باجی و چیفویو داشتند برگه ی امتحان و پاره می کردند و آتیش
باجی و چیفویو داشتند برگه ی امتحان و پاره می کردند و آتیش می زدند فراموش کردم داشتم دراکنو کتک و دنبالش می کردم گفتم دراکن بعدا به حسابت میرسم گفتم باجی تو اولین اولین بار که تو امتحان ها ۲۰ اوردی برگ رو پاره می کنی با جی رو به من کرد و گفت خفه شو من گفتم باش بعد آروم چیفویو به من گفت که مایکی خواهرش یعنی اما می خوام فردا ببینمت من هم سری تکون دادم پایان زنگ و من به سمت کلاس رفتم این زنگ ورزش داشتیم و من اصلاً حوصله ی ورزش و نداشتم معلم ورزش مون بسیار پر انرژی بود اصلا فکر کنم از بچگی با انرژی بود بابا این کیه زنگ دوم دختران تنیس و پسرا فوتبال داشتند من زود لباسامو پوشیدم لباسم مثل همیشه دامن کوتاه و یه پیراهن تقریبا کوتاه بود من تو تنیس بسیار ماهر بودم اما امروز واقعا حال نداشتم حال فوتبال داشتم دوست داشتم پسر باشم تا زنگ ورزش فوتبال بازی کنم با این حال تا جایی که تونستم بازی کردم و مثل همیشه توی تنیس برنده بودم اما مایکی ندیدم یکی از بچه ها سمت من اومد و گفت یکی داره تورو میبینه و به تو زل زده من گفتم کی گفت بابا مایکی دیگه من تعجب کردم گفتم مایکی؟؟ بعد گفت اوناهاش قبل از اینکه به مایکی رو ببینم مایکی صورتش را آنوری کرد من هم محل ندادم این زنگ هم تموم شد و زنگ بدی بود
.......
همین الان پارت میذارم
.......
همین الان پارت میذارم
۵۳۶
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.