(وقتی...انتخابت اون بود....) پارت ۱
#هیونجین
#استری_کیدز
به خودت توی آینه نگاهی انداختی...شب بود و لباس خواب بلند و سلطنیتت رو پوشیده بودی...
موهای بلندت رو کنار زدی و میخواستی دوباره نگاهی به خودت توی آینه بندازی که با صدای کسی...با لبخند سرت رو به سمتش برگردوندی
_ اوه...من دارم یک فرشته رو میبینم
توی چارچوب در ایستاده بود و تو داشتی بهش خیره نگاه میکردی و لبخندی زدی
+ اوم...نمیدونم...
به سمتت میاد و آروم تورو توی بغلش میگیره
_ آه...ملکه ی من...چطور اینقدر زیبایی؟
لبخندی زدی
+ به پادشاهم رفتم
دستت رو روی پیرهن کرمی رنگ توی تنش کشیدی
و بعد بوسه ای روی گردنش گذاشتی
_ هوممم...تو باعث میشی حس کنم واقعاً یک فرشته نجات رو کنار خودم دارم
توی بغلش چرخیدی به طوری که حالا از پشت جسمش رو قفل جسمت کرده بود و آروم آروم پهلوهات رو با دستای مردونش نوازش میکرد
_ هوممم
لباش رو دم گوشت آوردم و همینطور که در حال نوازش پهلو هات بود آروم لب زد :
_ میدونی...میتونم ساعت ها بشینم از تک تک نقاط بدنت تعریف کنم عزیزم...
لبخندی زدی که ادامه داد
_ میتونم تا ساعت ها بدون هیچ حرکتی فقط بهت زل بزنم و هر ثانیه بیشتر از قبل عاشقت بشم عزیزم...
_ توی این قصر بزرگ....توی این اتاق سلطنیتی که فقط مخصوص من و توعه...بهت با تمام وجودم عشق میورزم عزیزم.....
بخاطر حرفاش لبخندی زدی و سرت رو به سمتش برگردوندی و آروم بوسی به گونش زدی
+ پس میتونی به ملکت تمام عشقت رو بدی ؟
پوزخندی زد و توی چشمات خیره شد
_ معلومه سرورم...من تمام عشقم رو بهت میدم
+ خب...پس نمیخوای بهم نشون بدی ؟
پوزخندی میزنی که آروم سرش رو تکون میده و شروع میکنه به آروم آروم باز کردن بند لباس خواب بلندت...
توی همین حین زیر گوشت رو با لبای داغش...بوسه های ریز و با عشق میزاره
+ اومم
از شدت لذتی که بوسه های شیرینش بهت میداد...قند توی دلت آب شده بود و دلت میخواست بیشتر و بیشتر به این کار ادامه بده...
آروم آروم دست های مردونش رو روی آستین لباست گذاشت و خیلی آروم کمی از لباس رو به سمت پایین کشید به طوری که حالا...شونه های سفیدت هم کاملا توی دید بود...
هیون زبونش رو روی لباش کشید و به لاله ی گوشت بوسه ای زد که باعث شد لرزی توی بدنت از شدت لذت رخ بده
_ هوم... سرورم...من ازت چیزای بیشتری رو تقاضا میکنم...بهم میدی ؟
پوزخندی زد که با لحن آسیب پذیری لب زدی
+ آره....هر چیز رو که بخوای
#استری_کیدز
به خودت توی آینه نگاهی انداختی...شب بود و لباس خواب بلند و سلطنیتت رو پوشیده بودی...
موهای بلندت رو کنار زدی و میخواستی دوباره نگاهی به خودت توی آینه بندازی که با صدای کسی...با لبخند سرت رو به سمتش برگردوندی
_ اوه...من دارم یک فرشته رو میبینم
توی چارچوب در ایستاده بود و تو داشتی بهش خیره نگاه میکردی و لبخندی زدی
+ اوم...نمیدونم...
به سمتت میاد و آروم تورو توی بغلش میگیره
_ آه...ملکه ی من...چطور اینقدر زیبایی؟
لبخندی زدی
+ به پادشاهم رفتم
دستت رو روی پیرهن کرمی رنگ توی تنش کشیدی
و بعد بوسه ای روی گردنش گذاشتی
_ هوممم...تو باعث میشی حس کنم واقعاً یک فرشته نجات رو کنار خودم دارم
توی بغلش چرخیدی به طوری که حالا از پشت جسمش رو قفل جسمت کرده بود و آروم آروم پهلوهات رو با دستای مردونش نوازش میکرد
_ هوممم
لباش رو دم گوشت آوردم و همینطور که در حال نوازش پهلو هات بود آروم لب زد :
_ میدونی...میتونم ساعت ها بشینم از تک تک نقاط بدنت تعریف کنم عزیزم...
لبخندی زدی که ادامه داد
_ میتونم تا ساعت ها بدون هیچ حرکتی فقط بهت زل بزنم و هر ثانیه بیشتر از قبل عاشقت بشم عزیزم...
_ توی این قصر بزرگ....توی این اتاق سلطنیتی که فقط مخصوص من و توعه...بهت با تمام وجودم عشق میورزم عزیزم.....
بخاطر حرفاش لبخندی زدی و سرت رو به سمتش برگردوندی و آروم بوسی به گونش زدی
+ پس میتونی به ملکت تمام عشقت رو بدی ؟
پوزخندی زد و توی چشمات خیره شد
_ معلومه سرورم...من تمام عشقم رو بهت میدم
+ خب...پس نمیخوای بهم نشون بدی ؟
پوزخندی میزنی که آروم سرش رو تکون میده و شروع میکنه به آروم آروم باز کردن بند لباس خواب بلندت...
توی همین حین زیر گوشت رو با لبای داغش...بوسه های ریز و با عشق میزاره
+ اومم
از شدت لذتی که بوسه های شیرینش بهت میداد...قند توی دلت آب شده بود و دلت میخواست بیشتر و بیشتر به این کار ادامه بده...
آروم آروم دست های مردونش رو روی آستین لباست گذاشت و خیلی آروم کمی از لباس رو به سمت پایین کشید به طوری که حالا...شونه های سفیدت هم کاملا توی دید بود...
هیون زبونش رو روی لباش کشید و به لاله ی گوشت بوسه ای زد که باعث شد لرزی توی بدنت از شدت لذت رخ بده
_ هوم... سرورم...من ازت چیزای بیشتری رو تقاضا میکنم...بهم میدی ؟
پوزخندی زد که با لحن آسیب پذیری لب زدی
+ آره....هر چیز رو که بخوای
۳۸.۶k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.