تک پارتی ( عشق اتفاقی )
تک پارتی از جونگکوک ( درخواستی )
رمز در و زد و وارد شد.خونه مثل همیشه ساکت بود.چراغ ها روشن بود.کتشو روی دسته مبل گذاشت و وارد اتاق شد.
جینا روی تخت نشسته بود و درحال مطالعه کتابش بود.
بدون اینکه حرفی بینشون رد و بدل بشه لباس هاشو با لباس راحتی عوض کرد و از اتاق بیرون رفت.
مدت ها بود رفتار جینا باهاش سرد شده بود.دیگه حرفی بینشون زده نمیشد.
جانگکوک براش عادی شده بود و سعی میکرد رابطشونو درست کنه ولی جینا هر دفعه با بهانه هاش ازش دوریمیکرد.
بالشت و پتوشو اورد و روی کاناپه دراز کشید.
پچ پچ های شبانه جینا نشون از حرف زدنش با یه نفر دیگه رو میداد.
خنده های گاه و بی گاهش ، دور نگه داشتن گوشیش از جانگکوک.همه نشون از خیانت کردنش بود.
بدون فکر کردن به چیز دیگه ای خوابش برد.
صبح با برخورد نور خورشید به چشماش از خواب بیدار شد.
باز هم جینا از خونه رفته بود بیرون.
بی حوصله لباس هاشو عوض کرد و شروع به قدم زدن توی خیابون های سرد سئول کرد.
نگاهشو به کافه جدیدی که به تازگی باز شده بود داد و وارد مغازه شد؛قهوه ای سفارش داد و روی یکی از صندلی هانشست.
با قرار گرفتن قهوه روی میز سرشو بالا اورد و نگاهی به پیشخدمت کم سن و سال روبه روش انداخت.صورت بدون ارایش وموهای قهوه ای که گوجه ای شده بود.
همینطور که جانگکوک نگاهش میکرد سریع تعظیمی کرد و رفت.
جانگکوک همینطور که از قهوش لذت میبرد به اون دختر فکرمیکرد.
بعد از حساب کردن به سمت خونه رفت و تصمیم گرفت آشپزی کنه.
میز و چید و غذا رو همراه با دوتا بشقاب روی میز گذاشت.
همون موقع جینا وارد خونه شد.
+جینا بیا غدا…
&من غذا خوردم نمیخوام.
و وارد اتاق شد و در و پشت سرش بست.
جانگکوک یکم از رفتار جینا ناراحت شد.تصمیم گرفت بعد از خوردن غذا باهاش صحبت کنه.
با خونسردی در و باز کرد روبه روش روی تخت نشست.
+میتونم بپرسم دلیل این رفتار چیه؟
&فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه!
نفس عمیقی کشید و از سر جاش بلند شد.
شقیقه هاشو ماساژ داد و از اتاق بیرون رفت.
صبح که بلند شد تصمیم گرفت باز هم به اون کافه بره تا بتونه دختر موقهوه ای رو ببینه.
مثل همیشه قهوشو سفارش داد و سر جای همیشگیش نشست.
باز هم اون دختر قهوشو اورد و روی میز گذاشت.
ا.ت تا خواست بره جانگکوک دستشو گرفت و مانع رفتنش شد.
-کاری با من داشتین؟
+امم نه راستش.فقط میخواستم اسمتو بپرسم.
-ا.ت هستم.لی ا.ت.
جانگکوک خوشحال از اینکه ا.ت اسمشو بهش گفت لبخندی زد.
+منم جانگکوک هستم.جئون جانگکوک.
ا.ت تا دید جانگکوک دستشو داره وا میکنه سریع دستشو بیرون کشید و با بیشترین سرعت از اونجا دور شد.
خودشو به یکی از دستشویی ها رسوند و دستشو روی قلبش که مثل گنجشنک تند میزد گذاشت.
حسی که از جانگکوک موقعی که دستشو گرفته بود داشت و هیچ وقت تجربه نکرده بود.
خوشحال بود.خوشحال از آشناییش با اون مرد.
نویسنده آریان 🔗
درخواست = دایرکت
رمز در و زد و وارد شد.خونه مثل همیشه ساکت بود.چراغ ها روشن بود.کتشو روی دسته مبل گذاشت و وارد اتاق شد.
جینا روی تخت نشسته بود و درحال مطالعه کتابش بود.
بدون اینکه حرفی بینشون رد و بدل بشه لباس هاشو با لباس راحتی عوض کرد و از اتاق بیرون رفت.
مدت ها بود رفتار جینا باهاش سرد شده بود.دیگه حرفی بینشون زده نمیشد.
جانگکوک براش عادی شده بود و سعی میکرد رابطشونو درست کنه ولی جینا هر دفعه با بهانه هاش ازش دوریمیکرد.
بالشت و پتوشو اورد و روی کاناپه دراز کشید.
پچ پچ های شبانه جینا نشون از حرف زدنش با یه نفر دیگه رو میداد.
خنده های گاه و بی گاهش ، دور نگه داشتن گوشیش از جانگکوک.همه نشون از خیانت کردنش بود.
بدون فکر کردن به چیز دیگه ای خوابش برد.
صبح با برخورد نور خورشید به چشماش از خواب بیدار شد.
باز هم جینا از خونه رفته بود بیرون.
بی حوصله لباس هاشو عوض کرد و شروع به قدم زدن توی خیابون های سرد سئول کرد.
نگاهشو به کافه جدیدی که به تازگی باز شده بود داد و وارد مغازه شد؛قهوه ای سفارش داد و روی یکی از صندلی هانشست.
با قرار گرفتن قهوه روی میز سرشو بالا اورد و نگاهی به پیشخدمت کم سن و سال روبه روش انداخت.صورت بدون ارایش وموهای قهوه ای که گوجه ای شده بود.
همینطور که جانگکوک نگاهش میکرد سریع تعظیمی کرد و رفت.
جانگکوک همینطور که از قهوش لذت میبرد به اون دختر فکرمیکرد.
بعد از حساب کردن به سمت خونه رفت و تصمیم گرفت آشپزی کنه.
میز و چید و غذا رو همراه با دوتا بشقاب روی میز گذاشت.
همون موقع جینا وارد خونه شد.
+جینا بیا غدا…
&من غذا خوردم نمیخوام.
و وارد اتاق شد و در و پشت سرش بست.
جانگکوک یکم از رفتار جینا ناراحت شد.تصمیم گرفت بعد از خوردن غذا باهاش صحبت کنه.
با خونسردی در و باز کرد روبه روش روی تخت نشست.
+میتونم بپرسم دلیل این رفتار چیه؟
&فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه!
نفس عمیقی کشید و از سر جاش بلند شد.
شقیقه هاشو ماساژ داد و از اتاق بیرون رفت.
صبح که بلند شد تصمیم گرفت باز هم به اون کافه بره تا بتونه دختر موقهوه ای رو ببینه.
مثل همیشه قهوشو سفارش داد و سر جای همیشگیش نشست.
باز هم اون دختر قهوشو اورد و روی میز گذاشت.
ا.ت تا خواست بره جانگکوک دستشو گرفت و مانع رفتنش شد.
-کاری با من داشتین؟
+امم نه راستش.فقط میخواستم اسمتو بپرسم.
-ا.ت هستم.لی ا.ت.
جانگکوک خوشحال از اینکه ا.ت اسمشو بهش گفت لبخندی زد.
+منم جانگکوک هستم.جئون جانگکوک.
ا.ت تا دید جانگکوک دستشو داره وا میکنه سریع دستشو بیرون کشید و با بیشترین سرعت از اونجا دور شد.
خودشو به یکی از دستشویی ها رسوند و دستشو روی قلبش که مثل گنجشنک تند میزد گذاشت.
حسی که از جانگکوک موقعی که دستشو گرفته بود داشت و هیچ وقت تجربه نکرده بود.
خوشحال بود.خوشحال از آشناییش با اون مرد.
نویسنده آریان 🔗
درخواست = دایرکت
۱۲۵.۸k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.