معما ی پیدا نشده
معما ی پیدا نشده ❓📝
پارت : ³
از دید لیسا
من و جنی دویدیم که یهو جنی نفس نفس میزد و انگار حالش خوب نبود
لیسا : جنی حالت خوبه؟
جنی : آره (نفس نفس زدن شدید)
که یهو جنی بیهوش شد
لیسا: جنی جنی بیدار شو جنی پاشو لطفاااا (با بغض)
لیسا : جنیییییی(بضغش شکست و گریه کرد)
شروع به گریه کردن کردم که دیدم جنی داده صدام میزنه
جنی : لیسا.....لیسا
لیسا : (خودشو جمع و جور کرد) جنی بله؟
جنی : داری گریه میکنی؟
لیسا : نه ( بغض)
جنی : بهم دروغ نگو
لیسا : باشه......من.....من واقعا نگرانت شدم
جنی : بیا بغلم
لیسا : خوب کجا بودیم؟
جنی : فکر کنم مرحله ی اول تموم شده
لیسا : آره
از دید راوی :
یهو زمین شروع به لرزیدن وحشت ناک کرد
لیسا : این چیه؟ (با ترس)
جنی : نمیدونم (الان تموم حرف هاشونو با ترس میگن)
لیسا: نقشه.......نقشه کو؟
جنی : اونجا روی صخره
لیسا : جنی افتاد
جنی : لیسا بگیرش
از دید لیسا :
تا آمدم بگیرمش افتاد و رفت روی شاخه ی درخت
لیسا : جنی من میرم روی شاخه
جنی : چی؟ نه خیلی خطرناکه
جنی : لیسا...مراقب باش
بلاخره گرفتمش و خوندمش
جنی: چی نوشته؟
لیسا : مرحله ی دوم ۳ قسمته قسمت اول لرزش قسمت دوم............قسمت سوم.......(اگه بگم بقیه ی داستان لو میره )
لرزش آنقدر زیاد بود که زمین داشت ترک میخورد
لیسا : جنی بیا بدویم
جنی : اوکی
دویدند و بعد چند مین لرزش زمین قط شد
جنی : قط شد؟
لیسا : آره
صدایی مانند صدای مار های زنگوله دار میآمد
لیسا : صدای چیه؟
جنی : شبیه صدای زنگوله هست.....
لیسا : اوووو گندش بزنن
جنی : چیه مگه؟
لیسا : اونا مار های زنگوله دارن
جنی : لیسا
لیسا : بله؟
جنی : من فوبیای مار دارم
لیسا : وایسا نقشه رو بخون
جنی : سمی ترین های جهان حمله میکنن
لیسا : ایشششش
جنی : حالا چی کار کنیم؟
لیسا : نمیدونم
جنی : لیسا
لیسا : بله؟
جنی : از اون صخره ی بزرگ برو بالا
لیسا : چرا؟
جنی : میتونیم ازش بریم بالا و بریم اون سمت
لیسا : خوبه
تا رفتن بالا مار ها روی زمین پیداشون شد
لیسا: جنی نگاه کن
جنی : وای
دور تا دور لیسا و جنی مار بود
جنی : چی کار کنیم؟
لیسا : نمیدونم
جنی : لیسا من یک جایی خوندم که باید روی سر و دمشون پا بزاری
لیسا : اوکی
جنی : برو
از دید جنی : تمام مار هارو کشتیم اما یکی مونده بود......
پارت : ³
از دید لیسا
من و جنی دویدیم که یهو جنی نفس نفس میزد و انگار حالش خوب نبود
لیسا : جنی حالت خوبه؟
جنی : آره (نفس نفس زدن شدید)
که یهو جنی بیهوش شد
لیسا: جنی جنی بیدار شو جنی پاشو لطفاااا (با بغض)
لیسا : جنیییییی(بضغش شکست و گریه کرد)
شروع به گریه کردن کردم که دیدم جنی داده صدام میزنه
جنی : لیسا.....لیسا
لیسا : (خودشو جمع و جور کرد) جنی بله؟
جنی : داری گریه میکنی؟
لیسا : نه ( بغض)
جنی : بهم دروغ نگو
لیسا : باشه......من.....من واقعا نگرانت شدم
جنی : بیا بغلم
لیسا : خوب کجا بودیم؟
جنی : فکر کنم مرحله ی اول تموم شده
لیسا : آره
از دید راوی :
یهو زمین شروع به لرزیدن وحشت ناک کرد
لیسا : این چیه؟ (با ترس)
جنی : نمیدونم (الان تموم حرف هاشونو با ترس میگن)
لیسا: نقشه.......نقشه کو؟
جنی : اونجا روی صخره
لیسا : جنی افتاد
جنی : لیسا بگیرش
از دید لیسا :
تا آمدم بگیرمش افتاد و رفت روی شاخه ی درخت
لیسا : جنی من میرم روی شاخه
جنی : چی؟ نه خیلی خطرناکه
جنی : لیسا...مراقب باش
بلاخره گرفتمش و خوندمش
جنی: چی نوشته؟
لیسا : مرحله ی دوم ۳ قسمته قسمت اول لرزش قسمت دوم............قسمت سوم.......(اگه بگم بقیه ی داستان لو میره )
لرزش آنقدر زیاد بود که زمین داشت ترک میخورد
لیسا : جنی بیا بدویم
جنی : اوکی
دویدند و بعد چند مین لرزش زمین قط شد
جنی : قط شد؟
لیسا : آره
صدایی مانند صدای مار های زنگوله دار میآمد
لیسا : صدای چیه؟
جنی : شبیه صدای زنگوله هست.....
لیسا : اوووو گندش بزنن
جنی : چیه مگه؟
لیسا : اونا مار های زنگوله دارن
جنی : لیسا
لیسا : بله؟
جنی : من فوبیای مار دارم
لیسا : وایسا نقشه رو بخون
جنی : سمی ترین های جهان حمله میکنن
لیسا : ایشششش
جنی : حالا چی کار کنیم؟
لیسا : نمیدونم
جنی : لیسا
لیسا : بله؟
جنی : از اون صخره ی بزرگ برو بالا
لیسا : چرا؟
جنی : میتونیم ازش بریم بالا و بریم اون سمت
لیسا : خوبه
تا رفتن بالا مار ها روی زمین پیداشون شد
لیسا: جنی نگاه کن
جنی : وای
دور تا دور لیسا و جنی مار بود
جنی : چی کار کنیم؟
لیسا : نمیدونم
جنی : لیسا من یک جایی خوندم که باید روی سر و دمشون پا بزاری
لیسا : اوکی
جنی : برو
از دید جنی : تمام مار هارو کشتیم اما یکی مونده بود......
۹.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.