فیک تهیونگ ( عشق ناخوانده ) پارت 9
~ عشق ناخوانده ~
پارت 9
دوباره چشمام باز کردم دو تا از پسرا بالای سرم بودن و داشتن باهم هم حرف میزدن و متوجه من نبودن چشامام تار بود و نمیونستم تشخیص بدم کی بودن و چی میگن پس دوباره چشمام رو بستم و گوش کردم ببینم متوجه میشم یا نه :
¿ جیمین
÷ هم بله ؟
¿ چیکار داری میکنی ؟
÷ منظورت چیه ؟
¿ چرا با این دختره خوب برخورد میکنی ؟ دلت میسوزه ؟
÷ اون دختر خیلی مهربون کیوتیه و تمام سعیش رو میکنه تا به ما کمک کنه چرا ما باید باهاش بد باشیم؟
¿ پس یعنی داری میگه دلت براش نمیسوزه ؟
÷ بابت چی ؟
¿ مگه نمیدونیییی؟!
÷ چیو ؟
میدونستم چیو میخاد بگه ولی متعجب بودم که جیمین نمیدونه پس اگه نمیدونست ... از ذوق تو خودم نمیگنجیدم که یهو به خودم اومدم : خب الان ک میخاد لو بده عه ی فکری دارم
قبل از این ک اون طرف حرفی بزنه چشمام رو باز کردم و شروع کردم به سرفه کردن ... نگاهی کردم اون طرف نامجون بود ...
÷ یا بورا حالت خوبه ؟
+ عاره ممنون
÷ شنیده بودم بیماری قلبی داری ولی نه دیگه انقد جدی
+ عم چیزه نگران نباش خیلی جدی نیست ...
گه نامجون بیرون رفت بقیه پسرا رو صدا کرد که تک تک اومدن تو :
& نگفته بودی انقد نازک نارنجی هستی بورا
@ بیخیال دختر فقط یه روز رفتی رو استیج
¥ حداقل دقت نکردی کجا داری غش میکنی سرت رو شکستی
£ زنده ای ؟
ولی یونگی همونجور پوکر خیره شده بود به من که یهو تهیونگ گفت :
- هرزه ها انتله ای( کنایه از بی عرضه بودن ) هم شدن ...
که یهو جیمین داد زد
÷ تهیونگگگگ
- ها چیه ؟
÷ ادب داشته باش تو بیمارستانیم ...
که یهو جواب دادم
+ خود دختر بازشو نمیگه به من میگه هرزه
که یهو اعضا پاره شدن و یهو با داد تهیونگ ب خودشون اومدن :
- من دختر بازممم ؟
+ بعله خودت
- بعد چجوری به این موضوع پی بردی ؟
+ برا فهمیدنش که اصلا هم کار سختی نیست فقط کافیه فن ساین و نگاه کنی ... نه خداوکیلی با اون دستات تا حالا دست چن نفرو گرفتی براش کیوت بازی در اوردی ؟
پسرا دیگه تقریبا نفس کم اورده بودن
÷ وای داداششش
@ من دیگه حرفی ندارم
& تا حالا دقت نکرده بود این دختر بازی محسوب میشه
¥ یکی بیاد منو جمع کنه
£ من دیگه فن ساین نمیرم
که یهو تهیونگ نعره زد
- بیا بریم فن ساین تا نشونت بدم
+ باشه
- فردا یه فن ساین تو بوسانه بیا بریم ( با حرص )
+ حتماااا
- میبینمت
پارت 9
دوباره چشمام باز کردم دو تا از پسرا بالای سرم بودن و داشتن باهم هم حرف میزدن و متوجه من نبودن چشامام تار بود و نمیونستم تشخیص بدم کی بودن و چی میگن پس دوباره چشمام رو بستم و گوش کردم ببینم متوجه میشم یا نه :
¿ جیمین
÷ هم بله ؟
¿ چیکار داری میکنی ؟
÷ منظورت چیه ؟
¿ چرا با این دختره خوب برخورد میکنی ؟ دلت میسوزه ؟
÷ اون دختر خیلی مهربون کیوتیه و تمام سعیش رو میکنه تا به ما کمک کنه چرا ما باید باهاش بد باشیم؟
¿ پس یعنی داری میگه دلت براش نمیسوزه ؟
÷ بابت چی ؟
¿ مگه نمیدونیییی؟!
÷ چیو ؟
میدونستم چیو میخاد بگه ولی متعجب بودم که جیمین نمیدونه پس اگه نمیدونست ... از ذوق تو خودم نمیگنجیدم که یهو به خودم اومدم : خب الان ک میخاد لو بده عه ی فکری دارم
قبل از این ک اون طرف حرفی بزنه چشمام رو باز کردم و شروع کردم به سرفه کردن ... نگاهی کردم اون طرف نامجون بود ...
÷ یا بورا حالت خوبه ؟
+ عاره ممنون
÷ شنیده بودم بیماری قلبی داری ولی نه دیگه انقد جدی
+ عم چیزه نگران نباش خیلی جدی نیست ...
گه نامجون بیرون رفت بقیه پسرا رو صدا کرد که تک تک اومدن تو :
& نگفته بودی انقد نازک نارنجی هستی بورا
@ بیخیال دختر فقط یه روز رفتی رو استیج
¥ حداقل دقت نکردی کجا داری غش میکنی سرت رو شکستی
£ زنده ای ؟
ولی یونگی همونجور پوکر خیره شده بود به من که یهو تهیونگ گفت :
- هرزه ها انتله ای( کنایه از بی عرضه بودن ) هم شدن ...
که یهو جیمین داد زد
÷ تهیونگگگگ
- ها چیه ؟
÷ ادب داشته باش تو بیمارستانیم ...
که یهو جواب دادم
+ خود دختر بازشو نمیگه به من میگه هرزه
که یهو اعضا پاره شدن و یهو با داد تهیونگ ب خودشون اومدن :
- من دختر بازممم ؟
+ بعله خودت
- بعد چجوری به این موضوع پی بردی ؟
+ برا فهمیدنش که اصلا هم کار سختی نیست فقط کافیه فن ساین و نگاه کنی ... نه خداوکیلی با اون دستات تا حالا دست چن نفرو گرفتی براش کیوت بازی در اوردی ؟
پسرا دیگه تقریبا نفس کم اورده بودن
÷ وای داداششش
@ من دیگه حرفی ندارم
& تا حالا دقت نکرده بود این دختر بازی محسوب میشه
¥ یکی بیاد منو جمع کنه
£ من دیگه فن ساین نمیرم
که یهو تهیونگ نعره زد
- بیا بریم فن ساین تا نشونت بدم
+ باشه
- فردا یه فن ساین تو بوسانه بیا بریم ( با حرص )
+ حتماااا
- میبینمت
۲۳.۲k
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.