فیک قاتل روانی
فیک قاتل روانی
پارت ۱
رس به اطرافم نگاه کردم و خواستم بدوم و
گم و گور بشم ولی اون مثله همیشه زد رسید و ماشینه پورشه
مشکیش رو جلوم پاک کرد پیاده شد و اومد سمتم نگاهش فقط
رویه من بود دلم میخواست گریه کنم..گفت:بیا عزیزم من یه
اشتباهه خیلی بزرگ کردم که یک ماهه درگیرشم..جیمین...من۱۸
سالمه و اون۳۴ برایه اولین بار با دوستام رفتم بار بچه ها راجبه
اون حرف میزدن کسی که تویه کشتنه انسان ها هیچی مکثی
نمیکنه هیچ رحمی نداره و به هرکی نگاه کنه تعمه بعدیشه و مرگ
فرا میخونتش...اونجا فکر کردم شوخیه و خواستم اثباتش کنم بچه
ها سعی کردن جلوم رو بگیرن ولی من با شوخی گرفته بودمش
پس رفتم سمتش تنها نشسته بود و ودکا میخورد نگاهم نکرد
نشستم جلوش و لبخند زدم ولی نگاهم نکرد اون خیلی جذاب و
خوشتیپ بود لیوانه ودکاش رو پر کرد و خواست بخورتش که از
دستش گرفتمش و کشیمدش بالا بچه ها که از دور میدیدن سکته
کردن پسره نگاهم کرد انگاری که واقعا قصده جونم رو کرده بود
لبخند زد و گفتم:نمیخوایی مهمونم کنی؟!...گفت:تو نمیدونی جلویه
کی نشستی! ...گفتم:اممم یه قاتله سریالی؟!؟!....بهتره که ایستگاهم
نکنی خوشم نمیاد...چطوره یکم باهم خوش بگذرونیم...بلند شدم و
رفتم نشستم رویه پاش نگاهم کرد من اون شب تمامه سعی رو
کردم و شد...مخش رو زدم اون شب من رو بزد خونش و باهم یه
رابطه خیلی خوب داشتیم...اولین رابطم بود و اون خیلی نرم بود و
بهم سخت نگذروند بعد از اون ماجرا دیگه ندیدمش تا ۳ هفته
بعدش که فهمیدم حامله شدم و خیلی هول کرده بودم قصده
سقطش رو داشتم که جیمین پسداش شد و نزاشت و من رو تویه
خونش زندانی کرد بعدش کم کم متوجه قتلاش شدم...اون واقعا
قاتل بود بدجوری ازش میترسیدم و همش دنباله فرار بو
پارت ۱
رس به اطرافم نگاه کردم و خواستم بدوم و
گم و گور بشم ولی اون مثله همیشه زد رسید و ماشینه پورشه
مشکیش رو جلوم پاک کرد پیاده شد و اومد سمتم نگاهش فقط
رویه من بود دلم میخواست گریه کنم..گفت:بیا عزیزم من یه
اشتباهه خیلی بزرگ کردم که یک ماهه درگیرشم..جیمین...من۱۸
سالمه و اون۳۴ برایه اولین بار با دوستام رفتم بار بچه ها راجبه
اون حرف میزدن کسی که تویه کشتنه انسان ها هیچی مکثی
نمیکنه هیچ رحمی نداره و به هرکی نگاه کنه تعمه بعدیشه و مرگ
فرا میخونتش...اونجا فکر کردم شوخیه و خواستم اثباتش کنم بچه
ها سعی کردن جلوم رو بگیرن ولی من با شوخی گرفته بودمش
پس رفتم سمتش تنها نشسته بود و ودکا میخورد نگاهم نکرد
نشستم جلوش و لبخند زدم ولی نگاهم نکرد اون خیلی جذاب و
خوشتیپ بود لیوانه ودکاش رو پر کرد و خواست بخورتش که از
دستش گرفتمش و کشیمدش بالا بچه ها که از دور میدیدن سکته
کردن پسره نگاهم کرد انگاری که واقعا قصده جونم رو کرده بود
لبخند زد و گفتم:نمیخوایی مهمونم کنی؟!...گفت:تو نمیدونی جلویه
کی نشستی! ...گفتم:اممم یه قاتله سریالی؟!؟!....بهتره که ایستگاهم
نکنی خوشم نمیاد...چطوره یکم باهم خوش بگذرونیم...بلند شدم و
رفتم نشستم رویه پاش نگاهم کرد من اون شب تمامه سعی رو
کردم و شد...مخش رو زدم اون شب من رو بزد خونش و باهم یه
رابطه خیلی خوب داشتیم...اولین رابطم بود و اون خیلی نرم بود و
بهم سخت نگذروند بعد از اون ماجرا دیگه ندیدمش تا ۳ هفته
بعدش که فهمیدم حامله شدم و خیلی هول کرده بودم قصده
سقطش رو داشتم که جیمین پسداش شد و نزاشت و من رو تویه
خونش زندانی کرد بعدش کم کم متوجه قتلاش شدم...اون واقعا
قاتل بود بدجوری ازش میترسیدم و همش دنباله فرار بو
۷.۶k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.