ادامه پارت ۲۲ (:❤💙
من:واسا من درستش میکنم...فقط شما هم زنگ بزنین پسرا بگین شب بیان اینجا خعلی وقته دسته جمعی فیفا نزدیم
محراب:راس میگهههه
رضا:اوکیه تو برو
بدون در زدن رفتم تو اتاق...یه گوشه نشسته بود به یه گوشه دیگه زل زده بود
ارسلان:طویله نیس هااااا
من:میدونم
ارسلان:خو پس چرا در نمزنی
من:دوس نداشتم
ارسلان:هوففففف...متین برو بیرون حوصله ندارم
من:قبل اینکه بری بهت چی گفتم؟
......
من:گفتم رفتی هرچی بهت گف ناراحت نشو انقد برو جلو تا باهات راه بیاد...تازه من مطمعنم تو یه بار دیگه بری پیشش جواب مثبتو بهت میده چون مطمعنم اونم دوست داره فقط الان از دستت دلخوره
ارسلان:اره مشخصه که دوسم داره
متین:خب یه کاری کردی که ازت دلخوره دیگه
ارسلان:من کاری نکردم فقط اون گف به من باید بگن دختر پسر شناس چون همه پسرارو میشناسم منم عصبی شدم گفتم غلط کردی که خوب شناختیش
متین:خب اینو بهش گفتی بعد میگی کاری نکردم والا منم بودم ناراحت میشدم تازه معلوم نیس بعدش دیگه چیا بهش گفتی...بهش وقت بده خب
ارسلان:پوفففففف
متین:الانم پاشو...پاشو زنگ زدیم پسرا شب بیان اینجا دور هم فیفا بزنیم
ارسلان:وایی اره خعلی وقته دور هم جمع نشدیممم
متین:باریکلا روحیههههه
ارسلان:بعله دیگه ماییم
متین:بر منکرش لعنت
و اینگونه دکتر متین حاله مریض ارسلان رو خوب کرد و بلند شدن با هم به سوی پذیرایی روانه شدن
ممد:عهههههه ارسییی جونمممم خوب شدییییی
ارسلان:عاره دورت بگردممممممم
(یا ابلفضل این چرا اینجوری شد)
ممد:پشمامممممم
ارسلان:عهههه عزیزمممم میخوای جمعشون کنم برات؟
ممد:نه نه راحت باش خودم جمعشون میکنم
رضا:متین اینو چیکارش کردی چرا اینجوری شدددد؟
من:به خدا فقط حرف زدم باهاش
محراب:مطمعنییییی؟
من:اره
محراب:واسا از خودش بپرسم...میگم عمو جون متین چیکارت کرد تو اتاق
ارسلان:نمیدونم فقط از خواب بیدار شدم دیدم لباس تنم نیس(بعدم مثلا شرو کرد به گریه کردن مثه این بچه ها)
(دهنم وا موند با این حرفش)
محراب:خاک بر سرت متین خو این کارا تو روحیه بچه تاثیر میزاره
رضا:راس میگه خجالت بکش نگا بچه رو چیکار کردی....گریه نکن عمو خودم دعواش میکنم
ارسلان(باصدای بچگونه) :باشه
ممد:واقعا برات متاسفم متین...هعییییی
اصن نمدونستم چی بگم انقد قیافه هاشون جدی بود یه لحظه شک کردم به خودم
یهو همشون پوکیدن از خنده
من:ینی ببینین خدا خدا کنین گیرتون نیارمممم
و بعدم دوییدم دنبالشون
اونا هم تا بخوان به خودشون بیان با سیلی از کتک های من رو به رو شدن
انقد زدمشون که دلم خنک شد
ممد:آییی آییی متین خدا لعنتت کنه
من:خفه بابا
رضا:وحشی شدی جدیداااا چقدددد
من:وقتی اونقدر جدی یه حرفو میزنی باید فکره اینجاشم میکردی
ارسلان:همه بدنم کبود شد کثافت.....
جا نشد بقیه اش🙄😁💔
محراب:راس میگهههه
رضا:اوکیه تو برو
بدون در زدن رفتم تو اتاق...یه گوشه نشسته بود به یه گوشه دیگه زل زده بود
ارسلان:طویله نیس هااااا
من:میدونم
ارسلان:خو پس چرا در نمزنی
من:دوس نداشتم
ارسلان:هوففففف...متین برو بیرون حوصله ندارم
من:قبل اینکه بری بهت چی گفتم؟
......
من:گفتم رفتی هرچی بهت گف ناراحت نشو انقد برو جلو تا باهات راه بیاد...تازه من مطمعنم تو یه بار دیگه بری پیشش جواب مثبتو بهت میده چون مطمعنم اونم دوست داره فقط الان از دستت دلخوره
ارسلان:اره مشخصه که دوسم داره
متین:خب یه کاری کردی که ازت دلخوره دیگه
ارسلان:من کاری نکردم فقط اون گف به من باید بگن دختر پسر شناس چون همه پسرارو میشناسم منم عصبی شدم گفتم غلط کردی که خوب شناختیش
متین:خب اینو بهش گفتی بعد میگی کاری نکردم والا منم بودم ناراحت میشدم تازه معلوم نیس بعدش دیگه چیا بهش گفتی...بهش وقت بده خب
ارسلان:پوفففففف
متین:الانم پاشو...پاشو زنگ زدیم پسرا شب بیان اینجا دور هم فیفا بزنیم
ارسلان:وایی اره خعلی وقته دور هم جمع نشدیممم
متین:باریکلا روحیههههه
ارسلان:بعله دیگه ماییم
متین:بر منکرش لعنت
و اینگونه دکتر متین حاله مریض ارسلان رو خوب کرد و بلند شدن با هم به سوی پذیرایی روانه شدن
ممد:عهههههه ارسییی جونمممم خوب شدییییی
ارسلان:عاره دورت بگردممممممم
(یا ابلفضل این چرا اینجوری شد)
ممد:پشمامممممم
ارسلان:عهههه عزیزمممم میخوای جمعشون کنم برات؟
ممد:نه نه راحت باش خودم جمعشون میکنم
رضا:متین اینو چیکارش کردی چرا اینجوری شدددد؟
من:به خدا فقط حرف زدم باهاش
محراب:مطمعنییییی؟
من:اره
محراب:واسا از خودش بپرسم...میگم عمو جون متین چیکارت کرد تو اتاق
ارسلان:نمیدونم فقط از خواب بیدار شدم دیدم لباس تنم نیس(بعدم مثلا شرو کرد به گریه کردن مثه این بچه ها)
(دهنم وا موند با این حرفش)
محراب:خاک بر سرت متین خو این کارا تو روحیه بچه تاثیر میزاره
رضا:راس میگه خجالت بکش نگا بچه رو چیکار کردی....گریه نکن عمو خودم دعواش میکنم
ارسلان(باصدای بچگونه) :باشه
ممد:واقعا برات متاسفم متین...هعییییی
اصن نمدونستم چی بگم انقد قیافه هاشون جدی بود یه لحظه شک کردم به خودم
یهو همشون پوکیدن از خنده
من:ینی ببینین خدا خدا کنین گیرتون نیارمممم
و بعدم دوییدم دنبالشون
اونا هم تا بخوان به خودشون بیان با سیلی از کتک های من رو به رو شدن
انقد زدمشون که دلم خنک شد
ممد:آییی آییی متین خدا لعنتت کنه
من:خفه بابا
رضا:وحشی شدی جدیداااا چقدددد
من:وقتی اونقدر جدی یه حرفو میزنی باید فکره اینجاشم میکردی
ارسلان:همه بدنم کبود شد کثافت.....
جا نشد بقیه اش🙄😁💔
۶.۱k
۰۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.