تک پارتی یونگی
پارت ۲
ا.ت:نه چه تو بخای چه نه من بچرو نگه میدارم*داد
یونگی:عصبانیم نکن گفتم سقطش میکنی فردا وقت دکتر میگیرم واست بریم*عصبی
ا.ت:*گریه
فلش بک به فردا
یونگی:ا.ت حاضری
ا.ت:اهوم*آروم و بی حال
یونگی:....
ا.ت ویو
سواد ماشین شدیم و راه افتادیم تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
رسیدیم بیمارستان
منشی:سلام
یونگی:سلام خانم برای همسرم وقت دکتر داشتیم
منشی:امم... بله بفرمایید وقت دکتر خالیه
یونگی:ممنون
داشتم جلو تر از یونگی میرفتم تا کار زود تموم شه بغض چشامو گرفته بود حتی با یه اتفاق کوچولو ممکن بود بترکم
تا خواستم روی تخت دراز بکشم یونگی گفت
یونگی: خانم دکتر...وایسید
ا.ت:تعجب کرده بودم
یونگی:یه لحضه...
ا.ت:اونم بغضش گرفته بود پرسیدم چیشد*سرد
یونگی: ا.ت ...میدونی ..میترسم ...
ا.ت:از چی؟*یکم نگران
یونگی:میترسم نتونم پدر خوبی برای بچه باشم...*گریه
ا.ت:گونشو نوازش کردم و با لبخند گفتم:اشتباه نکن...تو بهترین بابای دنیا میشی مطمعنم
یونگی:من اگه فرشته ای مثل تو نداشتم باید چیکار میکردم ...میدونی چقد دوست دارم
ا.ت:چقد؟
یونگی:اندازه تمام اقیانوس های زمین... بیا دیگه از اینجا بریم.*بغض خوشحالی
ات:باشه بابایی*خوشحال
۹ماه بعد یونگی و ا.ت صاحب یه دختر کوشولویه کیوت میشن و خوشبخت ب
میشن (وایی قلبم اکلیل پمپاژ میکنه)
این داستانم به خوبی تموم شد
امید وارم خوشتون اومده باشه کیوتام 🥰❤️
ا.ت:نه چه تو بخای چه نه من بچرو نگه میدارم*داد
یونگی:عصبانیم نکن گفتم سقطش میکنی فردا وقت دکتر میگیرم واست بریم*عصبی
ا.ت:*گریه
فلش بک به فردا
یونگی:ا.ت حاضری
ا.ت:اهوم*آروم و بی حال
یونگی:....
ا.ت ویو
سواد ماشین شدیم و راه افتادیم تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
رسیدیم بیمارستان
منشی:سلام
یونگی:سلام خانم برای همسرم وقت دکتر داشتیم
منشی:امم... بله بفرمایید وقت دکتر خالیه
یونگی:ممنون
داشتم جلو تر از یونگی میرفتم تا کار زود تموم شه بغض چشامو گرفته بود حتی با یه اتفاق کوچولو ممکن بود بترکم
تا خواستم روی تخت دراز بکشم یونگی گفت
یونگی: خانم دکتر...وایسید
ا.ت:تعجب کرده بودم
یونگی:یه لحضه...
ا.ت:اونم بغضش گرفته بود پرسیدم چیشد*سرد
یونگی: ا.ت ...میدونی ..میترسم ...
ا.ت:از چی؟*یکم نگران
یونگی:میترسم نتونم پدر خوبی برای بچه باشم...*گریه
ا.ت:گونشو نوازش کردم و با لبخند گفتم:اشتباه نکن...تو بهترین بابای دنیا میشی مطمعنم
یونگی:من اگه فرشته ای مثل تو نداشتم باید چیکار میکردم ...میدونی چقد دوست دارم
ا.ت:چقد؟
یونگی:اندازه تمام اقیانوس های زمین... بیا دیگه از اینجا بریم.*بغض خوشحالی
ات:باشه بابایی*خوشحال
۹ماه بعد یونگی و ا.ت صاحب یه دختر کوشولویه کیوت میشن و خوشبخت ب
میشن (وایی قلبم اکلیل پمپاژ میکنه)
این داستانم به خوبی تموم شد
امید وارم خوشتون اومده باشه کیوتام 🥰❤️
۳.۲k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.