royal blood part 1
ا/ت ویو:
صبب شدههه امروزز با بااباام میرم سرکارشش تو قصررر...اهم خب بهتره هیجاناتمو کم کنم و اول خودمو بهتون معرفی کنم اسم من ا/تس یه بتام وو خبب الان ۱۸ سالمه
هروقت از خواب بیدار میشم توی حالت انسانیمم ولی این گوشای لعنتی همیشهه بیرونن و باعث میشن کیوت ترین قیافه ای که میتونمو داشته باشم ایح..
از تختم بلند شدم و یه دوش ۱۵ مینی گرفتم
یه لباس نسبتا ساده پوشیدم
و رفتم سر میز صبحانه
(مامان ا/ت * بابای ا/ت : ا/ت +)
*به بهه میبینم دخترم یه روزز سر وقت بیدار شدهه
+معلومههه قراره برم قصرزر تازههه میگن شاهزادهه خیلیی جذابهه از کجا میدونیددد؟؟شاید تونستم مخشو بزنممم
:با اینکه خیلی به شاهزاده احترام میزارم ولی اون نسبتا افسردس یعنی سرده و خب زیاد حرف نمیزنه و تازه تو قرار نیست بری پیشش!
+باشه باشه(توی ذهنش میگه که +میبینیم پدر جان میبینیم)
+حالاا میشه بریممم؟؟؟
چقدر غذا میخوریی بابااا پاشوو بریممم
:اون گوشاتو بده تو
+همم تو میدونی وقتی هیجان زدم تو نمیرن و همم مننن پسسسس تلاشی براش نمیکنمم
*اینقدر اذیتش نکننن جان(ایم باباش)
:باشه باشه پاشو بریم ا/ت کوچولو(خنده)
+کوچولوو خودتییی(و جلو تر از باباش به راه افتاد
~در قصر~
بابام رفت سر پستش وو مننن
خبببب کل قصرو نگاه کردم...این لعنتی چه جای قشنگی زندگی میکنههه
خب..قرار بود نرم شاهزاده ته ته رو ببینم نه؟
ولیییی نمیشههه
(به سمت قسمتی از قصر رفت که تهیونگ اونجا ساکن بود)
تهیونگ ویو:
یه روز کسل کننده دیگه ...یه روز مزخرف دیگه که توش دوباره باید قیافه بابامو ببینم...که دوباره باید این تشریفات مزخرف سلطنتی رو تحمل کنم...
رفتم حموم و تا ۲ ساعت بیرون نیومدم
حوله ام رو پوشیدمو بیرون اومدم
با دختری روبه رو شدم که داشت توی اتاقم اینور اونور میرفت و با کنجکاوی همه جا رو نگاه میکرد
(تهیونگ_)
_تو؟..کی هستی؟
+*جییییغ
م...من ا/تم
وای تو خیلی....
(این لعنتی چرا اینقدر جذابه؟؟)
*سریع تعظیم کردم
چیزه...بی احترامیه منو ببخشید...)این جمله اصلا معنی میده؟)
(هرچی توی این پرانتره رو ا/ت داره با خودش میگه)
_اه..یه مزاحم دیگه...
+هی...مزاحم؟
البته اره من الان مزاحمم
میگم چیزه شما شاهزاده ته ته هستین؟؟
_(گوشه لبش بالا رفتو لبخند کجی زد و خیلی سریع لبخندش پاک شد)ته ته؟
+ارهه ته تهه
_دختر جون هرچی سریع تر از اتاق برو بیرون تا مجبور نشدم بگم بندازنت بیرون اصلا تو کی هستی؟
+بچه یکی از نگهبانا
_کدومشون؟
+نمیگم
_چرا؟
+چون اخراجش میکنی برای منم دردسر میشهه
(و با دو و خنده به سمت بیرون رفت )
_هیی وایسا اسمت چی بودد...لعنتی اسمش یادم رفت...
رایحش هنوز توی اتاق پیچیده ..چه رایحه ی شیرینی داره..توت فرنگی و وانیل...به هرحال اونم یه عوضی مثل بقیش!
(در ذهن تهیونگ)
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
صبب شدههه امروزز با بااباام میرم سرکارشش تو قصررر...اهم خب بهتره هیجاناتمو کم کنم و اول خودمو بهتون معرفی کنم اسم من ا/تس یه بتام وو خبب الان ۱۸ سالمه
هروقت از خواب بیدار میشم توی حالت انسانیمم ولی این گوشای لعنتی همیشهه بیرونن و باعث میشن کیوت ترین قیافه ای که میتونمو داشته باشم ایح..
از تختم بلند شدم و یه دوش ۱۵ مینی گرفتم
یه لباس نسبتا ساده پوشیدم
و رفتم سر میز صبحانه
(مامان ا/ت * بابای ا/ت : ا/ت +)
*به بهه میبینم دخترم یه روزز سر وقت بیدار شدهه
+معلومههه قراره برم قصرزر تازههه میگن شاهزادهه خیلیی جذابهه از کجا میدونیددد؟؟شاید تونستم مخشو بزنممم
:با اینکه خیلی به شاهزاده احترام میزارم ولی اون نسبتا افسردس یعنی سرده و خب زیاد حرف نمیزنه و تازه تو قرار نیست بری پیشش!
+باشه باشه(توی ذهنش میگه که +میبینیم پدر جان میبینیم)
+حالاا میشه بریممم؟؟؟
چقدر غذا میخوریی بابااا پاشوو بریممم
:اون گوشاتو بده تو
+همم تو میدونی وقتی هیجان زدم تو نمیرن و همم مننن پسسسس تلاشی براش نمیکنمم
*اینقدر اذیتش نکننن جان(ایم باباش)
:باشه باشه پاشو بریم ا/ت کوچولو(خنده)
+کوچولوو خودتییی(و جلو تر از باباش به راه افتاد
~در قصر~
بابام رفت سر پستش وو مننن
خبببب کل قصرو نگاه کردم...این لعنتی چه جای قشنگی زندگی میکنههه
خب..قرار بود نرم شاهزاده ته ته رو ببینم نه؟
ولیییی نمیشههه
(به سمت قسمتی از قصر رفت که تهیونگ اونجا ساکن بود)
تهیونگ ویو:
یه روز کسل کننده دیگه ...یه روز مزخرف دیگه که توش دوباره باید قیافه بابامو ببینم...که دوباره باید این تشریفات مزخرف سلطنتی رو تحمل کنم...
رفتم حموم و تا ۲ ساعت بیرون نیومدم
حوله ام رو پوشیدمو بیرون اومدم
با دختری روبه رو شدم که داشت توی اتاقم اینور اونور میرفت و با کنجکاوی همه جا رو نگاه میکرد
(تهیونگ_)
_تو؟..کی هستی؟
+*جییییغ
م...من ا/تم
وای تو خیلی....
(این لعنتی چرا اینقدر جذابه؟؟)
*سریع تعظیم کردم
چیزه...بی احترامیه منو ببخشید...)این جمله اصلا معنی میده؟)
(هرچی توی این پرانتره رو ا/ت داره با خودش میگه)
_اه..یه مزاحم دیگه...
+هی...مزاحم؟
البته اره من الان مزاحمم
میگم چیزه شما شاهزاده ته ته هستین؟؟
_(گوشه لبش بالا رفتو لبخند کجی زد و خیلی سریع لبخندش پاک شد)ته ته؟
+ارهه ته تهه
_دختر جون هرچی سریع تر از اتاق برو بیرون تا مجبور نشدم بگم بندازنت بیرون اصلا تو کی هستی؟
+بچه یکی از نگهبانا
_کدومشون؟
+نمیگم
_چرا؟
+چون اخراجش میکنی برای منم دردسر میشهه
(و با دو و خنده به سمت بیرون رفت )
_هیی وایسا اسمت چی بودد...لعنتی اسمش یادم رفت...
رایحش هنوز توی اتاق پیچیده ..چه رایحه ی شیرینی داره..توت فرنگی و وانیل...به هرحال اونم یه عوضی مثل بقیش!
(در ذهن تهیونگ)
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
۶.۵k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.