عاشق خسته ( پارت 12)
جیمین : یونا یه دیقه بیا
یونا :هوم
جیمین : میگم مامانم نمیتونه بیاد، باید تنهایی بریم
یونا : خب بریم چی میشه مگه؟
جیمین : ینی تو مشکلی نداری؟
یونا : نه... من فقط میخوام یه دیقه برم بیرون هوام عوض شه
جیمین: من مشکل دارم
یونا : تو میتونی بری مشکلتو با خودت حل کنی
جیمین : خیلی خب... برو سوار ماشین شو
یونا : باشه
جیمین : وایسا ببینم
یونا : هان
جیمین : چرا انقد لباست لختیه؟
یونا : مگه چیه
جیمین : الان تو نباید با خودت فک کنی که جلوی پسرا این لباس خیلی بازه؟
یونا : من که مشکلی ندارم
جیمین : برو عوضش کن
یونا : نمیرم
جیمین : پس بیرون نمیریم
یونا : مهم نیست، خودم فردا با اوپام میرم
جیمین : اوپات کیه
جیهوپ : منو میگه
جیهوپ دستشو انداخت بود روی شونه های یونا و جثه ی ریز اونو توی بغل خودش جا داد
جیمین : اوپا؟ هرکسی رو حدس میزدم بجز تو
جیهوپ : جیمین نمیخواد یونا رو امروز ببری، خودم فردا میبرمش
جیمین : لازم نیست، بیا اینور یونا
یونا : نه
جیمین : بهت میگم بیا اینور
جیهوپ :چرا اذیتش میکنی
جیمین : جیهوپ چی میگی ، اون دخترعموی منه
جیهوپ : جیمین کی از آینده خبر داره؟ یهو دیدی دامادتون شدم
یونا : اووو... تو دیگه خیلی رفتی جلو
جیمین : چی میگین شما، داماد چیه.... یونا تو با این کارات داری آبروی خانواده ی پارک و میبری
یونا : من عاشق جیهوپم
جیهوپ : و من بیشتر( لبای یونا رو بوسید)
جیمین از حرص خوردن عرق کرده بود و زبونش بند اومده بود
جیمین : این یه خوابه این یه خوابه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
فقط یه خواب بود
جیمین انقدری عرق کرده بود که تمام لباساش خیس شده بود
اصلا حواسش به این نبود که یونا برای بیرون رفتن منتظرشه
لباساشو عوض کرد و رفت پایین
جیمین : یونا بریم
یونا : منو علاف کردی؟ یه ساعته آمادم بعد تو گرفتی خوابیدی؟
جیمین : خسته بودم، بریم دیگه
برو سوار ماشین شو
از دید جیمین :
نمیتونستم حتی تصور کنم که یونا با جیهوپ باشه، حتی خوابشم برام عجیب و غیرقابل باور بود
اگر یه درصد واقعی بود که جیهوپ با یوناعه، یه لحظه هم جیهوپ و زنده نمیذاشتم
یونا : خب جیمین بریم؟.......
یونا :هوم
جیمین : میگم مامانم نمیتونه بیاد، باید تنهایی بریم
یونا : خب بریم چی میشه مگه؟
جیمین : ینی تو مشکلی نداری؟
یونا : نه... من فقط میخوام یه دیقه برم بیرون هوام عوض شه
جیمین: من مشکل دارم
یونا : تو میتونی بری مشکلتو با خودت حل کنی
جیمین : خیلی خب... برو سوار ماشین شو
یونا : باشه
جیمین : وایسا ببینم
یونا : هان
جیمین : چرا انقد لباست لختیه؟
یونا : مگه چیه
جیمین : الان تو نباید با خودت فک کنی که جلوی پسرا این لباس خیلی بازه؟
یونا : من که مشکلی ندارم
جیمین : برو عوضش کن
یونا : نمیرم
جیمین : پس بیرون نمیریم
یونا : مهم نیست، خودم فردا با اوپام میرم
جیمین : اوپات کیه
جیهوپ : منو میگه
جیهوپ دستشو انداخت بود روی شونه های یونا و جثه ی ریز اونو توی بغل خودش جا داد
جیمین : اوپا؟ هرکسی رو حدس میزدم بجز تو
جیهوپ : جیمین نمیخواد یونا رو امروز ببری، خودم فردا میبرمش
جیمین : لازم نیست، بیا اینور یونا
یونا : نه
جیمین : بهت میگم بیا اینور
جیهوپ :چرا اذیتش میکنی
جیمین : جیهوپ چی میگی ، اون دخترعموی منه
جیهوپ : جیمین کی از آینده خبر داره؟ یهو دیدی دامادتون شدم
یونا : اووو... تو دیگه خیلی رفتی جلو
جیمین : چی میگین شما، داماد چیه.... یونا تو با این کارات داری آبروی خانواده ی پارک و میبری
یونا : من عاشق جیهوپم
جیهوپ : و من بیشتر( لبای یونا رو بوسید)
جیمین از حرص خوردن عرق کرده بود و زبونش بند اومده بود
جیمین : این یه خوابه این یه خوابه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
فقط یه خواب بود
جیمین انقدری عرق کرده بود که تمام لباساش خیس شده بود
اصلا حواسش به این نبود که یونا برای بیرون رفتن منتظرشه
لباساشو عوض کرد و رفت پایین
جیمین : یونا بریم
یونا : منو علاف کردی؟ یه ساعته آمادم بعد تو گرفتی خوابیدی؟
جیمین : خسته بودم، بریم دیگه
برو سوار ماشین شو
از دید جیمین :
نمیتونستم حتی تصور کنم که یونا با جیهوپ باشه، حتی خوابشم برام عجیب و غیرقابل باور بود
اگر یه درصد واقعی بود که جیهوپ با یوناعه، یه لحظه هم جیهوپ و زنده نمیذاشتم
یونا : خب جیمین بریم؟.......
۲۰.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.