Part.1
#Part.1
رسیدم . به شهر آرزو هام رسیدم! جاییی که به جرعت میتونم بگم توی اون پیشرفت کردن بهم چشمک میزنه ! تهران ! از خوزستان اومدم که اینجا،تنها،توی این شهر غریب درس بخونم به قول معروف کسی بشم ...
رشته انسانی_روانشناسی!
با ورودم به شهر مورد علاقم هوای اونجارو (البته همش دوده🥴)به ریه هام مهمون کردم.
باتوجه به پیام بابا که میگفت"کاش روزای اول پیشت بودم تا تنها نباشی)واخر اون پیام که آدرس خونه رو توش فرستاده بود به سمت خونه حرکت کردم
چقد اینجا شلوغه ! چقد ترافیک ! الحق که شهر
بزرگیه ...
احساس غریبی و تنها زندگی کردن و اینکه دیگه کسی پیشم نیست باعث شد بغض کنم و از همین الان دلم مامانمو بخواد "
البته فقط یکوچولو به مامانم وابستم !
من از 2هفته زودتر اومدم واسه کارای دانشگاه و چیدن و خریدن و وسیله ها و عادت کردن به جا ومکان و.... کلا یاد بگیرم زندگی مجردی و
1ماه بعد ...
الان 4 روزه که دانشگاه شروع شده
و بدک نیست
بد نیست ولی اون چیزی هم که تو بچگیم ازش تصور داشتم هم نیست !
رفتم دربند جلو لواشک فروشی نشستم و داشتم لواشک میخوردم که متوجه صدای صحبت ۲ مرد شدم ...
جوری که ایستاده بودن ماشینشون آدم های همراهشون نگاهشون پچ پچ های در گوشیشون
اَخمای درهمشون
همه و همه عجیب و مشکوک !
لای حرفاشون فقط این چند کلمه رو شنیدم :
《بار _ قرارهای مهم_ جمعه ساعت ۵_ اگه کارتو درست انجام ندی میمیری!》
با جمله آخرش چشام گشاد شد !
نظرتون و درمورد پارت اول بنویسید🤎🤍
رسیدم . به شهر آرزو هام رسیدم! جاییی که به جرعت میتونم بگم توی اون پیشرفت کردن بهم چشمک میزنه ! تهران ! از خوزستان اومدم که اینجا،تنها،توی این شهر غریب درس بخونم به قول معروف کسی بشم ...
رشته انسانی_روانشناسی!
با ورودم به شهر مورد علاقم هوای اونجارو (البته همش دوده🥴)به ریه هام مهمون کردم.
باتوجه به پیام بابا که میگفت"کاش روزای اول پیشت بودم تا تنها نباشی)واخر اون پیام که آدرس خونه رو توش فرستاده بود به سمت خونه حرکت کردم
چقد اینجا شلوغه ! چقد ترافیک ! الحق که شهر
بزرگیه ...
احساس غریبی و تنها زندگی کردن و اینکه دیگه کسی پیشم نیست باعث شد بغض کنم و از همین الان دلم مامانمو بخواد "
البته فقط یکوچولو به مامانم وابستم !
من از 2هفته زودتر اومدم واسه کارای دانشگاه و چیدن و خریدن و وسیله ها و عادت کردن به جا ومکان و.... کلا یاد بگیرم زندگی مجردی و
1ماه بعد ...
الان 4 روزه که دانشگاه شروع شده
و بدک نیست
بد نیست ولی اون چیزی هم که تو بچگیم ازش تصور داشتم هم نیست !
رفتم دربند جلو لواشک فروشی نشستم و داشتم لواشک میخوردم که متوجه صدای صحبت ۲ مرد شدم ...
جوری که ایستاده بودن ماشینشون آدم های همراهشون نگاهشون پچ پچ های در گوشیشون
اَخمای درهمشون
همه و همه عجیب و مشکوک !
لای حرفاشون فقط این چند کلمه رو شنیدم :
《بار _ قرارهای مهم_ جمعه ساعت ۵_ اگه کارتو درست انجام ندی میمیری!》
با جمله آخرش چشام گشاد شد !
نظرتون و درمورد پارت اول بنویسید🤎🤍
۳.۲k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.