فیک اجبار
فیک اجبار
پارت : ⁵
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
خیلی ترسیدم و از چان یونگ خداحافظی کردم و با سرعت به خونه حرکت کردم و تا رسیدم خونه تهیونگ روی مبل که گوششیش تو دستشه و با تمام زورش داره فشارش میده عصبانی نگاه من میکنه بلند شد و آروم آمد سمتم صورتش نزدیک صورتم شد میتونستم نفس کشیدنش رو حس کنم
ات : ته...ته..یونگ
تهیونگ : خفه شو (داد و دستش رو کوبید به دیوار)
تهیونگ: مگه من به تو نگفتم هیچوقت به من دروغ نگو؟
ات : ته..تهیونگ...من..به...تو...دروغ...نگفتم
تهیونگ : الانم داری دروغ میگی (عربده)
ات : من چه دروغی به تو گفتم؟ (داد)
تهیونگ : تو با چان یونگ بیرون نرفتی...تو به من خیا//نت کردی
ات : چی؟ تهیونگ داری خیلی زیاده روی میکنی
تهیونگ : عه؟ پس این عکس چی میگه؟
تا تهیونگ عکسه رو توی گوشیش نشون داد از تعجب خشکم زد اون من نبودم یه دختر بود که شباهت به من داره
تهیونگ : چی شد؟چرا خشکت زد؟ خودتی اره؟
ات : تهیونگ باور کن این من نیستم
تهیونگ : ات...من واقعا فکر نمیکردم اینجوری کنی
ات : تهیونگ من نبودم (داد)
تهیونگ: خفه شو...دیگه دخترت رو نمیبینی(داد)
ات : چی؟
تهیونگ : داری میگی چی؟ خیا//نت میکنی بعد میگی چی؟ اره همین که شنیدی
ات : تهیونگ (دستش رو گرفت) تهیونگ باور کن من نبودم..تهیونگ (اشک میریخت)
تهیونگ : ولم کن...تو فقط به خاطر نایون داری گریه میکنی...حتی یکبار هم منو دوست داشتی؟
ات : خودت چی؟ خودت منو دوست داشتی
تهیونگ : آره من از بعد ازدواج عاشقت شدم...اما الان..(ادامه اش رو نگفت و رفت توی اتاق)
پاهام شل شد و افتادم زمین بغضم ترکید و گریه کردم و....
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
پایان این پارت
ببخشید اگه کم بود ❤️
پارت : ⁵
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
خیلی ترسیدم و از چان یونگ خداحافظی کردم و با سرعت به خونه حرکت کردم و تا رسیدم خونه تهیونگ روی مبل که گوششیش تو دستشه و با تمام زورش داره فشارش میده عصبانی نگاه من میکنه بلند شد و آروم آمد سمتم صورتش نزدیک صورتم شد میتونستم نفس کشیدنش رو حس کنم
ات : ته...ته..یونگ
تهیونگ : خفه شو (داد و دستش رو کوبید به دیوار)
تهیونگ: مگه من به تو نگفتم هیچوقت به من دروغ نگو؟
ات : ته..تهیونگ...من..به...تو...دروغ...نگفتم
تهیونگ : الانم داری دروغ میگی (عربده)
ات : من چه دروغی به تو گفتم؟ (داد)
تهیونگ : تو با چان یونگ بیرون نرفتی...تو به من خیا//نت کردی
ات : چی؟ تهیونگ داری خیلی زیاده روی میکنی
تهیونگ : عه؟ پس این عکس چی میگه؟
تا تهیونگ عکسه رو توی گوشیش نشون داد از تعجب خشکم زد اون من نبودم یه دختر بود که شباهت به من داره
تهیونگ : چی شد؟چرا خشکت زد؟ خودتی اره؟
ات : تهیونگ باور کن این من نیستم
تهیونگ : ات...من واقعا فکر نمیکردم اینجوری کنی
ات : تهیونگ من نبودم (داد)
تهیونگ: خفه شو...دیگه دخترت رو نمیبینی(داد)
ات : چی؟
تهیونگ : داری میگی چی؟ خیا//نت میکنی بعد میگی چی؟ اره همین که شنیدی
ات : تهیونگ (دستش رو گرفت) تهیونگ باور کن من نبودم..تهیونگ (اشک میریخت)
تهیونگ : ولم کن...تو فقط به خاطر نایون داری گریه میکنی...حتی یکبار هم منو دوست داشتی؟
ات : خودت چی؟ خودت منو دوست داشتی
تهیونگ : آره من از بعد ازدواج عاشقت شدم...اما الان..(ادامه اش رو نگفت و رفت توی اتاق)
پاهام شل شد و افتادم زمین بغضم ترکید و گریه کردم و....
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
پایان این پارت
ببخشید اگه کم بود ❤️
۱۱.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.