فیک کوک ( عشق و نفرت) پارت۴
از زبان ا/ت
رفتم جلوی آینه زیره چشمام قرمز شده بود بود انگار چند روزه که نخوابیدم
رفتم نشستم ایندفعه نگهبان اومد اما تنها نه با جونگ کوک و چند نفره دیگه بود بالاخره
رفتم جلوی جونگ کوک و گفتم : جئون جونگ کوک چرا منو آوردی اینجا جواب بده گفت : انگار خیلی علاقه داری بدونی
گفتم : آره بگو
نگهبانا هم به ما نگاه میکردن
گفت : انتقام پدره تو باعث شد مرگ پدر و مادرم به همراه برادره کوچیکم جلوی چشمام ببینم پس تو هم باید همچین چیزی رو تجربه کنی مگه نه ، وقتی داشت اینو میگفت چشماش قرمز و اشکی شده بود
با بغض توی صدام گفتم : من....من چه گناهی کردم که باید مجازاته اعمال پدرم بشم
اومد نزدیک تر و گفت : بچه ها همیشه قربانی اعمال والدینشون هستن مگه نمیدونستی
برگشتم میخواستم برم سمته اتاق که گفت : غذات رو بخور برگشتم رفتم از یقش گرفتم و گفتم : مگه نمیخوای انتقام بگیری پس چرا زود تمومش نمیکنی ، نگهبان ها هم همه با تعجب نگامون میکردن
گفتم : چرا منو نمیکشی و راحت مگه نگفتی بچه ها قربانی اعمال والدینشون هستن پس چرا من یدونه رو نمیکشی
رفتم جلوی آینه زیره چشمام قرمز شده بود بود انگار چند روزه که نخوابیدم
رفتم نشستم ایندفعه نگهبان اومد اما تنها نه با جونگ کوک و چند نفره دیگه بود بالاخره
رفتم جلوی جونگ کوک و گفتم : جئون جونگ کوک چرا منو آوردی اینجا جواب بده گفت : انگار خیلی علاقه داری بدونی
گفتم : آره بگو
نگهبانا هم به ما نگاه میکردن
گفت : انتقام پدره تو باعث شد مرگ پدر و مادرم به همراه برادره کوچیکم جلوی چشمام ببینم پس تو هم باید همچین چیزی رو تجربه کنی مگه نه ، وقتی داشت اینو میگفت چشماش قرمز و اشکی شده بود
با بغض توی صدام گفتم : من....من چه گناهی کردم که باید مجازاته اعمال پدرم بشم
اومد نزدیک تر و گفت : بچه ها همیشه قربانی اعمال والدینشون هستن مگه نمیدونستی
برگشتم میخواستم برم سمته اتاق که گفت : غذات رو بخور برگشتم رفتم از یقش گرفتم و گفتم : مگه نمیخوای انتقام بگیری پس چرا زود تمومش نمیکنی ، نگهبان ها هم همه با تعجب نگامون میکردن
گفتم : چرا منو نمیکشی و راحت مگه نگفتی بچه ها قربانی اعمال والدینشون هستن پس چرا من یدونه رو نمیکشی
۶۷.۵k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.