آقای جئون
جونگکوک:سلام خوب هستین؟
ر.ب :ممنونم آقای جئون شما خوب هستین
جونگکوک:ممنون
ر.ب:خواهش میکنم بفرمایین
ویو جونگکوک
(واقعا هنگ کرده بودم نمیدونستم سانا تو این بیمارستان کار میکنه ولی لعنتی اون از قبل هم پخته تر و خوشگلتر شده بود از قبل بیشتر قلبمو میلرزوند )
جونگکوک رفت و کنار صندلی سانا نشست
جونگکوک:سلام
سانا:س..س..سلام (با استرس)
ویو سانا
( یه لحظه نگاهم ب دست کوک افتاد اون هنوزم همون علامت بی نهایتی که نشون عشقمون بود تتو کرده بودیم رو دستش داشت این بیشتر قلبمو به لرزش در میآورد )
ویو جونگکوک
(جلسه تموم شد و همه رفتن بیرون فقط من و سانا داخل بودیم داشت میرفت بیرون که یهو جلشو گرفتم )
سانا: چیزی میخواسی بگی
جونگکوک : چیز..... خوب ..عامم....میخواسم بگم تو واقعا خیلی هنوزم مث قبل عالی هسی خوشحالم که دوباره دیدمت
سانا : ممنون منم همینطور (یکم سرد)
ویو سانا
(آه لعنتی منم دلم میخواس بهش بگم از قبل جذابتر و سکسی تر شده و محکم بغلش کنم تا شاید یکم از دلتنگی این همه سال یکم کم بشه .)
لیا:بیا بریم دیر وقته
سانا:باشه الان میام
رفتیم سوار ماشین شدیمو لیارو رسوندم بعد رفتم خونه ، یونگ هو هنوز نیومده بود خونه
سانا:اه خدا میدونه الان داره با کدوم هرزه ای شبو میگذرونه
رفتم یه شام سبک حاضر کردمو بعد خوردم بعد رفتم روتینمو انجام دادمو یه تیشرت سفید بدون شلوار پوشیدم بعد رو تخت دراز کشیدم که یهو صدا در به صدا در اومد فهمیدم یونگ هو میخواسم برم بپرسم تا این موقع شب کجاس ولی بیخیال شدم
سانا: ولش اصن حوصله دعوا ندارم
ویو یونگ هو
(داخل اتاق شدم دیدم سانا خوابه رفتم یه دوش گرفتم و کنارش دراز کشیدم )
یونگ هو :عاشقتم (کنار گوشش زمزمه کرد )
سانا:آره جون عمت برا همین هرشب با یکی هسی (تو دلش)
بیخیال شدمو یونگ هو هم کنارم دراز کشیدو هر دومون خوابیدیم
کپی ممنوع❌️❌️
ویو سانا
(جونگکوک بود بعد این همه سال من کسی که واقعا عاشقش بودم و ارزو داشتم یه بار دیگ ببینمش دیدم بغض گلومو گرفته بود اما نه من نباید گریه می کردم)
ر.ب :سلام آقای جئون
جونگکوک:سلام خوب هستین؟
ر.ب :ممنونم آقای جئون شما خوب هستین
جونگکوک:ممنون
ر.ب:خواهش میکنم بفرمایین
ویو جونگکوک
(واقعا هنگ کرده بودم نمیدونستم سانا تو این بیمارستان کار میکنه ولی لعنتی اون از قبل هم پخته تر و خوشگلتر شده بود از قبل بیشتر قلبمو میلرزوند )
جونگکوک رفت و کنار صندلی سانا نشست
جونگکوک:سلام
سانا:س..س..سلام (با استرس)
ویو سانا
( یه لحظه نگاهم ب دست کوک افتاد اون هنوزم همون علامت بی نهایتی که نشون عشقمون بود تتو کرده بودیم رو دستش داشت این بیشتر قلبمو به لرزش در میآورد )
ویو جونگکوک
(جلسه تموم شد و همه رفتن بیرون فقط من و سانا داخل بودیم داشت میرفت بیرون که یهو جلشو گرفتم )
سانا: چیزی میخواسی بگی
جونگکوک : چیز..... خوب ..عامم....میخواسم بگم تو واقعا خیلی هنوزم مث قبل عالی هسی خوشحالم که دوباره دیدمت
سانا : ممنون منم همینطور (یکم سرد)
ویو سانا
(آه لعنتی منم دلم میخواس بهش بگم از قبل جذابتر و سکسی تر شده و محکم بغلش کنم تا شاید یکم از دلتنگی این همه سال یکم کم بشه .)
لیا:بیا بریم دیر وقته
سانا:باشه الان میام
رفتیم سوار ماشین شدیمو لیارو رسوندم بعد رفتم خونه ، یونگ هو هنوز نیومده بود خونه
سانا:اه خدا میدونه الان داره با کدوم هرزه ای شبو میگذرونه
رفتم یه شام سبک حاضر کردمو بعد خوردم بعد رفتم روتینمو انجام دادمو یه تیشرت سفید بدون شلوار پوشیدم بعد رو تخت دراز کشیدم که یهو صدا در به صدا در اومد فهمیدم یونگ هو میخواسم برم بپرسم تا این موقع شب کجاس ولی بیخیال شدم
سانا: ولش اصن حوصله دعوا ندارم
ویو یونگ هو
(داخل اتاق شدم دیدم سانا خوابه رفتم یه دوش گرفتم و کنارش دراز کشیدم )
یونگ هو :عاشقتم (کنار گوشش زمزمه کرد )
سانا:آره جون عمت برا همین هرشب با یکی هسی (تو دلش)
بیخیال شدمو یونگ هو هم کنارم دراز کشیدو هر دومون خوابیدیم
کپی ممنوع❌️❌️
۱۳.۴k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.