پارت هفدهم
پارت هفدهم
#اگه_میتونی_عاشقم_کن
رفت با پدرم.....
و کمی مکث کرد و بعدش ادامه داد
باهم ازدواج کردن و رفتن کانادا و منم برگشتم اینجا و با پارتی هایی ک پدرم داشت کارو کاسبی راه انداختم و هی روز ب روز پیشرفت کردم و پیشرفت کردم تا اینکه شدم ثروتمند ترین مرد کره...وقتی این خبر ب گوش اون عوضی رسید پدرمو راضی کرد و اومدن اینجا با داشتن یه بچه سه ساله میاد و به من درخواست رابطه میده:/
ولی من نمیزارم ایندفعه کسی منو بشکنه..این دفعه من میشکنم
از گفتن این حرفا تعجب کرده بودم این جور موقع ها چهرم مثل بچه ها میشد...داشتم با تعجب نگاش میکردم ک اومد سمتم این دفعه حالت چشماش فرق داشت دیگه اون رگه های انتقام و خشونت و عصبانیت توش نبود...نفهمیدم چیشد ولی توی یه ثانیه داغ کردم
تا یه دییقه همینجوری تو هنگ بودم بعداز یه دییقه مغزم شروع به پردازش کرد...هولش دادم ولی از جاش تکون نخورد انقد وول خوردم ک عصبانی شد و موهامو از پشت گرفت و کشید و گفت
جونگ کوک: چته؟چرا انقد وول میخوری؟..تو اول و آخر مال منی عوضی
داد زدم: ولم کننننن
که جوابش یه سیلی از طرف جونگ کوک بود
واقعا دیوونه شده بود هنوز باهم درگیر بودیم که دوباره لباشو بهم نزدیک کرد
_کار احمقانه ایی نکن...تو مستی...ولم کن دارم خفه میشم
جونگ کوک: تو هرکی هستی دوست دارم و میخوام ببوسمت دوباره لباشو رو لبام قرار داد و محکم و با ولع میبوسید...صدای پایی اومد و پشت بندش صدای مگی
مگی: بچه ها بیاین فک کنم اینجان
سریع با زانوم زدم جای حساسش و ولم کرد و منم کشیدم عقب
با ضربه ایی ک بهش زدم انگار مستی داشت از سرش میپرید
عین این پسر بچه های مظلوم نما سرشو خاروندن و بلند شد ولی موقع راه رفتن تلو تلو میخورد..سوفیا رفت زیر بغلشو گرفت و گونشو بوسید و گفت
سوفیا: وای عزیزم...چقد تو مستی هات میشی
جونگ کوک: هات ترم میشم اگه تا تخت همراهیم
کنی
سوفیا: اوه..از خدامه
بعد رو کرد ب من و پوزخند زد و گفت
سوفیا: خوب بچه ها من رفتم...شماهم میتونین بارو بندیلتونو جمع کنید و برید..
همه این حرفشو ب شوخی گرفتن و خندیدن البته ب جز من..چون میدونستم منظورش دقیقا من بودم
هممون قید شام و زدیم و برگشتیم تو عمارت چیپس و ماست خوردیم
سوفیا هنوز هم اونجا بود
سانا: وای بچه ها من دلم میخواد جای سوفیا باشم الان من پیش کوک بودم
راهور: آخه اینم چیزه تو میخوای؟
_موافقم
و سر تاسفی برای سانا تکون دادم و رفتم تا دندونامو مسواک بزنم...بعداز مسواک زدن برگشتم برم رو تخت خوابم ک مگی با لهن موذیانه ایی پرسید
مگی: تو نمیدونی جونگ کوک چش بود؟ چیزی بهت نگفت؟
_نه..ینی فک کنم چون مست بود اینجور کرد
#اگه_میتونی_عاشقم_کن
رفت با پدرم.....
و کمی مکث کرد و بعدش ادامه داد
باهم ازدواج کردن و رفتن کانادا و منم برگشتم اینجا و با پارتی هایی ک پدرم داشت کارو کاسبی راه انداختم و هی روز ب روز پیشرفت کردم و پیشرفت کردم تا اینکه شدم ثروتمند ترین مرد کره...وقتی این خبر ب گوش اون عوضی رسید پدرمو راضی کرد و اومدن اینجا با داشتن یه بچه سه ساله میاد و به من درخواست رابطه میده:/
ولی من نمیزارم ایندفعه کسی منو بشکنه..این دفعه من میشکنم
از گفتن این حرفا تعجب کرده بودم این جور موقع ها چهرم مثل بچه ها میشد...داشتم با تعجب نگاش میکردم ک اومد سمتم این دفعه حالت چشماش فرق داشت دیگه اون رگه های انتقام و خشونت و عصبانیت توش نبود...نفهمیدم چیشد ولی توی یه ثانیه داغ کردم
تا یه دییقه همینجوری تو هنگ بودم بعداز یه دییقه مغزم شروع به پردازش کرد...هولش دادم ولی از جاش تکون نخورد انقد وول خوردم ک عصبانی شد و موهامو از پشت گرفت و کشید و گفت
جونگ کوک: چته؟چرا انقد وول میخوری؟..تو اول و آخر مال منی عوضی
داد زدم: ولم کننننن
که جوابش یه سیلی از طرف جونگ کوک بود
واقعا دیوونه شده بود هنوز باهم درگیر بودیم که دوباره لباشو بهم نزدیک کرد
_کار احمقانه ایی نکن...تو مستی...ولم کن دارم خفه میشم
جونگ کوک: تو هرکی هستی دوست دارم و میخوام ببوسمت دوباره لباشو رو لبام قرار داد و محکم و با ولع میبوسید...صدای پایی اومد و پشت بندش صدای مگی
مگی: بچه ها بیاین فک کنم اینجان
سریع با زانوم زدم جای حساسش و ولم کرد و منم کشیدم عقب
با ضربه ایی ک بهش زدم انگار مستی داشت از سرش میپرید
عین این پسر بچه های مظلوم نما سرشو خاروندن و بلند شد ولی موقع راه رفتن تلو تلو میخورد..سوفیا رفت زیر بغلشو گرفت و گونشو بوسید و گفت
سوفیا: وای عزیزم...چقد تو مستی هات میشی
جونگ کوک: هات ترم میشم اگه تا تخت همراهیم
کنی
سوفیا: اوه..از خدامه
بعد رو کرد ب من و پوزخند زد و گفت
سوفیا: خوب بچه ها من رفتم...شماهم میتونین بارو بندیلتونو جمع کنید و برید..
همه این حرفشو ب شوخی گرفتن و خندیدن البته ب جز من..چون میدونستم منظورش دقیقا من بودم
هممون قید شام و زدیم و برگشتیم تو عمارت چیپس و ماست خوردیم
سوفیا هنوز هم اونجا بود
سانا: وای بچه ها من دلم میخواد جای سوفیا باشم الان من پیش کوک بودم
راهور: آخه اینم چیزه تو میخوای؟
_موافقم
و سر تاسفی برای سانا تکون دادم و رفتم تا دندونامو مسواک بزنم...بعداز مسواک زدن برگشتم برم رو تخت خوابم ک مگی با لهن موذیانه ایی پرسید
مگی: تو نمیدونی جونگ کوک چش بود؟ چیزی بهت نگفت؟
_نه..ینی فک کنم چون مست بود اینجور کرد
۵.۲k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.