کوچولوی من - پارت 8️⃣ -
کوچولوی من - پارت 8️⃣ -
ج : خب خانم یانگ می ، چیشده که اومدین اینجا ؟
ی.م : راستش ، موقعی که خواهرم ، یعنی مامان یوری رو از دست دادیم ، دیگه خبری از یوری نداشتیم یعنی پدرش دیگه توی بوسان نبود و اومده بود سئول ، چند روز پیش خیلی اتفاقی دیدمش و دنبالش رفتم اما بهش نمیرسیدم یعنی صدامو نشنید ، واسه همین تصمیم گرفتم برم دنبالش که دیدم رفت تو ی عمارت ، از ساکنای اونجا پرس و جو کردم و فهمیدم اوردنش بیمارستان واسه همین اومدم ، بخدا قصد بدی ندارم فقط میخوام ببینم حالش خوبه یا نه
ج : درکتون میکنم ، خب بریم بالا پیش یوری ؟
ی.م : ببخشید شما دوست پسرشی ؟
ج : (خنده) نه من فقط دوستشم
ی.م : اخه خیلی بهم میاین واسه همون پرسیدم (خنده)
ج : خب بریم دیگه
ی.م : بریم
____
ویو جونگ کوک
توی اسانسور بودیم که گوشیم زنگ خورد ، تهیونگ بود ، ولی چرا عصبی ؟
____
⏸️
ج : الو
ته : مگه نگفتم کسیو راه ندن ها ؟ (داد)
ج : اخه خاله یوری بود
ته : هرکی باشه باید از من اجازه بگیره فهمیدی ؟
ج : ا-اره
ته : همین الان اونو میاریش بیرون از بیمارستان
ج : چرا
ته : حرفمو گوش کن
ج : باشه باشه
◀️
ج : خانم یانگ می
ی.م : بله پسرم
ج : ی اتفاقی پیش اومده ، باید برگردیم
ی.م : چیشده ؟
ج : لطفا سوال نپرسید باید برگردیم
ی.م : یوری اتفاقی واسش افتاده ؟ چیشدههه
ج : خانم لطفا اروم باشین یوری حالش خوبه
ی.م : پس چرا ازم دورش میکنیییی
ج : حرفمو گوش کنین
ی.م : من میخوام یوری رو ببینم (گریه)
ج : متاسفم ولی مجبورم
____
ویو ته
توی پارک بیمارستان نشسته بودم که صدای گریه ی نفرو شنیدم ، سرمو برگردوندم که جونگ کوک و ی خانم رو دیدم و با سرعت رفتم سمتشون
____
ته : اینه ؟
ج : اره..
ته : حرفای منو ی بار گوش کن ، نباید بلایی سرش بیاد فهمیدی ؟
ج : معذرت خواهی کردم دیگه چته
ته : خانم لطفا از اینجا برین
ی.م : مگه چیشده (گریه)
ته : نمیخوام اتفاقی واسه یوری بیوفته
ی.م : من خالشم چطور میتونی اینجوری حرف بزنی پسره گستاخ
ته : خانم ، کاری نکنین که به زور از اینجا ببرمتون ، لطفا برین
ی.م : متاسفم براتون (دور میشه)
ته : ممنونم
ج : خداحافظ (بلند)
ته : بسه بیا بریم
ج : اخه گناه داشت ، بعد این همه سال میخواست خواهر زادشو ببینه
ته : کوک به حرفم میگم گوش کن چرا انقدر نمیخوای بفهمی ، اگه بلایی سرش بیاد تورو مقصر میدونم ، فهمیدی ؟
ج : هوف باشه بابا توام
ته : ببینم گشنته ؟
ج : نه میخوام برم یوری رو ببینم
ته : باشه پس بریم
ج : وایسا
ته : چیه
ج : مگه نگفتی یوری رو میسپری به من ، الان چرا داری میای ؟
ته : میخوام ببینمش ، درضمن ، اجازه دیدنشم باید از تو بگیرم ؟
ج : بله ، حالا اجازه نمیدم ببینیش
ته : پسره ی ...
ج : بگو راحت باش
ته : چون برادرمی چیزی بهت نمیگم ، اما باید ی چیزایی به یوری درمورد خانوادش بهش بگم
ج : هوف باشه
____
ج : خب خانم یانگ می ، چیشده که اومدین اینجا ؟
ی.م : راستش ، موقعی که خواهرم ، یعنی مامان یوری رو از دست دادیم ، دیگه خبری از یوری نداشتیم یعنی پدرش دیگه توی بوسان نبود و اومده بود سئول ، چند روز پیش خیلی اتفاقی دیدمش و دنبالش رفتم اما بهش نمیرسیدم یعنی صدامو نشنید ، واسه همین تصمیم گرفتم برم دنبالش که دیدم رفت تو ی عمارت ، از ساکنای اونجا پرس و جو کردم و فهمیدم اوردنش بیمارستان واسه همین اومدم ، بخدا قصد بدی ندارم فقط میخوام ببینم حالش خوبه یا نه
ج : درکتون میکنم ، خب بریم بالا پیش یوری ؟
ی.م : ببخشید شما دوست پسرشی ؟
ج : (خنده) نه من فقط دوستشم
ی.م : اخه خیلی بهم میاین واسه همون پرسیدم (خنده)
ج : خب بریم دیگه
ی.م : بریم
____
ویو جونگ کوک
توی اسانسور بودیم که گوشیم زنگ خورد ، تهیونگ بود ، ولی چرا عصبی ؟
____
⏸️
ج : الو
ته : مگه نگفتم کسیو راه ندن ها ؟ (داد)
ج : اخه خاله یوری بود
ته : هرکی باشه باید از من اجازه بگیره فهمیدی ؟
ج : ا-اره
ته : همین الان اونو میاریش بیرون از بیمارستان
ج : چرا
ته : حرفمو گوش کن
ج : باشه باشه
◀️
ج : خانم یانگ می
ی.م : بله پسرم
ج : ی اتفاقی پیش اومده ، باید برگردیم
ی.م : چیشده ؟
ج : لطفا سوال نپرسید باید برگردیم
ی.م : یوری اتفاقی واسش افتاده ؟ چیشدههه
ج : خانم لطفا اروم باشین یوری حالش خوبه
ی.م : پس چرا ازم دورش میکنیییی
ج : حرفمو گوش کنین
ی.م : من میخوام یوری رو ببینم (گریه)
ج : متاسفم ولی مجبورم
____
ویو ته
توی پارک بیمارستان نشسته بودم که صدای گریه ی نفرو شنیدم ، سرمو برگردوندم که جونگ کوک و ی خانم رو دیدم و با سرعت رفتم سمتشون
____
ته : اینه ؟
ج : اره..
ته : حرفای منو ی بار گوش کن ، نباید بلایی سرش بیاد فهمیدی ؟
ج : معذرت خواهی کردم دیگه چته
ته : خانم لطفا از اینجا برین
ی.م : مگه چیشده (گریه)
ته : نمیخوام اتفاقی واسه یوری بیوفته
ی.م : من خالشم چطور میتونی اینجوری حرف بزنی پسره گستاخ
ته : خانم ، کاری نکنین که به زور از اینجا ببرمتون ، لطفا برین
ی.م : متاسفم براتون (دور میشه)
ته : ممنونم
ج : خداحافظ (بلند)
ته : بسه بیا بریم
ج : اخه گناه داشت ، بعد این همه سال میخواست خواهر زادشو ببینه
ته : کوک به حرفم میگم گوش کن چرا انقدر نمیخوای بفهمی ، اگه بلایی سرش بیاد تورو مقصر میدونم ، فهمیدی ؟
ج : هوف باشه بابا توام
ته : ببینم گشنته ؟
ج : نه میخوام برم یوری رو ببینم
ته : باشه پس بریم
ج : وایسا
ته : چیه
ج : مگه نگفتی یوری رو میسپری به من ، الان چرا داری میای ؟
ته : میخوام ببینمش ، درضمن ، اجازه دیدنشم باید از تو بگیرم ؟
ج : بله ، حالا اجازه نمیدم ببینیش
ته : پسره ی ...
ج : بگو راحت باش
ته : چون برادرمی چیزی بهت نمیگم ، اما باید ی چیزایی به یوری درمورد خانوادش بهش بگم
ج : هوف باشه
____
۷.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.