๑ منو به یاد بیار ๑.
part7
از زبان ا/ت•
اینجا کجاس؟
ها... این.. این منم ولی چرا انقد زیادم؟(اینجا ا/ت تو بخشی از ناخداگاه شه که اطرافش پر شده از لحظه های متوقف شده ی خاطراتش) اونم که جونگ کوکه، واااو چقد کنارش شاد بودم اون واقعا مهربونه عااا اینجام دارم اشپزی میکنم
یه دفعه به هوش میاد*
ا/ت: چه اتفاقی افتاد
کوک: ا/ت خوبی؟ خیلی نگرانت شدم یه دفعه بیهوش شدی
ا/ت: من خوبم فقط یکم سرم درد میکنه
کوک: میرم برات مسکن بیارم
ا/ت: لازم نیست
کوک: مطمئنی؟
ا/ت: اره
کوک: باشه
ا/ت: میشه... بریم شهر بازی؟
کوک: اوهوم اماده شو
ا/ت: باشه
اماده شدم و رفتم پایین، جونگ کوک منتظرم بود یه تیشرت لش و شلوار بگ پوشیده بود
کوک: خب بریم؟
ا/ت: اوهوم
سوار ماشین شدیم. تو کل راه سکوت بینمون بود اون رانندگی میکرد و منم داشتم فکر میکردم. حالا که بهش فک میکنم هر وقت یه کاری که باهاش خاطرات دارمو میکنم یه تیکه کوتاه از خاطراتم برمیگرده پس اگه کارایی که باهاشون خاطره دارمو انجام بدم برمیگردم
با صدای جونگ کوک به خودم اومدم
کوک: ا/ت.. ا/ت کجایی اصن بهم گوش میدی؟ رسیدیم
ا/ت: ا.. اها ببخشید
کوک: هووف اشکال نداره همیشه بی حواس بودی و هستی
ا/ت: پشمککککک برام پشمک میگیری؟ *کیوت*
کوک: من چی میگم تو چی میگی بیا بریم برات بگیرم
ا/ت: مرسی
برام پشمک گرفت، داشتم پشمکمو میخوردم که ترن هوایی رو دیدم
ا/ت: بیا بریم سوار ترن هوایی بشیم
کوک: نمیترسی؟
ا/ت: نه
کوک: مطمئنی؟
ا/ت: بیا پشمک بخور عقلت بیاد سر جاش معلومه که مطمئنم
جونگ کوک خم شد و لپمو گاز گرفت ( بهره گرفته از خواب چند شب پیشم*)
کوک: لپای تو از پشمک خوشمزه تره
بعدم دستمو گرفت و راه افتاد، داشتم از خجالت اب میشدم
از زبان کوک•
سوار ترن شدیم ا/ت اصلا نترسیده بود خیلی نرمال داشت ازش لذت میبرد انگار اومده پیکنیک، با قبل فرق کرده ولی بازم ا/ت کوچولوی مهربون منه. دور ترن که تموم شد پیاده شدیم و بعدش چند تا وسیله دیگه سوار شدیم ا/ت خسته به نظر میرسید واسه همین برگشتیم خونه ولی وقتی تو راه بودیم خوابش برد خیلی کیوت خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم واسه همین بغلش کردمو بردمش داخل و گذاشتمش رو تخت خودمم رفتم پای تلوزیون فیلم ببینم
ادامه دارد....
••••••••
بلاخره پارت دادم
واسه پارت بعد میخوام شرط بزارم
۲٠ تا لایک
۱۵ تا کامنت
از زبان ا/ت•
اینجا کجاس؟
ها... این.. این منم ولی چرا انقد زیادم؟(اینجا ا/ت تو بخشی از ناخداگاه شه که اطرافش پر شده از لحظه های متوقف شده ی خاطراتش) اونم که جونگ کوکه، واااو چقد کنارش شاد بودم اون واقعا مهربونه عااا اینجام دارم اشپزی میکنم
یه دفعه به هوش میاد*
ا/ت: چه اتفاقی افتاد
کوک: ا/ت خوبی؟ خیلی نگرانت شدم یه دفعه بیهوش شدی
ا/ت: من خوبم فقط یکم سرم درد میکنه
کوک: میرم برات مسکن بیارم
ا/ت: لازم نیست
کوک: مطمئنی؟
ا/ت: اره
کوک: باشه
ا/ت: میشه... بریم شهر بازی؟
کوک: اوهوم اماده شو
ا/ت: باشه
اماده شدم و رفتم پایین، جونگ کوک منتظرم بود یه تیشرت لش و شلوار بگ پوشیده بود
کوک: خب بریم؟
ا/ت: اوهوم
سوار ماشین شدیم. تو کل راه سکوت بینمون بود اون رانندگی میکرد و منم داشتم فکر میکردم. حالا که بهش فک میکنم هر وقت یه کاری که باهاش خاطرات دارمو میکنم یه تیکه کوتاه از خاطراتم برمیگرده پس اگه کارایی که باهاشون خاطره دارمو انجام بدم برمیگردم
با صدای جونگ کوک به خودم اومدم
کوک: ا/ت.. ا/ت کجایی اصن بهم گوش میدی؟ رسیدیم
ا/ت: ا.. اها ببخشید
کوک: هووف اشکال نداره همیشه بی حواس بودی و هستی
ا/ت: پشمککککک برام پشمک میگیری؟ *کیوت*
کوک: من چی میگم تو چی میگی بیا بریم برات بگیرم
ا/ت: مرسی
برام پشمک گرفت، داشتم پشمکمو میخوردم که ترن هوایی رو دیدم
ا/ت: بیا بریم سوار ترن هوایی بشیم
کوک: نمیترسی؟
ا/ت: نه
کوک: مطمئنی؟
ا/ت: بیا پشمک بخور عقلت بیاد سر جاش معلومه که مطمئنم
جونگ کوک خم شد و لپمو گاز گرفت ( بهره گرفته از خواب چند شب پیشم*)
کوک: لپای تو از پشمک خوشمزه تره
بعدم دستمو گرفت و راه افتاد، داشتم از خجالت اب میشدم
از زبان کوک•
سوار ترن شدیم ا/ت اصلا نترسیده بود خیلی نرمال داشت ازش لذت میبرد انگار اومده پیکنیک، با قبل فرق کرده ولی بازم ا/ت کوچولوی مهربون منه. دور ترن که تموم شد پیاده شدیم و بعدش چند تا وسیله دیگه سوار شدیم ا/ت خسته به نظر میرسید واسه همین برگشتیم خونه ولی وقتی تو راه بودیم خوابش برد خیلی کیوت خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم واسه همین بغلش کردمو بردمش داخل و گذاشتمش رو تخت خودمم رفتم پای تلوزیون فیلم ببینم
ادامه دارد....
••••••••
بلاخره پارت دادم
واسه پارت بعد میخوام شرط بزارم
۲٠ تا لایک
۱۵ تا کامنت
۱۴.۲k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.