ma baby girl part 4
صبح
جیمین ویو
: آهه باز باید قیافه عن میا رو تحمل کنم پس نرفتم صبحانه بخورم مستقیم رفتم شرکت
و وقتی رسیدم به لونا گفتم امروز قرار داریم ها یادت نره و بعد یه چشمک بهش زدم و رفتم دفترم
لونا ویو
ودف اون الان به م...من چ...چش..چشمک زد
_____________
همه کار های شرکت انجام شد
ساعت سه و نیم بود
رفتم خونه و یه دوش پنج مینی گرفتم
لباسمو پوشیدم و رفتم یه تاکسی گرفتم به طرف کافه رفتم
______________وقتی وارد کافه شدم ساعت چهار و نیم بود که دیدم جیمین هم همزمان با من رسید
سلام کردیم و رفتیم نشستیم
علامت گارسون(﷼)
﷼:سلام چی میل دارید
:اممم یه دونه قهوه
_منم یه هات چاکلت
بعد چند دقیقه به بهونه دست شویی رفتن از سر میز بلند شدم و رفتم به گارسون گفتم تو هات چاکلت لونا معجون حقیقت گویی (از خودم ساختم🗿💀) بریزه
وقتی آورد خوردیم و به لونا گفتم بیا بریم بیرون توی ماشین من
رفتیم داخل ماشین و از لونا
پرسیدم
:آیا تو عاشق منی؟
_جیمی..جیمین م...من از اون چیزی که فکر میکنید بیشتر عا..عاشقتم
طولی نگذشت که در آنی از لحظه لب های گرم جیمین د بین لب های سرد و بی حس لونا قرار گرفت
بین آنها ولتاژ برق ضعیفی جریان داشت
جیمین لونا رو به خونه خودش برد و برای دومین بار لب های او را بوسید
:خداحافظ ma baby girl
لونا زمانی که جیمین اون رو به
این اسم صدا
زد لبخند محوی رو لب هایش نشست
و وقتی جیمین رفت خونه دوباره میا شروع به گو*ه خوردن کرد
خلاصه جیمن دوباره جدا از میا خوابید
صبح
جیمین ویو
از لحظاتی که دیشب اتفاق افتاد به قدری خوشحال بودم که اگه قیافه گو*ه میا رو میدیدم به چپمم نبود پس رفتم پایین و هر سوالی که میا ازم میپرسید
به چپم میگرفتم و رفتم شرکت
به محض اینکه رسیدم به لونا گفتم امروز ساعت 6 بیاد خونم
اما با جوابی که شنیدم یکمی اصبی شدم
اون گفت
نه
:چرااااا
_جیمین دیگه واقعا داری زیاده روی میکنی
هومن باشه
برای مظلوم نمایی سرم رو انداختم پایین و رفتم دفترم
ویو وقتی کار تموم شد
_از شرکت رفتم بیرون گوشیم رو در آوردم که تاکسی بگیرم
اما یه دستمال جلوی دهنم رو گرفت
و بیهوش شدم
وقتی بیدار شدم توی اتاق زیبا با تم سفید و طوسی بودم
که در باز شد و با چیزی که دیدم چشام چار تا شد
اون جیمین بود
_ت..تویی که
:اره بیبی منم
_به من نگو بیبی
من خیلی رک و راست بهت گفتم نه بعد تو منو میدزدی
:باشه باشه خیلی متاسفم اما باید یه چیزی بهت بگم
من یه یه ما..مافیام
_جیغغغغغغغغغ
:باشه باشه میدونم ترسیدی
من میدونم تو از مافیا ها میترسید خب
لطفا آروم باش
یه چیز دیگه هم هست
:چیه نکنه میخوای بگی ننه بابامو کشتی
:نههه خب هفته دیگه یه مهمونیه و تو باید به عنوان دوسدختر من بیای اونجا
_چییییی تو بدون اینکه با من هماهنگ کنی به هرچی بوده و نبوده گفتی من دوسدخترتم!
خب هستی دیگه
_چی
:یادت رفته ما تو ماشین همو بوسی..
_در موردش صحبت نکن
نمیخوام بهش فکر کنم
باشه میام ولی اول بزار برم
:اول بزار بوست کنم
_اههه باشه
سریع بویش کردم درو باز کردم برم که یهوووو
دیگه دستم شکست به مولا بقیش فردا
جیمین ویو
: آهه باز باید قیافه عن میا رو تحمل کنم پس نرفتم صبحانه بخورم مستقیم رفتم شرکت
و وقتی رسیدم به لونا گفتم امروز قرار داریم ها یادت نره و بعد یه چشمک بهش زدم و رفتم دفترم
لونا ویو
ودف اون الان به م...من چ...چش..چشمک زد
_____________
همه کار های شرکت انجام شد
ساعت سه و نیم بود
رفتم خونه و یه دوش پنج مینی گرفتم
لباسمو پوشیدم و رفتم یه تاکسی گرفتم به طرف کافه رفتم
______________وقتی وارد کافه شدم ساعت چهار و نیم بود که دیدم جیمین هم همزمان با من رسید
سلام کردیم و رفتیم نشستیم
علامت گارسون(﷼)
﷼:سلام چی میل دارید
:اممم یه دونه قهوه
_منم یه هات چاکلت
بعد چند دقیقه به بهونه دست شویی رفتن از سر میز بلند شدم و رفتم به گارسون گفتم تو هات چاکلت لونا معجون حقیقت گویی (از خودم ساختم🗿💀) بریزه
وقتی آورد خوردیم و به لونا گفتم بیا بریم بیرون توی ماشین من
رفتیم داخل ماشین و از لونا
پرسیدم
:آیا تو عاشق منی؟
_جیمی..جیمین م...من از اون چیزی که فکر میکنید بیشتر عا..عاشقتم
طولی نگذشت که در آنی از لحظه لب های گرم جیمین د بین لب های سرد و بی حس لونا قرار گرفت
بین آنها ولتاژ برق ضعیفی جریان داشت
جیمین لونا رو به خونه خودش برد و برای دومین بار لب های او را بوسید
:خداحافظ ma baby girl
لونا زمانی که جیمین اون رو به
این اسم صدا
زد لبخند محوی رو لب هایش نشست
و وقتی جیمین رفت خونه دوباره میا شروع به گو*ه خوردن کرد
خلاصه جیمن دوباره جدا از میا خوابید
صبح
جیمین ویو
از لحظاتی که دیشب اتفاق افتاد به قدری خوشحال بودم که اگه قیافه گو*ه میا رو میدیدم به چپمم نبود پس رفتم پایین و هر سوالی که میا ازم میپرسید
به چپم میگرفتم و رفتم شرکت
به محض اینکه رسیدم به لونا گفتم امروز ساعت 6 بیاد خونم
اما با جوابی که شنیدم یکمی اصبی شدم
اون گفت
نه
:چرااااا
_جیمین دیگه واقعا داری زیاده روی میکنی
هومن باشه
برای مظلوم نمایی سرم رو انداختم پایین و رفتم دفترم
ویو وقتی کار تموم شد
_از شرکت رفتم بیرون گوشیم رو در آوردم که تاکسی بگیرم
اما یه دستمال جلوی دهنم رو گرفت
و بیهوش شدم
وقتی بیدار شدم توی اتاق زیبا با تم سفید و طوسی بودم
که در باز شد و با چیزی که دیدم چشام چار تا شد
اون جیمین بود
_ت..تویی که
:اره بیبی منم
_به من نگو بیبی
من خیلی رک و راست بهت گفتم نه بعد تو منو میدزدی
:باشه باشه خیلی متاسفم اما باید یه چیزی بهت بگم
من یه یه ما..مافیام
_جیغغغغغغغغغ
:باشه باشه میدونم ترسیدی
من میدونم تو از مافیا ها میترسید خب
لطفا آروم باش
یه چیز دیگه هم هست
:چیه نکنه میخوای بگی ننه بابامو کشتی
:نههه خب هفته دیگه یه مهمونیه و تو باید به عنوان دوسدختر من بیای اونجا
_چییییی تو بدون اینکه با من هماهنگ کنی به هرچی بوده و نبوده گفتی من دوسدخترتم!
خب هستی دیگه
_چی
:یادت رفته ما تو ماشین همو بوسی..
_در موردش صحبت نکن
نمیخوام بهش فکر کنم
باشه میام ولی اول بزار برم
:اول بزار بوست کنم
_اههه باشه
سریع بویش کردم درو باز کردم برم که یهوووو
دیگه دستم شکست به مولا بقیش فردا
۶.۰k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.