فیک کوک(پرستار بچه) پارت 4
الان تقریبا 1 ساعته که نشستیم و حرف میزنیم
لیا:😂
یوئی:🤣🤣🤣
یوئی: لیا گوشیم داره زنگ میخوره
لیا:الو؟
کوک: کار پیدا کردم برات
لیا: واقعا؟؟
کوک:شوخی دارم باهات ؟!
لیا:😑
کوک: فردا میای امارت من تا از بچم مراقبت کنی ساعت 5 صبح میام دنبالت
لیا: امارت؟ 5 صبح؟ بچه خودت؟ چییی؟ الو؟ الو
یوئی: چی شده لیا؟
لیا:قطع کرد😑
ماجرا رو برای یوئی تعریف کردم
از هم جدا شدیم و من رفتم خونه ساعت 9 شب بود ماسک صورت گذاشتم دوش گرفتم لباس خواب پوشیدم موهامو گیس کردم و دراز کشیدم
ولی فکر این که چرا باید برم امارت و چیکار کنم و... از سرم بیرون نرفت و باعث شد 11 شب خوابم ببره
ینی دو ساعت داشتم فک میکردم؟ اوفففف
4 صبح: من زود تر بیدار شدم تا کار هام رو انجام بدم دیشب به مامانم گفته بودم میرم سفر کاری چجور دلم میاد ولش کنم اخه🥺 رفتم بالا سرش خیلی ناز خوابیده یه دفعه دستم رو گرفت و گفت دخترم مراقب خودت باش زیاد به خودت سختی نده بعدش کلی سرفه کرد این سرفه هاش باعث شد گریم بگیره برای همین زود بوسش کردم و اومدم بیرون تا تونستم گریه کردم
الان ساعت 4 و نیمه لباس پوشیدم و کار هام رو هم کردم...
رسیدم شرکت ساعت 4 و 35 دقیقه است دیدم کوک اومد بیرون با عینک افتابی خیلی خوشتیپ کرده بود و کلاس میزاشت 😂 با گفتن جمله : افتاب از کدوم طرف تابیده که عینک زدی الان 4 صبحه و افتابی نیست ضایع شد
بعد برای اینکه ضعف نشون نده گفت: ببند همینجوریشم دیر کردی
تو ذهنم(ولی من متوجه نمیشم تازه 25 دقیقه هم زود اومدم😑😑
لیا:😂
یوئی:🤣🤣🤣
یوئی: لیا گوشیم داره زنگ میخوره
لیا:الو؟
کوک: کار پیدا کردم برات
لیا: واقعا؟؟
کوک:شوخی دارم باهات ؟!
لیا:😑
کوک: فردا میای امارت من تا از بچم مراقبت کنی ساعت 5 صبح میام دنبالت
لیا: امارت؟ 5 صبح؟ بچه خودت؟ چییی؟ الو؟ الو
یوئی: چی شده لیا؟
لیا:قطع کرد😑
ماجرا رو برای یوئی تعریف کردم
از هم جدا شدیم و من رفتم خونه ساعت 9 شب بود ماسک صورت گذاشتم دوش گرفتم لباس خواب پوشیدم موهامو گیس کردم و دراز کشیدم
ولی فکر این که چرا باید برم امارت و چیکار کنم و... از سرم بیرون نرفت و باعث شد 11 شب خوابم ببره
ینی دو ساعت داشتم فک میکردم؟ اوفففف
4 صبح: من زود تر بیدار شدم تا کار هام رو انجام بدم دیشب به مامانم گفته بودم میرم سفر کاری چجور دلم میاد ولش کنم اخه🥺 رفتم بالا سرش خیلی ناز خوابیده یه دفعه دستم رو گرفت و گفت دخترم مراقب خودت باش زیاد به خودت سختی نده بعدش کلی سرفه کرد این سرفه هاش باعث شد گریم بگیره برای همین زود بوسش کردم و اومدم بیرون تا تونستم گریه کردم
الان ساعت 4 و نیمه لباس پوشیدم و کار هام رو هم کردم...
رسیدم شرکت ساعت 4 و 35 دقیقه است دیدم کوک اومد بیرون با عینک افتابی خیلی خوشتیپ کرده بود و کلاس میزاشت 😂 با گفتن جمله : افتاب از کدوم طرف تابیده که عینک زدی الان 4 صبحه و افتابی نیست ضایع شد
بعد برای اینکه ضعف نشون نده گفت: ببند همینجوریشم دیر کردی
تو ذهنم(ولی من متوجه نمیشم تازه 25 دقیقه هم زود اومدم😑😑
۴۱.۶k
۰۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.