زندگی مخفی پارت بیست و چهارم
#زندگی_مخفی
پارت ۲۴
ماشینو سریع تو پارکینگ پارک کردم و با آهیون رفتیم بالا
این ساعت ممکن بود همه خواب باشن پس کلیدمو از تو جیبم درآوردم و در خونه رو باز کردم
دلم واسه زمانی که میرسیدم خونه
و جیمین میپرید بغلم تنگ شده
خیلی خیلی زود تنهام گذاشت
اهیون:اون سلام رزی اونی
رزی:وای اهیون سلام عزیزم چطوری
با لبخند مصنوعی و با صدای گرفتم شروع کردم به حرف زدن:سلام رزی حالت چطوره
رزی دوید و پرید بغلم:سلام یونگی اوپا
خوشحالم که سالمی
مطمئن بودم که جیسو و جین هنوز راجب جیمین چیزی نگفته بودن
منم بغلش کردم ولی یه دفعه اشکام سرازیر شدند و خب نمیتونستم کنترلشون کنم
رزی:چی شده اوپا
یونگی:هیچی فقط فقط دلم برات تنگ شده بود
و بازم به گریه کردن ادامه دادم
جیسو و اهیون اومدن و منو عقب کشیدن
اهیون:منو یونگی باید بریم لباسامونو عوض کنیم درسته یونگی
منم فقط سرمو به نشونه تایید تکون دادم و خودمو تو بغل اهیون انداختم و باهم رفتیم تو اتاقم
اومد تو و درو پشت سرش بست
اهیون:مگه قرار نبود عادی رفتار کنی
یونگی:فقط نمیدونم وقتی بفهمه داداشش نیست چیکار میکنه
اهیون:باید آروم آروم بهش بگیم
به اضافه اینکه بزار جین اوپا و جیسو اونی بهش بگن اوکی
فقط اینکه میشه این چند روز رو تو اتاق تو بمونم
دوتا تخت که اینجا هست
البته اگه مشکلی نداشته باشی
یا پشت دست اشکامو پاک کردم و گفتم:آره این گزینه بهتریه چون من اگه تنها باشم ممکنه کارای نباید انجام بدم
فکر کنم منظورمو فهمیدی
اهیون:آره فهمیدم
منظورت خودکشی بود درسته
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
اهیون درو باز کرد و رفت بیرون منم رفتم تو اتاق لباسام و تی شرت لش و با جین مشکی پوشیدم
اصلا علاقم به رنگ مشکی تو استایلام معلوم هست
...............................................
تو خونه داشتم دنبال جیمین میگشتم ولی نبود
با اینکه تهیونگ گفته بود حالش خوبه ولی یه دلشوره ی عجیبی داشتم
رزی: جیسو جیمین کجاست؟
جین و جیسو روبه هم کردن
جین: یونگی ،اهیون بیاید اینجا
هردو شون با صدای جین اوپا اومدن تو هال
جیسو:خب رزی عزیزم الان قراره یه چیزی بهت بگیم که ممکنه سکته کنی
رزی: اتفاقی برای جیمین افتاده
اگه افتاده سریع بگین
یونگی:بچه بزارید من بگم خواهش میکنم
من اونجا بودم صحنه برای من از همتون دردناک تر بود
جین و جیسو سرشون رو به بالا و پایین به نشونه تایید تکون دادن
یونگی:اون روزی که تو رو گروگان گرفته بودن
من بیرون بودم
سریع خودمو رسوندم خونه تا به جیمین و هوسوک اطلاع بدم
جیمین و هوسوک پیش هم بودن
وقتی رسیدم
به اینکه بخوام بگم تو چه بلایی سرت اومده نرسیدم با گاز بی هوش کننده بی هوش شدیم
و
من چشمامو توی یه خرابه باز کردم که دستام بسته بود
بعد
بعد
پارت ۲۴
ماشینو سریع تو پارکینگ پارک کردم و با آهیون رفتیم بالا
این ساعت ممکن بود همه خواب باشن پس کلیدمو از تو جیبم درآوردم و در خونه رو باز کردم
دلم واسه زمانی که میرسیدم خونه
و جیمین میپرید بغلم تنگ شده
خیلی خیلی زود تنهام گذاشت
اهیون:اون سلام رزی اونی
رزی:وای اهیون سلام عزیزم چطوری
با لبخند مصنوعی و با صدای گرفتم شروع کردم به حرف زدن:سلام رزی حالت چطوره
رزی دوید و پرید بغلم:سلام یونگی اوپا
خوشحالم که سالمی
مطمئن بودم که جیسو و جین هنوز راجب جیمین چیزی نگفته بودن
منم بغلش کردم ولی یه دفعه اشکام سرازیر شدند و خب نمیتونستم کنترلشون کنم
رزی:چی شده اوپا
یونگی:هیچی فقط فقط دلم برات تنگ شده بود
و بازم به گریه کردن ادامه دادم
جیسو و اهیون اومدن و منو عقب کشیدن
اهیون:منو یونگی باید بریم لباسامونو عوض کنیم درسته یونگی
منم فقط سرمو به نشونه تایید تکون دادم و خودمو تو بغل اهیون انداختم و باهم رفتیم تو اتاقم
اومد تو و درو پشت سرش بست
اهیون:مگه قرار نبود عادی رفتار کنی
یونگی:فقط نمیدونم وقتی بفهمه داداشش نیست چیکار میکنه
اهیون:باید آروم آروم بهش بگیم
به اضافه اینکه بزار جین اوپا و جیسو اونی بهش بگن اوکی
فقط اینکه میشه این چند روز رو تو اتاق تو بمونم
دوتا تخت که اینجا هست
البته اگه مشکلی نداشته باشی
یا پشت دست اشکامو پاک کردم و گفتم:آره این گزینه بهتریه چون من اگه تنها باشم ممکنه کارای نباید انجام بدم
فکر کنم منظورمو فهمیدی
اهیون:آره فهمیدم
منظورت خودکشی بود درسته
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
اهیون درو باز کرد و رفت بیرون منم رفتم تو اتاق لباسام و تی شرت لش و با جین مشکی پوشیدم
اصلا علاقم به رنگ مشکی تو استایلام معلوم هست
...............................................
تو خونه داشتم دنبال جیمین میگشتم ولی نبود
با اینکه تهیونگ گفته بود حالش خوبه ولی یه دلشوره ی عجیبی داشتم
رزی: جیسو جیمین کجاست؟
جین و جیسو روبه هم کردن
جین: یونگی ،اهیون بیاید اینجا
هردو شون با صدای جین اوپا اومدن تو هال
جیسو:خب رزی عزیزم الان قراره یه چیزی بهت بگیم که ممکنه سکته کنی
رزی: اتفاقی برای جیمین افتاده
اگه افتاده سریع بگین
یونگی:بچه بزارید من بگم خواهش میکنم
من اونجا بودم صحنه برای من از همتون دردناک تر بود
جین و جیسو سرشون رو به بالا و پایین به نشونه تایید تکون دادن
یونگی:اون روزی که تو رو گروگان گرفته بودن
من بیرون بودم
سریع خودمو رسوندم خونه تا به جیمین و هوسوک اطلاع بدم
جیمین و هوسوک پیش هم بودن
وقتی رسیدم
به اینکه بخوام بگم تو چه بلایی سرت اومده نرسیدم با گاز بی هوش کننده بی هوش شدیم
و
من چشمامو توی یه خرابه باز کردم که دستام بسته بود
بعد
بعد
۴.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.