( پارت ۲ مافیا )
( ا/ت ویو )
(این پارت اصماته جنبه نداری نخون😔🤝🏻)
( عکس ا/ت اسلاید بعد )
که زنگ خورد . همه رفتن بیرون جزء جونگکوک . تا خواستیم من و لیسا بریم جونگکوک جلوی در وایساد و گفت : هوی لیسا برو بیرون .
لیسا : ب ... باشه .
_____________________________________
من و جونگکوک تو کلاس تنها موندیم .
جونگکوک دست من و کشید و بُرد تو اتاق موسیقی ، چون هیچکس نمیره داخل کلاس موسیقی .
ا/ت : هوووی چته ؟
جونگکوک : وقتشه حسابتو برسم بیبی گرل ( پوزخند )
ا/ت : ولم کننننن .
____________________________________
جونگکوک : بیبی تا هر وقت دلت میخاد داد بزن کسی صداتو نمیشنوه . ( بازم پوزخند )
ا/ت : ولم کن چیکار داری ؟!
جونگکوک : بشین رو صندلی ( داد )
ا/ت : ( با بغض ) ب ... باشه .
جونگکوک : چیشد بیبی گرل ؟! ( بازم پوزخندددد )
ا/ت : عوضی ولم کننننن .
( راوی : جونگکوک ا/ت رو نشوند رو صندلی و شروع کرد به وحشیانه بوسیدنش . )
ا/ت : ( می خواست داد بزنه ولی نمیتونست ، الته خودِ از خدا خواستش هم داشت با کوک همراهی میکرد )
که یهو کوکی شروع کرد لباس های ا/ت رو در آوردن ، و داشت با سینه هاش بازی میکرد ، وهمچنان داشت ا/ت رو می بوسید .
که ا/ت گفت : هوی جونگکوک من ۱۷ سالم بیشتر نیستتتتت .
جونگکوک : به من چه منم ۲۳ سالمه . تو میتونی دوست دختر خوبی واسم باشی بیبی .
که دوباره شروع کرد به بوسیدن ا/ت و همچنان داشت با سینه هاش بازی میکرد که از لبش دل کند و رفت سمت گردنش
_________________________________________
داشت همینطوری روی گردن ا/ت مارک های دردناک میزاشت و ا/ت سعی میکرد جیغ بزنه ولی کوک با دستش دهن ا/ت رو گرفته بود .
و کم کم کوک رفت پایین داشت یکی از سینه هاش رو میخورد و با اون یکی بازی میکرد.....
(این پارت اصماته جنبه نداری نخون😔🤝🏻)
( عکس ا/ت اسلاید بعد )
که زنگ خورد . همه رفتن بیرون جزء جونگکوک . تا خواستیم من و لیسا بریم جونگکوک جلوی در وایساد و گفت : هوی لیسا برو بیرون .
لیسا : ب ... باشه .
_____________________________________
من و جونگکوک تو کلاس تنها موندیم .
جونگکوک دست من و کشید و بُرد تو اتاق موسیقی ، چون هیچکس نمیره داخل کلاس موسیقی .
ا/ت : هوووی چته ؟
جونگکوک : وقتشه حسابتو برسم بیبی گرل ( پوزخند )
ا/ت : ولم کننننن .
____________________________________
جونگکوک : بیبی تا هر وقت دلت میخاد داد بزن کسی صداتو نمیشنوه . ( بازم پوزخند )
ا/ت : ولم کن چیکار داری ؟!
جونگکوک : بشین رو صندلی ( داد )
ا/ت : ( با بغض ) ب ... باشه .
جونگکوک : چیشد بیبی گرل ؟! ( بازم پوزخندددد )
ا/ت : عوضی ولم کننننن .
( راوی : جونگکوک ا/ت رو نشوند رو صندلی و شروع کرد به وحشیانه بوسیدنش . )
ا/ت : ( می خواست داد بزنه ولی نمیتونست ، الته خودِ از خدا خواستش هم داشت با کوک همراهی میکرد )
که یهو کوکی شروع کرد لباس های ا/ت رو در آوردن ، و داشت با سینه هاش بازی میکرد ، وهمچنان داشت ا/ت رو می بوسید .
که ا/ت گفت : هوی جونگکوک من ۱۷ سالم بیشتر نیستتتتت .
جونگکوک : به من چه منم ۲۳ سالمه . تو میتونی دوست دختر خوبی واسم باشی بیبی .
که دوباره شروع کرد به بوسیدن ا/ت و همچنان داشت با سینه هاش بازی میکرد که از لبش دل کند و رفت سمت گردنش
_________________________________________
داشت همینطوری روی گردن ا/ت مارک های دردناک میزاشت و ا/ت سعی میکرد جیغ بزنه ولی کوک با دستش دهن ا/ت رو گرفته بود .
و کم کم کوک رفت پایین داشت یکی از سینه هاش رو میخورد و با اون یکی بازی میکرد.....
۱۸.۶k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.